یادداشت روز : نوروز در اشعار شاعران پارسی گو نوروز و بهار در كلام مولانا

گلگشتی در گلزار ادب پارسی كه گلهای جاودان در آن می رویند، لطفی خاص به نوروز زیبا و بهار طبیعت می دهد. هیچ ملتی چون ملت ایران چنین جشن زیبایی نداشته و آغاز سالش را با آغاز طبیعت تطبیق نداده است.

1398/01/07
|
12:10

نویسنده: ارسطو جنیدی

درودی نوروزی بر شما عاشقان نوروز باستانی.
گلگشتی در گلزار ادب پارسی كه گلهای جاودان در آن می رویند، لطفی خاص به نوروز زیبا و بهار طبیعت می دهد.
هیچ ملتی چون ملت ایران چنین جشن زیبایی نداشته و آغاز سالش را با آغاز طبیعت تطبیق نداده است. این هوشمندی كه بارها بدان اشاره كرده ایم از سوی برگزیدگان جامعه ایرانی، یعنی هنرمندان هم برجسته شده است و آنان با هنر خود دلها را بیش از پیش متوجه لایه های آشكار و پنهان بهار كرده اند تا فلسفه عظمت بهار بیشتر خود را بنمایاند.
مولانا جلال الدین یكی از همین والاترین برگزیدگان ذوق و هنر و عرفان ایران زمین است كه جهان او را چه عاشقانه می ستاید. و جای تعجب نیست كه جهانی به او شیفته اند و عاشق، زیرا او خود از شیفتگان و عاشقان كامل حضرت حق است و عاشق خداوند معشوق دلهای پاك خداپرست هم خواهد بود. زیرا به تعبیر عرفانی، خداوند هر دلی را كه دوست داشته باشد به همه دلها فرمان می دهد كه این دل را دوست بدارید و بدان عشق بورزید. پس علت علاقه فراوان مردم كشورمان و مردم جهان به مولانا، همین عشق خالصانه و زلال او به خداوند است.
او با بیانی دلكش بهار را چنان حیرت انگیز وصف می كند كه با خواندن غزلیات بهاریه او این احساس در مخاطب ایجاد می شود كه با امری نو و بدیع رو به رو است. بهار در منظر مولانا چنان رنگی از زیبایی و جلال و بزرگی و شادی می یابد كه تو گویی قبل از خواندن غزل او هرگز بهار را ندیده بودیم و متوجه این همه شگفتیها و شگرفیهای قدرت خداوندی نشده بودیم:

فصل بهاران شد ببین بستان پر از حور و پری

گویی سلیمان بر سپه عرضه نمود انگشتری

تشبیهات مولانا عجیب و بكر است. سربرآورن گل از دل خاك را به تعظیم و كُرنش كردن انسان و حیوان و جن و مَلَك در برابر حضرت سلیمان تشبیه كرده است.
سلیمان انگشتری داشت كه به خاتم سلیمانی در ادبیات ما مشهور است. بر روی نگین این انگشتر اسم اعظم خداوند حك شده بود. اسم اعظم بر طبق روایات یكی از اسامی خداوند است كه هركس آن را بداند به مقامی والا می رسد. باد و باران به فرمان او هستند و بیماری و مرگ مطیع او و تمامی جانداران نیز.
حال مولانا می خواهد بیان كند كه خاتم راستین را خود خداوند متعال به كائنات نشان داده و آنان چنین زیبا و منظم و صف كشیده ظهور پیدا كرده اند.

رومی رخان ماه وش زاییده از خاك حبش

چون تو مسلمانان خوش بیرون شده از كافری

چه نیكوست كه زیباییهای بهاری وصف شوند. دل باید برای غنچه های گلها و شكوفه های درختان بتپد. اگر قصد رسیدن به باطن را داریم در ابتدا باید به ظاهر عشق بورزیم. و مولانا با همین وصف ظاهری آغاز می كند تا به برداشتهای عرفانی و ژرف خود پلی بزند:

گلزار بین گلزار بین در آب نقش یار بین

و آن نرگس خمار بین و آن غنچه‌های احمری

گلبرگ‌ها بر همدگر افتاده بین چون سیم و زر

آویزها و حلقه‌ها بی‌دستگاه زرگری

بعد از دیدن این جمال زیبای طبیعت انسان هوشمند و دانا به فكر فرو می رود كه این همه خُبرگی و دانایی از كجا در این طبیعت متجلی شده؟ از این طریق است كه به عظمت آن دانای كل كه آفریننده عالم است راه می یابد:

در جان بلبل گل نگر وز گل به عقل كل نگر

وز رنگ در بی‌رنگ پر تا بوك آن جا ره بری

گل عقل غارت می‌كند نسرین اشارت می‌كند

كاینك پس پرده است آن كو می‌كند صورتگری

ای صلح داده جنگ را وی آب داده سنگ را

چون این گل بدرنگ را در رنگ‌ها می‌آوری

ای خداوندی كه به ظاهر پنهان از چشمی، این طبیعت زیبای تو والاترین دلبری توست از انسانها اما بهار با تمام افسونگریهایش، فقط ذره ای از زیبایی و جمال تو را نشان می دهد و تو خود چیزدیگری در زیبایی هستی، یك زیبایی بی انتهای وصف ناپذیر و غیر قابل تصور:

گر شاخه‌ها دارد تری ور سرو دارد سروری

ور گل كند صد دلبری ای جان تو چیزی دیگری

چه جای باغ و راغ و گل چه جای نقل و جام مل

چه جای روح و عقل كل كز جان جان هم خوشتری

و درود بر مولانای عاشق كه چه زیبا این وصف بهار را به ما فرزندان خود هدیه كرده است تا بیشتر عاشق خداوند باشیم و بنده ای آگاه تر و عمیق تر.
و باز هم به یاد داشته باشیم كه این چنین اشعار شورانگیز، به كرامت زبان بی همتای پارسی امروز در دست ماست.
نوروزتان خجسته، نورچشمان زبان پارسی و فرزندان مولانای جان

دسترسی سریع