یازدهمین آوردگاه دیدار ما با مولانا، در كاخ پرجلال و جبروت شعر اوست. هنر والای شاعری مولانا و ریختن لطائف اندیشه و احساس در قالب شعر موضوع امروز بحث ماست.
نویسنده: ارسطو جنیدی
یاران عاشق، درود بی پایان بر وجود عزیزتان.
از خداوندی كه ایران زمین را دلِ عالم قرار داد سپاسگزاریم كه ایرانی، پارسی زبان و هم نَفَس مولانای جان هستیم.
یازدهمین آوردگاه دیدار ما با مولانا، در كاخ پرجلال و جبروت شعر اوست. هنر والای شاعری مولانا و ریختن لطائف اندیشه و احساس در قالب شعر موضوع امروز بحث ماست.
دانشمندان ادب و هنر، شعر را كلام موزون و مقفّی می نامند. گرچه گاه گاه از عنصر تخیّل هم به عنوان یكی از اركان اصلی شعر یاد شده اما این تعریفی ناقص در باب شعر به شمار می رود. صرف داشتن تخیّل نمی تواند اثری را مبدل به شعر كند. هر توهم مالیخولیایی را نمی توان شعر به حساب آورد. پس شعر در ذات خود باید موزون باشد و مقفّی. حال اینكه شعری با این تعریف سست و بی مایه یا استوار و مایه ور است یا نه، بحثی ثانوی به شمار می رود.
اینكه بشر همواره برترین و لطیف ترین اندیشه های خود را با زبان شعر بیان كرده است، امری بسیار ریشه دار و دنباله دار محسوب می گردد. از دوران های كهن تا امروز، كششی كه در شعر یعنی كلام موزون و مقفّی وجود داشته است هرگز در هیچ كلام دیگر و یا حتی در هیچ هنر دیگری دیده نشده. كهن ترین دستاوردهای بشری در حوزه خلق تمدن و فرهنگ، ادبیات بوده و در حوزه ادبیات هم بیشتر شعر بوده تا نثر و در كشور اهورایی ما ایران، این امر باز هم موكدتر و استوارتر است. زیرا ما ایرانیان سرشتی شعر دوست و شاعرپرور داشته ایم و داریم. شعر مونس تنهایی ما، ثروت ما در جمع، نیایش ما با خدا، تعاملات اجتماعی ما و دیگر حوزه های انسانیت ما را شامل می شود. شعر ما را به جوهر انسانی خویش، به گُل سرسبد آفرینش و برترین آفریده خداوند بودنمان آگاه تر می كند. شعر با تحریك احساسات پاك انسانی یا دعوت به اندیشه ورزی انسانی ما را در جایگاه اشرف مخلوقات جای می دهد.
جالبست بدانیم كه برترین حماسه های جهان از گیل گمشِ بین النهرینی گرفته تا ایلیاد و اودیسه هومر، تا مهابهاراتای هندوان و تا شاهنامهء داهیانه و بی همتای حكیم بزرگوار ما فردوسی، همگی به شعر هستند. برترین آثار ادبیات دینی و تعلیمی نیز چنین است. علت این امر را یكی در راحت تر بودن حفظ شعر نسبت به نثر و لطافت ذوقی بیشتر شعر نسبت به نثر باید جستجو كرد. در ادوار كهن كه نوشتن و ثبت و تكثیر آثار ادبی كاری بس دشوار بوده، حفظ شعر راهی مناسب تر برای نگهداشت اشعار به شمار می رفته و از دیگر سو شعر، دلپذیری و شیرینی خاصی دارد كه یك درجه از شیرین ترین نثرها هم برتر است.
شعر در لغت یعنی شعور برتر.
این نكته ای بسیار جالب است و در خور توجه زیرا شاعر كسی است كه شعوری برتری نسبت به دیگران دارد و حقایقی را شهود می كند كه باقی از درك آن ها عاجز هستند.
حال اشاره ای كوتاه به مولانا و عظمت شاعری وی.
بعضی به اشتباه مولانا را شاعر نمی دانند و معتقدند كه مولانا بیشتر بیان اندیشه و تفكر است و نه شعر و كلامش چندان شاعرانه نیست. این قضاوت سطحی و كوته نگرانه از تعاریف اشتباه از شعر آغاز می گردد.
بعضی نیز با دستاویز قرار دادن تنها یكی دو مصرع شعر مولانا مثل شعر (( مفتعلن مفتعلن كشت مرا )) او را شاعر ندانسته و شعر را دون مقام او می دانند !!!
جالب اینجاست كه این افراد كم اطلاع، آن همه ستایش مولانا از شعر و شاعری و شعر خود وی را نادیده می انگارند. آن ها نخوانده اند كه مولانا می فرماید: ((خون چو می جوشد منش از شعر رنگی می دهم)). یا نخوانده اند كه :
پیام داد مرا بامداد بحر عسل
كه موج موج عسل بین به جشم خَلق، غزل
مولانا مرتباً شاعری و شعر را ستوده و چنین به خود نهیب می زند كه: ای جلال الدین، شعر و غزل بسرا، زیرا تو از میان تمام عاشقان از طرف حضرت عشق برگزیده شده ای و چه سعادتی برتر ازین(پس در اوج لذت، شاعری پیشه كن) :
ای عارف عاشق این غزل گو
كت(= كه تو را) عشق ز عاشقان گزیده است
در جایی دیگر مولانا غزل خویش را این چنین شگفت می ستاید:
بگو غزل كه به صد قرن خَلق این خوانند...
شمس كه مراد و پیر مولاناست، چنین زیبا ستوده می شود در غزل مولانای جان:
هله بنشین و بجنبان سر و می گوی بلی
شمس تبریز نماید به تو اسرار غزل
در بیان حیرت انگیز و زیبا مولانا شعر را فریاد كسی در درون خویش می داند كه به جسم جلال الدبن امر می كند كه این اشعار ناب را بسرا:
این كیست كاندر جان من تلقین شعرم می كند؟
گر تَن زنم، خامُش شوم، ترسم كه فرمان بشكنم
و مثال پایانی را مثالی استثنایی قرار داده ایم:
مولانا می فرماید روزی خواهد رسید كه این سخن من با نا اهلان و آنان كه شنیدند و عمل نكردند، معارضه خواهد كرد و گریبانشان را خواهد گرفت. زیرا شعر من می گوید : (( من آب حیات بودم اما تو خود را به نشنیدن صدای رودخانه و كَری زدی و بی بهره ماندی))
روزی بیاید كین سخن خصمی كند با مستمع
كاب حیاتم، خواندمت، تو خویشتن كر ساختی
این مثال ها و مصادیق بسیارند و دور همه آن ها از بحث ما خارج.
فقط همین نكته كه بدانیم بیست و شش هزار بیت مثنوی كه برترین اثر عرفانی جهان است تماماً به شعر سروده شده و نیز چهل هزار بیت كلیات شمس نیز همگی شعر هستند كافی خواهد بود تا دریابیم كه مولوی چه اهمیت خاص و ویژه ای برای شعر و كلام شعری قائل بوده است. آن چنان كه حجم آثار منثور مولوی به نسبت آثار منظومش كمتر از یك پنجم می باشد.
نكته دیگر آنكه هرگز نمی توان در میان هزاران بیت یك شاعر تنها به یك بیت یا مصراع بسنده كرد و كل اندیشهء آن شاعر را در آن یك مصرع جمع نمود. زیرا ممكن است آن مصرع تحت شرایط خاصی و به معنای خاصی و در جایگاه خاصی سروده شده باشد و این قضاوت ما مصداق مغلطه عموم و خصوص خواهد بود.
در جلسات بعدی باز در لابه لای كلام به اهمیت شعر و شاعری و عشق و دلبستگی مولانای جان به شعر و نظم اشاره خواهیم داشت.
نكته پایانی آنكه مولانا با تسلط حیرت انگیزی كه به زبان عربی دارد، اما كمتر از سیصد بیت عربی سروده است و نزدیك به شصت و هفت هزار بیت پارسی... و این نشانگر آنست كه زبان عربی هرگز تحرك و توان جَست و خیز روح مولانا را نداشته و مولانا هم به سبب دلبستگی به فرهنگ ایرانی و هم به سبب شناخت عمیقی كه از ژرف ساخت و توانایی های زبان دارد، به خورشید زبان پارسی عشق می ورزد.
پاسدار زبان زیبایی باشیم كه چون مولانی جانی را به ما ارمغان داده است...
در هفته بعدی موضوع دیگری از اندیشه مولانا را واكاوی خواهیم كرد.