نثر رمان با این كه نثری بین قجری و پهلوی اول است، روان و خوش خوان است. نویسنده از زیاده گویی و اطناب پرهیز كرده و به اصل ماجرا پرداخته است.
پروانه حیدری: "چهل و یكم" قصه عارفان و كاتبان است. قصه ادریس و میرعماد. یكی به قصد توبه چله نشین مسجد گوهرشاد شده و دیگری باید برای ادای قرض پدرش، چهل روایت از تذكره عطار را به خط خوش بنویسد. میرعماد انگار كه باید قرض تمام مردمان را ادا كند، اول پدرش حالا هم ادریس. اوجوان خوش آتیه ای ست كه از كشاورزی كه پیشه پدر و برادرانش بوده گریخته، به تشویق استادش قلم به دست گرفته و جانش را با پیچ و خم واژه ها و حروف صیقل داده و حالا امیدوار است تا در دم ودستگاه حكومت جایگاهی پیدا كند.او واصل جهان ما و جهان عارفان است. دیدن ادریس و نوشتن از او چیز كمی نیست، میرعماد همان كاتبی ست كه از سیر و سلوك خالصانه عارفان می نویسد و وجه انسانی خود را تا پایان داستان حفظ می كند. انسان همواره شكاك است و كمی طول می كشد تا میرعماد ادریس را باور كند و از طلیعه توبه اش بنویسد. ادریس برخلاف میرعماد گذشته ای ندارد و از همین روی شاید بتوان به گمنامی عارفان اشاره داشت. او مامور نظمیه است، در یكی از سركشی هایش به چشمان مشكی گل نسا دل می بندد و تمام رویایش به دست آوردن او می شود. كارها خوب پیش می رود، آن طور كه خود ادریس هم فكرش را نمی كند. او از تمام امتحاناتی كه گل نسا و خواهرش برای آزمودن راستی و درستی اش ترتیب می دهند، سربلند بیرون می آید. ادریس دل از دست داده، عاشقی را با گل نسا آغاز می كند. عشق زمینی راه به آسمان پیدا می كند و نشانه هایش كم كم هویدا می شود. از چهل گلبرگ گل سرخ بگیر تا چهل مهره ی عقیق، چهل ماهی قرمز. گل نسا بال های پرواز ادریس است. او با ادریس همراه می شود تا برای توبه آماده اش كند. اما توبه از چه؟ از كدام گناه؟ مگر ادریس تفنگ را سمت آسمان نگرفت تا شبیه دیگران دستش به خون كسی آلوده نباشد؟ پس چرا این دست ها كه به قصد قنوت بالا رفته اند، هنوز خون آلودند؟ مگر این انگشتان كج و معوج كه ناشیانه گچ گرفته شدند قرار نبود او را ازمهلكه فراری دهند؟ پس چه شد؟ ادریس مطمئن است خون نكرده، مطمئن است تیرش سقف آسمان را شكافته و این خون های ریخته شده بر صحن مسجد؛ كار هر كه باشد كار او نیست. پس چرا این همه كابوس روزهایش را تیره و تار كرده است؟ شاید سكوت ظلم است و بودن در جای اشتباه ظلمی بیشتر...
ادریس می داند قهرمانی نیست كه دیگران از او ساخته اند، خطایی هم نكرده كه لایق این همه مجازات باشد. پس باید كار را تمام كند، برود سمت صدایی كه می خواندش...
داستان تصاویر شاعرانه و خیال انگیز كم ندارد، مانند صحنه ای كه زنی سپیدپوش در تاریك و روشن سحر به دیدار ادریس می آید. یا آنجا كه میرعماد ناباورانه به تضرع ادریس در برابر كسی گوش می دهد. توبه واقعی راحت نیست، دیدار هم…انسان ها آرام آرام راه شان را پیدا می كنند، با تصمیمات كوچك و بزرگ. همان جا كه ادریس می فهمد برای اینكه به دیگران آسیب نزند، باید به خودش زخم بزند، تا در مقابل فریاد های سرهنگ قادری بهانه ای داشته باشد.
اسامی به كار رفته در داستان، مانند سرهنگ قادری، بهلول، داور و…طبق مستندات تاریخی به كار رفته اند و نقش تاثیرگذاری در فضاسازی و پیشبرد داستان دارند. ایهام تعمدی به كاررفته در انتخاب نام كاتب كه هم نام با میرعماد حسنی، پرآوازه ترین خوش نویس ایرانی در روزگار صفویه است، از ابتكارات نویسنده بوده. نثر رمان با اینكه نثری بین قجری و پهلوی اول است، روان و خوش خوان است. نویسنده از زیاده گویی و اطناب پرهیز كرده و به اصل ماجرا پرداخته است. در ابتدای هر باب جملاتی از تذكره آورده شده كه فضای ذهنی مخاطب را برای فصلی كه در انتظارش هست، آماده می كند. نكته مهم در این اثر عدم استفاده از بازی های زبانی و روایت داستان به روان ترین شكل ممكن است. آنقدر كه فشاری از جانب نثر بر خواننده وارد نمی شود. دیالوگ ها نیز كوتاه و شیرین اند و لهجه آشیخ غلامحسین تبریزی به خوبی ساخته شده. اما استفاده نویسنده از روایات تذكره، جهان و شخصیت ها (مانند منصورحلاج، بایزید بسطامی، شبلی و...) اندك است و آن قدر كه باید در تاروپود داستان رخنه نمی كند.
"چهل و یكم" بیشتر از بازگشت، روایت پاسخ به آوایی ست كه آدمی را می خواند. و چه سری ست در توبه، كه ادریس را اینچنین به حضیض می افكند و باز به عرش می بردش؟
منبع: مهر