در چند هفته گذشته محور سخنان ما (( احسان در اندیشه سعدی )) بود با تمركز بر روی بوستان همیشه جاوید شیخ اجل. امروز بخش پایانی این بحث احسان را تقدیمتان می كنیم و فرجام سخن در مورد این ملكهء اخلاقی را از زبان استاد سخن خواهیم شنید.
نویسنده: ارسطو جنیدی
سلام به پرورش یافتگان زبان دل انگیز سرزمین ایران. سلام بر زنان و مردان كشور شعر و ادب و فرهنگ. سلام بر عاشقان زبان پارسی دری.
امروز نیز باز به در خانهء شاعر و نویسنده بزرگ وجدان پاك بشری می رویم و چند دقیقه ای را در محضر سعدی شیرین سخن، آینهء دل را صفایی دوباره می بخشیم.
در چند هفته گذشته محور سخنان ما (( احسان در اندیشه سعدی )) بود با تمركز بر روی بوستان همیشه جاوید شیخ اجل. امروز بخش پایانی این بحث احسان را تقدیمتان می كنیم و فرجام سخن در مورد این ملكهء اخلاقی را از زبان استاد سخن خواهیم شنید.
احسان، یك فضیلت والای انسانی است و ضمناً خاص انسان است زیرا تنها انسان است كه احسان می كند و هیچ مخلوق دیگری دارای این كرامت والای اخلاقی نیست. حتی كشش شدید حیوانات به بچه های آنها تیز یك غریزه است. حال انكه احسان یك انتخاب عالمانه و از سر آگاهی است و نه غریزی و غیر ارادی.
در چند جلسه پیش خاطر نشان كردیم كه سعدی چقدر احسان را می ستاید و تا چه مایه برای این فضیلت ارزش قائل است. اما نكته ای كه امروز می خواهیم بدان اشاره كنیم را بهتر است با این بیت سعدی شیرین سخن فتح باب نماییم كه:
بگفتیم در باب احسان بسی
ولیكن نه شرط است با هركسی
آری، احسان صفت خدای متعال و بندگان مقرب درگاه اوست. اما حتی احسان نیز حد و اندازه ای دارد. همانطور كه خداوند متعال هم جز احسان صفات دیگری چون عدالت و قهر و غضب دارد، انسان به عنوان خلیفه خداوند بر روی زمین نیز باید چنین باشد.
درست است كه بخشش و نیكی زیباست، اما نه با هركسی و نه در هر شرایطی.
ستمگرِ جفا پیشه را باید عقوبت كرد. در یك نگاه كلی سخن سعدی به عنوان یك استاد اخلاق و نیز جامعه شناس بزرگ اینست كه: احسان در جای درست و در حق شخصی كه لایق آن باشد امری ستوده و سزاوار است. اما احسان در حق كسی كه به خق الناس تجاوز می كند و وجود او برای جامعه سمّ و زهر است و محبت به او ظلم در حق دیگران محسوب می شود، نه تنها كاری درست و شایسته نیست بلكه جهالتی بس نابخشودنی و خطایی بزرگ است:
بگفتیم در باب احسان بسی
ولیكن نه شرط است با هر كسی
بخور مردم آزار را خون و مال
كه از مرغ بد كنده به پر و بال
یكی را كه با خواجهٔ توست جنگ
به دستش چرا میدهی چوب و سنگ؟
بر انداز بیخی كه خار آورد
درختی بپرور كه بار آورد
كسی را بده پایهٔ مهتران
كه بر كهتران سر ندارد گران
مبخشای بر هر كجا ظالمی است
كه رحمت بر او جور بر عالِمی است
جهانسوز را كشته بهتر چراغ
یكی به در آتش كه خلقی به داغ
هر آن كس كه بر دزد رحمت كند
به بازوی خود كاروان میزند
جفاپیشگان را بده سر بباد
ستم بر ستم پیشه عدل است و داد
و دوستان عزیز در نظر دارند كه خطاب نخست این سخنان سعدی شیرین سخن، پادشاه است و سعدی بزرگ در دیباچه بوستان این كتاب را خطاب به پادشاه بیان كرده است. پادشاه یا هر صاحب منصبی می تواند به این سخنان زیبای سعدی به چشم چراغ هدایت بنگرد. یك مدیر، یك مسئول، و به هر حال هر صاحب منصبی باید این سخنان زیبا را آویزه گوش كند.
در گلستان نیز سعدی بر این نكته تاكید می كند و سخنش تا جایی درست و دلنشین و زیبا بوده كه به صورت ضرب المثل درآمده و مردم عیناً شعر او را در چنین مواقعی می خوانند:
ترحّم بر پلنگ تیز دندان
ستمكاری بوَد بر گوسفندان
پس گرچه احسان فضیلتی والاست و انسانی و موجب قُرب به حضرت حق، اما عدالت از احسان نیز برتر است. در كتاب مستطاب بوستان نیز، فصل اول در مورد عدل و عدالت است و فصل دوم احسان. به بیان دیگر عدل در یك جامعه حتی از احسان نیز ضروری تر است.
احسان، برای یك صاحب منصب تا آنجا كه در حدود زندگی شخصی و فردی او جای داشته باشد بسیار زیبا و خوب و لازم است. اما آنجایی كه پای منافع مردم و حق الناس به میان می آید، عدل است كه باید سرلوحه قرار گیرد.
در چنین جایگاهی، یعنی جایگاه رفیع عدالت ورزی، چاپلوسان بسیاری به گِرد فرد مسئول جمع می شوند و به خاطر منافع خود سعی در اغفال او دارند و با تملق، به دنبال كسب منافع خویش هستند. و سعدی چه زیبا اینان را رسوا می سازد:
الا تا نشنوی مدح سخنگوی
كه اندك مایه نفعی از تو دارد
كه گر روزی مرادش بر نیاری
دوصد چندان عیوبت بر شمارد
پس احسان نیز به جای خویش نیكوست. و هر صفت انسانی به جای خویش است كه زیباست و شایسته. خارج شدن از حد تعادل همواره مصیبت آفرین است.
همانطور كه در جامعه هرچیز باید در جای خود و به تعادل قرار بگیرد، در وجود ما نیز باید چنین باشد. سعدی به عنوان یك عارف شوریده و پاك دل، از دل انسان كه مظهر تمامی صفات الهی است، غفلت نمی كند. اینجا نگاه عارفانه سعدی را می بینیم كه وجود آدمی را همچون شهری بزرگ تصویر می كند كه انسان دانا و عاشق حضرت حق پادشاه این شهر است و با وجود او هركس (یعنی هر صفتی) در جای خویش قرار می گیرد و حد و اندازه خود را می داند:
وجود تو شهریست پُر نیك و بد
تو سلطان دستور دانا، خرد
دستور به معنای وزیر است. پس اگر ما در درون خویش، آن فطرت الهی را پادشاه كنیم و خرد و اندیشه را نیز وزیر قرار داده و در خدمت به ارزشهای والای خداوندی قرار دهیم، توانسته ایم در شهر وجودی خود عدالت را بر قرار سازیم.
و اینست آرمانشهر سعدی، احسان در اوج و عدالت نیز. هركدام در حای خویش.
در اینجا این مبحث شیرین و دلكش و انسان ساز را پایان می بخشیم و در هفته آتی، به مضمون دیگری در اشعار سعری شیرین سخن خواهیم پرداخت.
و باز هم به یاد داریم كه تنها ملت جهانیم كه می توانیم با نیاكانمان از ورای هزار سال دردِ دل و مشورت كنیم و این نعمت بی مانند را مدیون زبان پارسی هستیم....
و درود بر سعدی این سخنور شیرین زبان زبان پارسی و معلم زیبایی و انسانیت...