یادداشت روز : شرح احوال و اشعار مولانا مولانا جلال الدین، خورشید عرفان ایران (قسمت دوم)

چنان كه وعده كرده بودیم، چندگاهی را بر سر سفرهء پرنعمت عشق و عرفان ایرانی - اسلامی به لقمه برگیری از توشهء معرفت و حكمت نیاكانمان سمری خواهیم كرد.

1398/02/02
|
17:00

نویسنده: ارسطو جنیدی

دوستان عزیز درود بر شما. سلامی بر دلهای پاك و نورانی شما خوبان.
چنان كه وعده كرده بودیم، چندگاهی را بر سر سفرهء پرنعمت عشق و عرفان ایرانی - اسلامی به لقمه برگیری از توشهء معرفت و حكمت نیاكانمان سمری خواهیم كرد. باشد كه این لقمه برگرفتن ها سبب شوند كه میزبان هر روزه این معارف بلند و انسانی در دل خویش باشیم و به پیشاهنگی عارفانی چون مولانای جان، تحولی عظیم را در وجود خود پدید آوریم.
در هفته گذشته از زندگی مولانا جلال الدین اندكی سخن راندیم و از امروز معارف او را اساس كار قرار خواهیم داد.
مولانا آفرینندهء شریف ترین، ارجمندترین و تاثیرگذارترین دفتر شعر عرفانی در كل ادبیات جهان است؛
بدون شك. مثنوی معنوی او از هر جهت بر تمامی كتب عرفانی برتری و برجستگی دارد. مثنوی شریف با این بیت مشهور و تكان دهنده و شگرف آغاز می گردد:

بشنو از نی چون حكایت می كند

از جدایی ها شكایت می كند

این نِی كیست؟ چرا فغان و شیون برپا كرده؟ چرا مولانا كه یك مسلمان معتقد است، بر خلاف معمول تمامی كتب عهد اسلامی با بسم الله الرحمن الرحیم سخنش را آغاز نكرده است؟
در پاسخ به این پرسش های بنیادین كه در وهلهء نخست، هر خوانندهء تازه وارد به سرزمین مثنوی را درگیر خود می كند، باید گفت نِی در نیستان می روید. نِی را بعد از بریدن از نیستان تو خالی كرده و با داغ هایی بر بدنهء آن، تبدیلش می كنند به سازی خوش نوا و بس سوزناك كه صدای دلكش ان روح را جلا می دهد. از نِی، شور هم گرفته می شود و با آن كام ها را شیرین می كنند. حال ببینیم این تمثیل مولانا در ژرفای شعر و عرفان چه مفهومی دارد. نی از نیستان از جایگاه اصلی خویش دور شده و از دوری آن جایگاه پرشكوه و زیبا و جدایی از اصل خویش و یاران خویش است كه چنین ناله و شیون و فغان سر می دهد. نِی تمثیلی است از ما انسان ها. از انسان های عاشق خداوند كه از آغوش خدا، از بهشت امن و آسایش و آرامشِ با او بودن (نیستان) جدا شده ایم و اینك در فراق او می نالیم.
اما نباید فراموش كرد كه تِی با صدای دلنگیز خود هر شنوده ای را به یاد نیستان می اندازد. دعوت مولانا و همه عرفای ما در همین یك عبارت كوچك خلاصه می شود كه: نِی شو.
نِی چون از درون خالیست در حقیقت نیست شده و هستی و وجودی از خویش ندارد جز نفس نوازنده ای كه در او می دمد. اگر ما تیز درون خویش را از بندهای حرص و غرور و توبر و خشم و حسد و دروغ پاك كنیم و از خود خالی و تهی شویم، آن گاه یك نِی خوش صدا خواهیم بود كه بی شك بر لبان مهربان خداوند خواهیم نشست و با نفس گرم او صدای دلنگیز را بر خواهیم آورد. چنان كه مولانا در جایی دیگر از مثنوی چنین می فرماید:

با لب دمساز خود گر جفتمی

همچو نِی، من گفتنی ها گفتمی

نی نیز دو دهان دارد: یكی آن كه صدا از ان وارد می شود و یكی ان كه صدا از آن خارج می شود:

دو دهان داریم گویا همچو نِی

یك دهان پنهانست در لبهای وی

یك دهان نالان شده سوی شما

های و هویی در فكنده در سماع

لیك داند هركه او را منظر است

كین دهان این سری هم زان سر است

پس نِی فی تفسه كاره ای نیست. بلكه این لب هنرمند و نفس گرم نی نواز است كه آتش در دل عاشقان می افكند. پس اگر انسان نیز پاك و بی آلایش باشد، سازی خوش صوت خواهد بود برای خداوند تا نغمه دلپذیر انسانیت را بنوازد و فرشتگانی كه از خلقت آدم ناراضی بودند و بر خداوند عالم خرده می گرفتند، با شنیدن این موسیقی روح نواز از اعتراض خود شرمنده شوند و بر آدمی باز هم سجده كنند و این نغمه دلكش نغمه كمال انسان و والاترین مرتبهء بندگی حق تعالی است.
مولانا دعوت به نِی شدن می كند. این دعوت را می توان با مثالی ساده و راحت بیشتر فهمید و در دل جای داد. تصور كنید شركتی بزرگ محصولاتی مفید و با كیفیت تولید می كند. اگر كسی در مغازه كوچك خود محصولاتی بی كیفیت و نامرغوب بفروشد، نه سوری نی برد و نه بهره ای. اما اگر محصولات بی كیفیت خود را كنار گذاشت و نمایندكی آن شركت بزرگ و معتبر را پذیرفت و محصولات خوب آن شركت را عرضه كرد، نماینده آن شركت بزرگ شده و دیگر آن مغازهء محقر با محصولات بی ارجش، نیست و نِی شده اند و فروشنده ما با این خط بطلان كشیدن بر كالاهای بی یفیت پیشین خود نه تنها منزلتش كاسته نشده بلكه به عكس جایگاه و منطلت و موفقیت و درآمدش بیشتر هم شده است.
اگر ما در خانه نفس خود بمانیم و كالای دروغ و حسد و كبر و بخل و دروغ و حرص را بفروشیم، حاصلی جز ناكامی و فضیحت نخواهیم داشت. اما اگر این زباله های بی ارزش را از خانه و مغازه دل بیرون ریختیم، دل را آب و جارو كردیم و كلای پاكی، محبت، عشق، انسانیت، خدش خُلقی، راستگویی، بخشش، دانایی و دیگر فضیلت ها را از كارخانهء بزرگ الهیت در دل جای دادیم و ان ها را عرضه داشتیم، آن گاه دیگر تابلوی دكان قبلی نیست و نِی و نابود شده و تابلوی خداپرستی و عشق به
خداوند بر سر در خانه دلمان خواهد درخشید.
پس نیست شدن و نِی شدن در ادبیات ما به معنای از دست دادن هیچ چیز نیكو و خوبی نیست. بلكه به معنای رها كردن بدی ها و زشتی ها و پلیدی های شیطانی است. دعوت مولانا به این كه ((نیست شویم))، به این معنی است. ای انسان، از سیاهی ها، از پلیدی ها و از تباهی ها جدا شو.... از نفس خود جدا شو. عرفای ما می گویند از هود به در آی... این خودِ پست و دون و سیاه همان نفس ماست. نفسی كه جز خواسته های اهریمنی خود چیزی طلب نمی كند. اما اگر از خود به درآمدیم و چیزی را خواستیم و جویا بودیم كه خداوند می خواهد، آن گاه به فضیلت نیست شدت رسیده ایم. اگر ما جویای هر لذتی باشیم كه مُهر و امصای تایید الهی بر پای آن باشد و خداوند بر ان لذت اخم نكند، بهره بردن از آن لذت نه تنها بد نیست كه لازم است و به ا و خوب. اما اگر لذتی را جدیا شدیم كه ناخرسندی و خشم خدا را سبب می شود پس یعنی خواسته خود را طلب كرده ایم و نه خواسته خداوند را. آن گاه است كه ابراز وجود كرده ایم و كالای گناه و خود خواهی و حرص را در خانه دل قرار داده ایم. بدیهی است دیگر در چنین دل سیاهی، جایی برای كالای پاكی و خوبی و شادمانی و رستگاری نیست تا از سوی خداوند بر ما هدیه داده شود.
مولانا در بخش بزرگی از اشعار زیبای خویش آنچه مفصلاً ذكر كردیم، با صدها تشبیه زیبا و ده ها تمثیل دلنگیز بیان كرده تا این مهمترین سخن ع فان ایرانی - اسلامی را در دل ما بنشاند.
در كلیات شمس، در باب آنكه اگر لذتی امضای تایید خداوند را در پای خود نداشته باشد منكوب دل پاك عارفی بزرگ چون مولانا خواهد بود، خود وی چنین فرموده:

اندیشهء عیش، بی حضورش

ترسم كه بدو رسد، نخواهم

چه زیباست كه انسان از تمام لذتها و نعمتهای دنیا بهره مند شود به شرط آن كه جواز رضایت الهی را كسب كرده باشد. خیانت و دروغ و تهمت و حرص و دیگر اعمالی كه برای كسب لذت انجام می شوند اخم و خشم خداوند را به دنبال دارند و نه تایید و امضا و لبخند او را. از این جهت می بینیم كه عرفان عرفای بزرگ ما چون مولانا و عطار و سنایی، عرفانی شاد، كاربردی، عملی، اجتماعی و راهگشاست و نه عرفانی غمگین و خموده و انزوا طلب و تارُك دنیا چون عرفانهای بودایی و هندویی. در باب ضدّیتِ بزرگان صاحبدلمان با رهبانیت و تارُك دنیا شدن و عرفان های حُزن آلود، در مجالی دیگر از همین دورهء هم نشینی با مولانا بیشتر سخن خواهیم گفت.
بازگردیم بر سر سخن.
پس نی نالان است كه از نیستان جدا شده.
در باب نیستان مختصر شرحی داده شد. بزرگان عزیز و اندیشمندان مولانا شناس در طول تاریخ و در كتب گوناگون شرح مثنوی شریف، این ((نِیِستان)) را مفصلاً شرح كرده اند و الحق كه اكثراً از عهده برآمده اند و این مفهوم متعالی و زیبا را به نیكی واكاوی كرده و در دلهای مخاطبان نشانده اند.
خلاصه مطلب اینست كه بر اساس اندیشه افلاطون كه خود تحت تاثیر حكمت ایران باستان است و همین مفهوم را عیناً از مهرپرستی ایرانیان اخذ كرده و به این اقتباس نیز معترف است، هر موجودی در این جهان مادی سایه ایست از حقیقتی كه آن موجود در عالم بالا دارد. به عبارت دیگر هر ان چه ما در این جهان می بینیم اصلی دارد كه در عالمی برتر است و ان چه ما می بینیم و درك می كنیم، تنها سایه ای از آن حقیقت برتر است. انسان نیز اصلی دارد كه در جوار قرب الهی است و فرعی دارد كه بر روی زمین است. هر فرعی میل به سوی بازگشت به اصل خود را دارد و وظیفه انسان نیز در این عالم خاك همین است كه تا می تواند با انجام اعمال نیك به اصل آسمانی خود نزدیك و نزدیك تر شود. هر كار نیك و خوبی قدمی است به سوی نزدیكی به اصل نورانی ما و هر كار ناپسندی قدمی دور شدن از آن اصل است.
پرسشی دیگر را نیز در آغاز سخن امروز مطرح كردیم و آن پرسش این بود كه چرا مولانا به حای بسم الله الرحمن الرحیم و نام خداوند متعال، كتابش را با بشنو از نی آغاز كرده است. پاسخ آن كه بشنو از نِی یعنی بسم االله الرحمن الرحیم. بشنو از نِی یعنی از (( من )) مشنو. از منی كه لبریز از خود پسندی ها و سیاهی های نفس هستم مشنو. از كسی بشنو كه نیست شده. حق در او می دمد و نوایی جز نوای خداوند ندارد. سخنش سخنی است كه خداوند امر فرموده و از تمنّیات و هوای نفس خویش به هیچ وجه سخن نمی گوید. این وجه سخن مولانا نیز دقیقاً با معارف قرآنی منطبق است كه در باب آن به اشارتی بسنده كردن، حق مطلب را ناگفته گذاردن است. قرآن كریم مثل خون در رگهای مولانا جاریست و برای هر سخن او شاهدی از كلام وحی وجود دارد. در لابه لای تمامی آن چه از این شاعر یگانه تاریخ خواهیم گفت، باید به نفوذ دلربای قرآن كریم در سخن مولانا اشاراتی داشته باشیم. همین نیستان یعنی قرب حق. یعنی آغوش خداوند، چنان كه ذكر شد. یعنی : انا لله و انا الیه راجعون. این نِیِ جدا شده از نیستان از هرجهت به آن مزرعه عظیم شبیه بوده است. جان نیستان در او نیز دمیده شده پس این نی و ان نیستان هم باز یعنی: نَفَختُ فیه مِن روحی.
حال كه دانستیم از اصل خود جدا شده ایم و در این سفر به عالم خاك باید بكوشیم كه به اصل خود بازگریدم باید با تمهیداتی كه رسول می فرماید و با راهنمایی های او و شاعران بزرگی كه هملن پیام و راهنمایی ها را درگوش جانمان طنین انداز می كنند، توشه ای از انسانیت و نیكی فراهم آوریم و بر اسب همت و اراده نشسته، با دلی پراز عشق به سوی اصل خویش بازگردیم.
در واقع كل سخن مولانا از سه محور ولی خارج نیست: عشق و ایمان به خداوند، جاودانگی روح و ابدی بودن انسان و روز رستاخیز و سوم تاكیید و تشویق به انجام عمل صالح.
كلام مولانا انتزاعی و در حصار كشیده شده و خاص افرادی ویژه نیست. تنها دل پذیرا می خواهد و این دل پذیرا با زبانپارسی است كه ره برین معدن شادی و خوشبختی می برد.
درگفتارهای بعدی باز هم بر سر خوان لبریز از نعمت این جلالِ نیكی و معرفت و انسانیت، این مرد والامرتبهء تاریخ می نشینیم و او برای ما در ظرف زمردین زبان پارسی از ایمان و خوبی و عشق سخن خواهد گفت.

... وسلام بر عاشقان مولانای جان كه دل در گرو خوبی و نیكی دارند و به زبان خویش مفتخرند زیرا كه باشكوه ترین دفتر عرفانی جهان به پارسی سروده است...

دسترسی سریع