در طی دو هفته اخیر از سخن عارفانه و جامعه شناسانه سخنی جرعه ای شراب حكمت نوشیدیم و امروز باز هم بر همین وجه اجتماعی شیخ اجل و آثار بی مانندش تكیه می كنیم.
نویسنده: ارسطو جنیدی
مهربان یاران درود بر شما و سلام بر دلهای پاكتان.
دست در دست هم باز هم بر سر خوان گسترده سعدی شیرین سخن می نشینیم.
در طی دو هفته اخیر از سخن عارفانه و جامعه شناسانه سخنی جرعه ای شراب حكمت نوشیدیم و امروز باز هم بر همین وجه اجتماعی شیخ اجل و آثار بی مانندش تكیه می كنیم، زیرا می توان به یقین گفت: در طول تاریخ هزار و دویست ساله ادبیات پارسی، هیچ شاعر، نویسنده و اندیشمند بزرگی به اندازه سعدی به انسان و دغدغه های او توجه نكرده است.
سعدی به ویژه در دو شاهكار اخلاقی - اجتماعی اش، یعنی بوستان و گلستان، از عوالم انتزاعی، سفر به عالم ملكوت و زهد و صوفی گری سخن به میان نمی آورد. او از انسانها سخن می گوید و آرزوهایشان، اندوه ها و شادیهایشان، باورها و معتقداتشان، حرص و آز و با قناعت و خرسندی ایشان و در یك كلام: انسانی كه سعدی در بوستان و گلستان تصویر می كند عالی ترین درجه از یك انسان واقعی است.
سعدی در گلستان رفتار صوفیان نیك سیرت را می ستاید. اما گلستان او اثر بی روح و یخ زده و دل مرده ای از جمله نوشته های صوفیان نیست.
گلستان او سرشار از زندگی و عشق است. گلستان سعدی كشف المحجوب هجویری نیست كه تنها به كار خانقاه نشینان بیاید و آنقدر از روح و جان و شیرینی زندگی به دور باشد كه تنها به كار اهل تحقیق بیاید و بس. نه... سعدی هجویری نیست... یا نجم دایه... او سعدی دوست داشتنی و مهربان و صمیمی ماست. او از مهربانی سخن می گوید. از بخشش و گذشت. از احترام به پدر و مادر. از عشق در نهایت لطافت آن و بدون ان كه هیچ جایی برای تفسیرهای دور از ذهن و گاه مضحك و نامعقول برجای بگذارد، از همین عشق زمینیِ زیبای انسان به انسان سخن می گوید و این عشق را در طول عشق به خداوند می داند و نه در عرض آن. او با صمیمانه ترین احساسات لطیف یك انسان، طماعان كور دل بهشت را كه از زندگی جز رنج بردن اندوخته ای حاصل نكرده اند،چه زیبا رسوا می سازد:
چه كار اندر بهشت ان مدعی را
كه میل امروز با حوری ندارد
این سعدی انسان دوست و انسان شناس، در بوستان دزدی كه برای دزدیدن گلیمی به خانه درویشی آمده را به ما می نمایاند و درویش را نیز به ما معرفی می كند. درویشی كه در عین فقر و نیازمندی با شكوهمندی خاص یك انسانِ دریا دل، گلیم را در اختیار دزد قرار می دهد و حتی به روی وی نمی آورد كه مالك گلیم اوست. این داستان كوتاه و بس عمیق و انسانی، چنان در كلامی شیوا و روان توسط این سعدی دوست داشتنی عرضه شده كه چون تیری از عشق بر عمق جان هر انسانی می نشیند و حتی بر جان و دل شاعری چون ویكتور هوگو و در آن سوی عالم این نویسنده بزرگ فرانسوی، مهمترین صحنهء یكی از برترین رمانهای عالم را تحت تاثیر همین قطعه سعدی به رشته تحریر در می آورد و كشیش بینوایان، شمعدانهای نقره را به ژان وال ژان می بخشد و روح او را از شیطان باز می ستاند. آری، این سعدی كه از دل تمامی انسانهای پیرامونش گزارشی از نوع دوستی و عشق و انسانیت برای تمام ابناء بشر و در همه دورانها هدیه اورده است، فرزند ایران و پیشاهنگ زبان پارسی است و چه سعادت ازین والاتر كه ما
می توانیم شاهكارهای دلنشینش را به زبان خودش برخوانیم و به شفافیت دل انسانی خویش دست پیدا كنیم.
سعدی از گوشه كنار زندگی برای ما سخن می گوید. او هیچ زاویه زندگی را نادیده رها نمی كند. تنها سعدیست كه به لطافت باران این حقیقت را بر روی پوست دل ما می افشاند كه آنچه همواره باعث شادمانی ما می گردد گاه بدترین درد و رنج جان ماست:
اعرابی را دیدم در حلقهء جوهریان بصره كه حكایت همی میكرد: وقتی در بیابانی راه گم كرده بودم و از زادِ معنی(= جیره غذایی) چیزی با من نمانده بود و دل بر هلاك نهاده كه همی ناگاه كیسهای یافتم پر مروارید هرگز آن ذوق و شادی فراموش نكنم كه پنداشتم گندم بریانست باز آن تلخی و نومیدی كه معلوم كردم كه مرواریدست.
در بیابان خشك و ریگ روان
تشنه را در دهان، چه در چه صدف
مرد بی توشه كاوفتاد از پای
بر كمربند او چه زر چه خزف
سعدی چه دلنشین حقیقت زندگی را نشانمان می دهد و سخن لطیف قرآن كریم را در گوش جانمان طنین انداز می كند: چه بسیار چیزها كه گمان می كنید خیر شما هستند، حال آنكه شرّ شما در آنهاست. و چه بسیار چیزهایی كه گمان می كنید شرّ شما هستند حال آنكه خیر شما در آنهاست.
سعدی از بقال و آهنگر و خیاط و بزاز و عطر فروش گرفته تا پادشاه و قاضی و گزمه و محتسب را نیك می نگرد. از محبت و بزرگ منشی آنان گرفته تا حتی بر ظلمهای آنان. جملگی را از نظر می گذراند و هیچ یك را كوچك نمی شمارد.
سعدی عاشق انسان و انسانیت است.
هیچ چیز به اندازه نبود عدل و داد وی را دلشكسته و غمگین نمی كند.
وقتی ظلم می بیند فریاد می كشد و برای وی مهم نیست كه پادشاه ظالم این حق طلبی را می پسندد یا نه. او از برّنده ترین تیغ عالم برای استیفای عدالت و
انسانیت و نوع دوستی و عشق بهره می برد: تیغ برنده زبانش كه در جهان بی همتاست.
زبان او از سویی زبان عشق و محبت و نرمی است كه در تمام آثارش جلوه ای خورشید صفت یافته. اما از سویی دیگر در برابر ستمگر و زورگو و ظالم، زبان سعدی شمشیر برنده و بی رحمی است.
او چنان بی مروا با پادشاهان سخن می گوید كه می توان بك حكم كلی داد و گفت:
در تمام تاریخ ادبیات زبان پارسی هیچ شاعر و نویسنده و اندیشمندی به صراحت و شجاعت و بی پروایی سعدی با حاكمان و جباران سخن نگفته است. او نفی ظلم را در پرده استعارات نمی پوشاند؛ ظلم ستیزی را فریاد می كشد. به شدیدترین و بی رحمانه ترین شكل ممكن.
او چنان با پادشاهان سخن می گوید كه شاگرد وفادارش ابوبكر بیستون چنین اعترافی می كند:
((...و در این روزگار كه ما هستیم كس را پروای آن نیست كه با بقالی و حمامی چنین سخن گوید كه شیخ اجل را با پادشاهان سخن بود..)).
یكی دو نمونه از این شمشیر تیز عدالت خواهی و انسان دوستی سعدی را بنگریم:
حرامش باد بد عهد بد اندیش
شكم پر كردن از پهلوی درویش
شكم پر زهر مارش باد و كژدم
كه راحت خواهد اندر رنج مردم
()شكمش پر از كژدم باد كه آزار مردمان را خواستار است...)). دل رنجیده و مجروح سعدی از ورای این شعر بسیار آشكار است.
بی شك اشك بر چشمان خشمگین سعدی نشسته است و چنین آتشین نوشته است. و مگر می شود از ته دل باورمند و عاشق و پاك سرشت نیاشی و چنین پاك و باورمند و از سر شور بسُرایی...؟ چنان بسرایی كه از ورای هشتصد سال، آتشش هنوز هم كه هنوز است جان عاشقان انسانیت و نیكی را شعله ور می كند و ریشه و دودمان ستمگران را می سوزاند.
آری... سعدی از ورای هشتصد سال هنوز هم برای ستمگران و زورگویان نهیب بر می آورد.
و یا در جای دیگر چه زیبا سرشت پادشاهان را به خامی كودكان تشبیه می فرماید و با این عبارت مجال سعدی را پایان یافته می یابیم و به دیگر مجال موكول می كنیم یادی از عشق به انسانیت را در محضر مهربان سعدی:
((سیرت پادشاهان چون كودكان است:
گاه به سلامی برنجند و گاه به دشنامی خلعت دهند...))...
آری... این سعدیِ مصلح ماست كه جان در طلب شرافت انسانی فدا می كند و ما چه نیك بختیم كه دختران و مسرلن مارسی زبان اوییم و از او می آموزیم از ابتدا تا انتهای زندگی را:
زبان پارسی را از دی می آموزیم.. شرافت و نیكی و عشق و خوبی و خداپرستی و بازهم خداپرستی را...
چه معلم كاملی داریم...
سپاس خداوند سعدی...