فصلی از یك رمان : امپراطوری خورشید اثر جیمز گراهام بالارد امپراتوری خورشید

جیمی گراهام(جیم)، پسر كوچك بریتانیایی، كه با والدینش در شانگهای چین به سر می‌برد، پس از حمله‌ی پرل هاربور، از پدر و مادرش جدا می‌شود. و ....

1398/02/29
|
16:30

درباره ی نویسنده : جیمز گراهام بالارد مشهور به جِی. جی. بالارد رمان‌نویس انگلیسی است. بالارد در سال 1930 در بندر شانگهای چین به دنیا آمد. پدرش در آن زمان در چین تجارت می‌كرد. در دوران جنگ جهانی دوم كه ژاپنی‌ها چین و بندر شانگهای را تصرف كردند، خانواده بالارد را نیز دستگیر كردند و بعد از حمله به پرل‌هاربر در سال 1941 آن‌ها را به اردوگاه اسرای غیرنظامی فرستادند. پس از تسلیم ژاپن خانواده بالارد را آزاد كردند و همه آن‌ها در سال 1946 به انگلیس برگشتند.
از آثار این نویسنده میتوان به رمان های تصادف ، جزیره بتون ، امپراطوری خورشید و .... نام برد .
كتاب «امپراتوری خورشید» اثر نویسنده‌ی بریتانیایی «جی جی بالارد»، در سال 1984 میلادی منتشر شد. این كتاب به سبك رئالیسم نوشته شده و روایتی تكان‌دهنده از پسربچه‌ای است كه از خانواده‌های ثروتمند بریتانیایی مقیم چین بوده و در جنگ جهانی دوم، از خانواده‌اش جدا افتاده و در اردوگاه ژاپنی‌ها اسیر می‌شود.
بالارد این كتاب را براساس تجربیات شخصی خودش نوشته است. او نیز همانند شخصیت اصلی داستان، مدت زیادی را در اردوگاه ژاپنی‌ها به سر برده و به تعبیری، در فضای جنگ بزرگ شده و رشد یافته است.
«استیون اسپیلبرگ» در سال 1987 فیلمی بسیار موفق بر اساس این كتاب و با همین نام ساخت كه نامزد 6 جایزه‌ی اسكار شد.
جیمی گراهام(جیم)، پسر كوچك بریتانیایی، كه با والدینش در شانگهای چین به سر می‌برد، پس از حمله‌ی پرل هاربور، از پدر و مادرش جدا می‌شود. پرل هاربور، حمله‌ی ناگهانی نیروی هوایی ژاپن به پایگاه آمریكا در منطقه‌ی پرل هاربور بود كه در دسامبر سال 1941 میلادی، منجر به داخل‌شدن آمریكا به جنگ جهانی دوم شد.
جیم پس از جدا شدن از پدر و مادرش، در خانه‌های متروكه به سر می‌برد و خود را با باقی‌مانده‌ی خورد و خوراك خانه‌ها سیر می‌كند. پس از آن كه منبع غذایی‌اش ته می‌كشد، سعی می‌كند خود را به ارتش امپراتوری ژاپن تسلیم كند. او موفق می‌شود به اردوگاه لونگ‌هووا ورود پیدا كند.
اگرچه ژاپنی‌ها در واقع دشمنان اصلی هستند، جیم آنان را دشمن نمی‌پندارد؛ هم به خاطر این كه او عاشق خلبان‌های ژاپنی و هواپیماهای فوق‌العاده‌شان است و هم این كه برای او، لونگ‌هووا نسبت به دنیای خشن بیرون، مكان نسبتا امنتری به نظر می‌رسد.
جیم در اردوگاه، مشكلات بسیاری را تجربه می‌كند؛ گرسنگی، قحطی، مرگ اطرافیان و... بالارد این تجربیات را به زیبایی و با جزئیات دقیق، وصف می‌كند.
نام شخصیت اصلی، «جیمی گراهام»، برگرفته از اسم كوچك و میانی نویسنده «جیمز گراهام بالارد» است.
بخش هایی از این كتاب را در زیر بخوانید .

بالارد در مقدمه‌ی كتاب امپراتوری خورشید چنین می‌نویسد:
«امپراتوری خورشید از تجارب من در شانگهای چین در طول جنگ جهانی دوم و از اردوگاه اسرای غیرنظامی «لونگ هووا» سرچشمه می‌گیرد كه از سال 1942 تا 1945 در آن زندانی بودم. بخش اعظم این رمان مبتنی است بر آنچه من در طول اشغال شانگهای به دست ژاپنی‌ها و در داخل اردوگاه لونگ‌هووا شاهد آن بودم.»
دانستن این موضوع كه نویسنده، خود وقایع داستان را تجربه كرده، قدرت تاثیرگذاری این كتاب را دوچندان می‌سازد. نویسنده در جایی از داستان، وضعیت جیم، پسربچه‌ی كوچك و گمگشته‌ی داستان را كه در خیابان‌های شانگهای آواره گشته و هر روز خود را به شكل متفاوتی به سر می‌كند، چنین وصف می‌كند:
«جیم شب را در صندلی عقب یكی از ده‌ها تاكسی كه در زمین‌های گلی فرو رفته بود، خوابید. آژیر خودروهای مسلح ژاپنی در جاده‌ی ساحلی شیون می‌كرد و پرتو چراغ‌های جست‌وجوگر قایق‌های گشتی از آن سوی رودخانه دیده می‌شد، اما او خیلی زود در هوای سرد به خواب رفت. بدن نحیف‌اش كه می‌كوشید خود را به رایحه‌ی ضعیف انسان‌ها كه از صندلی تاكسی برمی‌خاست، پیوند دهد، انگار در شب شناور بود و بر فراز آب‌های تاریك می‌پلكید.»
«گدایان بسیاری در شانگهای بودند. بیرون دروازه‌ی خانه‌ها، در خیابان ام‌هرست می‌نشستند و قوطی‌های كریون‌ای خود را چون سیگاری‌های اصلاح‌شده تكان می‌دادند. بسیاری از آن‌ها زخم‌های موحش و ناهنجاری‌هایی داشتند، اما آن روز بعد از ظهر كسی به آن‌ها توجه نداشت. آوارگان از شهرها و روستاهای اطراف به شانگهای سرازیر شده بودند.
گاری‌های چوبی و سبدهای بامبو كه هركدام تمامی مایملك یك خانواده‌ی دهقان را در خود داشتند، خیابان ام‌هرست را شلوغ كرده بود. بچه‌ها و بزرگ‌ترها زیر فشار لنگه‌هایی كه به پشتشان بسته‌شده بود، خم شده و چرخ‌های گاری را با دست به جلو هل می‌دادند. حمال‌ها با سبدهای بامبو، كه رگ‌هایشان به كلفتی انگشتانی بود كه به ساق پایشان پیوند خورده‌ باشد، زیرلب آواز می‌خواندند، تف می‌انداختند و محور گاری‌ها را هل می‌دادند.
كارمندان جز، دوچرخه‌هایی را كه به بارشان تشك، اجاق‌های ذغال‌سنگی و كیسه‌های برنج بود با خود می‌كشیدند».

دسترسی سریع