یادداشت روز :در پیشگاه سعدی (قسمت هشتم / احسان از دیدگاه سعدی) در پیشگاه سعدی

هفتۀ گذشته وعده كردیم كه این هفته را نیز به باب دوم بوستان همیشه سبز سعدی اختصاص دهیم و امروز به حكایاتی دیگر از این باب خواهیم پرداخت.

1397/12/05
|
17:25

نویسنده: ارسطو جنیدی

فرزندان زبان دلربای پارسی دری و نورچشمان وطن، درود بر شما.
چندی است دست در دست هم بر سر سفره سعدی نشسته ایم تا از این دوست مهربان و این پدر بزرگوار، شهد و شكر معرفت بگیریم و كام جان را شیرین كنیم.
هفتۀ گذشته وعده كردیم كه این هفته را نیز به باب دوم بوستان همیشه سبز سعدی اختصاص دهیم و امروز به حكایاتی دیگر از این باب خواهیم پرداخت.
نیكی كردن در حق كسی كه امید به دستهای پر محبت ما بسته است، توصیۀ سعدی است. گرچه ممكن است قصور و كوتاهی در كار آن شخص باشد، اما بخشش ما و امید وی را نامید نكردن، یك فضیلت بزرگ است. زنی به شوهرش چنین شكوه می كند كه:
بزارید وقتی زنی پیش شوی
كه دیگر مخر نان ز بقال كوی

به بازار گندم فروشان گرای
كه این جو فروشیست گندم نمای

سخن زن درست است و به جا اما احسان، بخشش را اقتضا می كند. شوهرش در اوج مهربانی و محبت و ادب، چه زیبا به همسر خویش پاسخ می دهد:
به دلداری آن مرد صاحب نیاز
به زن گفت كه ای روشنایی، بساز

به امیّد ما كلبه اینجا گرفت
نه مردی بُوَد نفع از او وا گرفت

مرد دانا احسان خویش را از پاسخ به همسر آغاز می كند. او همسرش را «روشنایی» خطاب می كند و این یعنی رعایت اوج محبت و عشق و احترام. چقدر زیبا سعدی شیرین سخن در پرده به ما می آموزد كه حتی هنگام توصیه كردن نیز باید با محبت و ملایمت پاسخ گفت و همسر و شریك زندگی را این چنین زیبا خطاب كردن، حرف دل سعدی و آمال او در روابط همسری است.
از دیگر سو، شوهر منكرِ «جو فروش و گندم نمایی» بقال كوی نمی شود و سخن همسرش را تلویحاً تایید می كند، اما از همسر دقیق النظر و نكته یابش درخواست می كند كه بقال را در دل ببخشد و امیدش را نا امید نكنند. و این سخن نیز با كلام قرآن كریم منطبق است كه : « بندگان مومن من، در هنگام خشم، خشم خویش را فرومی خورند، و خطاها را می بخشند؛ و البته كه خداوند بخشندگان و مهربانان را بسیار دوست می دارد.» آری، سعدی فرزند قرآن و ایران است.
در حكایتی دیگر زن بسیار دانا و فهیمِ سرهنگی از شوهر خویش می خواهد تا به دربار سلطان برود و غذایی برای فرزندان گرسنه تهیه كند:
به سرهنگ سلطان چنین گفت زن:
كه خیز ای مبارك، درِ رزق زن

برو تا ز خوانت نصیبی دهند
كه فرزندگانت به سختی درند

شوی در پاسخ چنین می گوید كه:
بگفتا بُوَد مطبخ امروز سرد
كه سلطان به شب نیت روزه كرد

زن از نا امیدی سر انداخت پیش
همی گفت با خود، دل از فاقّه(=رنج و ناراحتی) ریش

كه سلطان ازین روزه داری چه خواست؟
كه افطار او عید طفلان ماست


خورنده كه خیرش برآید زِ دست
به از صائم الدهرِ(=كسی كه همیشه روزه است) دنیا پرست

كلام استوار و لبریز از حكمت سعدی از زبان آن زن دانا و هوشمند، پشت هر متظاهر و ریاكاری را می لرزاند.
آن كه در غیر از ماه مبارك رمضان، روزه مستحبی می گیرد تا خود نمایی و ریا كاری كند و چون او روزه است تمامی پیوستگان او نیز باید روزه بگیرند، روسیاه درگاه خداوند است. آن كه روزه مستحبی نمی گیرد و خود و پیوستگانش غذا می خورند هزار بار نزد خداوند عزیزترست.
سخن سعدی بزرگ در این است كه اگر كسی قصد روزه مستحبی دارد، این بسی نیكوست، اما به شرط آنكه روزه مستحبی او باعث گرسنه ماندن بچه های گرسنه و خانواده های زیر دستش نشود.
اگر امروز صاحب حجره ای، كارخانه داری و یا صاحب كسب و كاری قصد روزه مستحبی یا حج غیر واجب بكند، تا آنجا كه به خود او مربوط شود بسیار نیكوست. اما اگر روزه مستحبی گرفت و كارمندان و كارگرانش را هم وادار به روزه گرفتن كرد و ارزاق آنان را قطع نمود، و یا به حج مستحبی رفت و در ایام نبودنش حقوق كاركناش را قطع كرد، مَثَلِ او مَثَل همین سلطان در داستان سعدی شیرین سخن خواهد شد.
و خود سعدی مهربان چه زیبا این نكته را بیان می دارد كه روزه گرفتن تو نه تنها نباید روزی دیگران را قطع كند بلكه چه نیكوست كه بخشی از خوراك سحر و افطار خویش را به بی نوایی مسكین ببخشیم:
مسلّم كسی را بُوَد روزه داشت
كه درمانده ای را دهد نانِ چاشت

و اگر چنین نباشد و انسان یك وعده غذای خود را به مسكینی ندهد و ساعاتی آن خوراك را از خود دریغ كند و بعد دوباره به خویش ببخشد، چه بهره معنوی و انسانی از عبادت زیبای روزه برده است؟
وگرنه چه حاجت كه زحمت بری؟
ز خود واستانی و هم خود خوری

در حكایتی دیگر، مردی بزرگوار و كریم كه از قضا مردی تهی دست و مسكین هم بود، دوستی را در رنج و سختی می بیند. آن دوست به مرد كریم چنین شكوه می كند كه مدتیست بدهكارم و طلبكاران راحتم نمی گذارند. اگر می توانی كمكی به من بنما:

یكی را كرم بود و قوت نبود
كفافش به قدر مروت نبود

كه سِفله(=فرومایه و پَست) خداوندِ هستی(=صاحب مال و مكنت) مباد
جوانمرد را تنگدستی مباد

و سعدی چه زیبا بیان می كند كه انسانهای بزرگوار و بخشنده و كریم، كمتر پیش می آید كه زندگانی مطابق با میل و خوشی بر آنان سپری شود. آنان مانند كوه بلند و سربه فلك كشیده اند كه باران بر آنها قرار نمی گیرد و به زمینهای پَست می رسد:
كسی را كه همت بلند اوفتد
مرادش كم اندر كمند اوفتد

چو سیلاب ریزان كه در كوهسار
نگیرد همی بر بلندی قرار

نه در خوردِ سرمایه كردی كرم
تُنُك مایه بودی از این لاجرم

بَرَش تنگدستی(=فرد تنگدست و فقیری) دو حرفی نبشت
كه: ای خوب فرجام نیكو سرشت

یكی دست گیرم به چندین درم
كه چندی است تا من به زندان درم
مرد بزرگوار، مال دنیا در چشمش ارزشمند نبود و بخشش برایش بسیار آسان بود اما خود وی نیز تهی دست و فقیر بود و درهم و دیناری نداشت تا به فرد محتاج كمكی كند:
به چشم اندرش قدر چیزی نبود
ولیكن به دستش پشیزی نبود

باری، مرد كریم به طلبكاران پیغام داد كه دست از این مرد بردارید و مدتی به او فرصت دهید و از زندان آزادش كنید. اگر فرار كرد و پول شما را بازنگرداند، من ضامن او هستم و به جای او من را دستگیر كنید:
به خصمان بندی فرستاد مرد
كه ای نیكنامان آزاد مرد

بدارید چندی كف از دامنش
و گر می‌گریزد ضمان بر مَنَش

مرد بدهكار آزاد شد و فرار را بر قرار ترجیح داد و لحظه ای هم درنگ نكرد:
چو گنجشك در باز دید از قفس
قرارش نماند اندر آن یك نفس

چو باد صبا زآن میان سیر كرد
نه سیری كه بادش رسیدی به گرد

طلبكاران مرد بزرگوار را گرفتند كه یا پول ما را بده یا مرد بدهكار را حاضر كن:
گرفتند حالی جوانمرد را
كه حاصل كن آن سیم یا مرد را

و نهایتاً مردمهربان و جوانمرد، راهی زندان شد:

به بیچارگی راه زندان گرفت
كه مرغ از قفس رفته نتوان گرفت

مدتی زندانی بود. دوستان در نظر دارند كه در قدیم، گاه زندانها را در كنار كاخ پادشاه یا كنار مكانی عمومی بنا می كردند و زندانی در پشت میله های زندان، از خیابان دیده می شد.
شنیدم كه در حبس چندی بماند
نه شكوت نوشت و نه فریاد خواند

روزی فرد پارسا و حكیمی از كنار زندان عبور می كرد. مرد پارسا از سیمای نورانی و مهربان مرد زندانی پی به بزرگی روح او برد و گفت: تصور نمی كنم كه «مال مردم خور» باشی... چرا اسیر زندانی؟
زمانها نیاسود و شبها نخفت
بر او پارسایی گذر كرد و گفت:

نپندارمت مال مردم خوری
چه پیش آمدت تا به زندان دری؟

بگفت ای جلیس مبارك نفس
نخوردم به حیلتگری مال كس

یكی ناتوان دیدم از بند ریش
خلاصش ندیدم به جز بند خویش

و این والاترین درجۀ انسانیت است كه از زبان سعدی می خوانیم كه

ندیدم به نزدیك رایم پسند
من آسوده و دیگری پای بند

بمرد آخر و نیكنامی ببرد
زهی زندگانی كه نامش نمرد

و دریغ دارم كه پند دلنشین سعدی مهربان را منقطع كنم، باهم این الماسهای انسانیت را در آغوش جان بگیریم:

تنی زنده دل، خفته در زیر گِل
به از عالمی زندۀ مرده دل

دل زنده هرگز نگردد هلاك
تن زنده دل گر بمیرد چه باك؟

و باز هم سعدی با استفهامی انكاری سخن زیبایش را به پایان می رساند و این پرسش تكان دهنده، به راستی رستاخیزی در دل مخاطب برپا می كند. رستاخیز انسانیت و عشق.
آری... در دنیای آرمانی سعدی، انسانها نمی توانند رنج جان و زخم روان یكدیگر را تحمل كنند و برای عشق ورزی و نودوستی از هم پیشی می گیرند. در این شهر خورشید، رنج یك نفر رنج همه و شادی یكی شادی دیگران است.
اگر هنوز شهرخورشید سعدی بر روی زمین برپا نشده، اما دل پاك و زلال او خود، همان شهر خورشید ماست. اگر در عالم بیرون نمی توانیم این آرمان شهر انسانیت و عشق را بیابیم، چه بهتر كه به دلِ آسمانی سعدی كوچ كنیم. در دل خورشید صفت سعدی برای همۀ ما جا هست. آنجا همان مدینۀ فاضله ایست كه آرزویش را داریم.
سخن از سعدی یعنی اشك شوق و لبخند اشتیاق. لبخندمان از در آغوش كشیدن این استاد سخن و این معلم عشق، زلالی روحمان را هدیه می آورد و اشك شوقمان پرواز تا همسایگی خداوند را.
باز هم میهمان كرم بی پایانت خواهیم شد، ای بندۀ خوش قریحه و مهربان خدا و از یاد نمی بریم كه این همه جواهر را در ظرف شفاف و زیبا و رنگارنگ زبان دلكش پارسی به ما هدیه كرده ای.
پاس خواهیم داشت زبان پارسی را كه زبان دل مهربان توست ای سعدی و كلید گنجهای انسانیت و ایرانیت ماست.

دسترسی سریع