گفتگو با احمد شیخی راوی موزه عبرت در برنامه سرزمین من
«احمد شیخی» از مبارزان انقلاب اسلامی است كه سابقه حبس و شكنجه در كمیته مشترك ضد خرابكاری رژیم پهلوی را دارد. وی می گوید كه شكنجه های ساواك به حدی بود كه گمان نمی كردم زنده بمانم.شیخی گفت: بازجوی اصلی من «خراسانی» بود. خراسانی بویی از انسانیت نبرده بود و ذرهای رحم در وجودش پیدا نمیشد، او هم بازجویی را انجام میداد و هم اینكه به وحشیانهترین حالت ممكن شكنجه میكرد. خراسانی ابتدا با مشت، لگد و كابل حسابی زندانی را میزد و پس از آن به شكنجهگر دیگری میسپرد. در بازجویی مقدماتی خراسانی پرسید كسی كه من را لو داده بود، میشناسی؟ من هم شاید در اثر اشتباه اظهار بیاطلاعی كردم، اما بعد از اینكه او وارد اتاق شد گفت كه من را میشناسد. بعد از اینكه او را از اتاق بیرون بردند، شكنجه من را شروع كردند. در وصف خراسانی شعری را هم سرودهام «به روز بیستونه از تیر/ ببستند دست و پایم را غل و زنجیر. به روز سوم مرداد/ زجور ظلمت و بیداد/ فقط من میزدم فریاد. ساواك را بازجویی بود كه نامش بود خراسانی/ نبود اندر وجود وی ژن والای انسانی. مرامش همچو گرگی بود طریقش بود شیطانی/ مرا با مشت و شلاقش بسی میزد به آسانی. سپس میداد به شعبانی/ همان غول بیابانی.»
«شعبانی» استوار بازنشسته ارتش تا چهارم ابتدایی درس خوانده بود و در كمیته مشترك شكنجهگری وحشی و ظالم بود. جالب اینجاست كه به او «دكتر حسینی» میگفتند. در اینجا به بازجویان و شكنجهگران دكتر و مهندس میگفتند تا از نظر روحی و روانی، زندانی را تحقیر كنند. در این 3 ماه 4 روز شكنجه شدم اما 5 ماه طول كشید تا زخمهایم التیام پیدا كند. در 2 روز ابتدایی شكنجههایی از جمله «مشت»، «لگد»، «تخت شلاق»، «آپولو»، «دشنامهای ناموسی» و «فروبردن سر تا حد خفگی در حوض آب» را تجربه كردم. بعد از تخت شلاق و آپولو پای راستم سیاه شده بود، مدام تب و لرز داشتم تا جایی كه مسئول پانسمان به همراه یكی از نگهبانان پای من را فشار دادند كه در نهایت جراحت زیادی از آن خارج شد و بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم دیدم وضعیت پای راستم كمی بهتر شده است. اما قادر به راه رفتن روی پا نبودم و به ناچار نشسته خودم را به این طرف و آن طرف میكشیدم. هنوز آثار شكنجهها روی بدنم هست و عواقب عوارض آنها را با خودم دارم. چشمهایم مدام بسته بود و فقط در سلول شخصی یا وقتی میخواستم در حضور بازجو چیزی بنویسم چشمبند را باز میكردند.این مبارز انقلابی، حالا خاطراتش از آن دوران را برای بازدیدكنندگان از موزه عبرت روایت میكند. شیخی كه روزهای سختی را در اینجا پشت سر گذاشته درباره اینكه آیا فكر میكرده زنده بماند و پیروزی انقلاب را به چشم ببیند روایت كرد: روزها و شبهای بسیار سختی بود. فشار شكنجههای بیرحمانه بازجویان امان آدم را میبرید. فقط یاد خدا و حضرت امام خمینی (ره) بود كه باعث میشد تا مقاومت كنم. كمیته مشترك ضد خرابكاری در سال 79 تبدیل به موزه عبرت شد و من از سال 83 خاطرات آن دوران را برای بازدیدكنندگان روایت میكنم. وقتی پس از سالها وارد اینجا شدم خاطرات آن روزها برایم تداعی شده بود و بیاختیار اشك میریختم. باورم نمیشد كه اینجا همان جایی است كه روزگاری تا سر حد مرگ شكنجه شدهام. در آن روز كه بعد از سالها وارد اینجا شدم مرحوم پدرم، مادرم، خواهران و برادرهایم همراه من بودند، روز خاصی بود و بیاختیار اشك میریختم. بیاغراق میگویم كه در آن روزها فكر نمیكردم از شكنجههای ظالمانه و شرایط ناعادلانهای كه در اینجا داشتم جان سالم ببرم و زنده بمانم. البته دوران زندان من فقط به اینجا ختم نشد و من نه ماه را هم در زندان قصر گذراندم. دو جلسه دادگاه نظامی بدوی و تجدید نظر را پشت سر گذاشتم و رای قاضی مبنی یك سال حبس بود.