داستان كتاب تابوتهای دستساز برگرفته از یك جنایت واقعی در امریكاست كه در سال 1975 اتفاق افتاده است. نویسنده خود با نام ت.ك به عنوان یكی از شخصیتهای اصلی و دوست كاراگاهی به نام جیك پِپِر در داستان ظاهر میشود.
درباره ی نویسنده : ترومن استركفوس پرسونز ، شناخته شده با نام ترومن كاپوتی نویسندهٔ آمریكایی بود.
او از ده سالگی نویسندگی را آغاز كرد و در بیست سالگی اولین رمان خود با عنوان «میریام» را منتشر كرد. از مهمترین آثار وی میتوان به رمان صبحانه در تیفانی اشاره كرد. از دیگر آثار وی نمایش موزیكال «گلخانه»، «درخت شب» و «گذرگاه تابستان» است كه مورد آخر سالها پس از مرگش چاپ شد.
اولین رمانش صداهای دیگر، اتاقهای دیگر شخصیت او را به عنوان كسی كه دیگران را همواره به چالش میكشد معرفی كرد.
كاپوتی شش سال را صرف نگارش كتاب در كمال خونسردی كرد كه برگرفته از خبر واقعی قتلعام یك خانواده در كانزاس است و به او فرصت میدهد تا اولین رمان غیر داستانی اش را بنویسد. او زمان زیادی را صرف مصاحبه با شاهدان و دو قاتل و بررسی گزارش پلیس میكند.
در سال 1958 كتاب 120 صفحهای صبحانه در تیفانی او را به شهرت میرساند. این كتاب كه از زبان راوی داستان كه نویسنده جوانی است بازگو میشود و شرح دیدار نویسنده با همسایه طبقه پایین خانهاش است كه دختری جوان زیبا اما غیر متعارف است كه هر آنچه آزادی اش را محدود كند برنمیتابد. سبك جالب نگارش كاپوتی زیبایی این داستان تلخ و شیرین را دو چندان میكند.
داستان كتاب تابوتهای دستساز برگرفته از یك جنایت واقعی در امریكاست كه در سال 1975 اتفاق افتاده است. نویسنده خود با نام ت.ك به عنوان یكی از شخصیتهای اصلی و دوست كاراگاهی به نام جیك پِپِر در داستان ظاهر میشود.
خلاصه كتاب تابوتهای دستساز :
ماجرا رمان درباره قتلهای زنجیرهای است كه توسط مردی صورت میگیرد كه از همان ابتدای داستان به خواننده معرفی میشود. قاتل، تابوتهایی در ابعاد كوچك میسازد و آنها را به دست كسانی میرساند كه چند روز بعد از دریافت این هدیه كشته میشوند. در تمام داستان جیك و ترومن از وجود قاتل و حتی انگیزهی وی آگاه هستند، اما مدارك كافی برای دستگیریاش ندارند.
این كتاب كمحجم است، اما بسیار پُركشش است و مخاطب را بیوقفه به خواندنش وا میدارد.
داستان تابوتهای دستساز با توصیف شهری كه قتلها در آن به وقوع میپیوندند، اینگونه آغاز میشود:
شهری در یكی از ایالتهای كوچكِ غربی. شهر مزارعِ پهناور بسیاری در خودش جا داده و پنبهزارهایی در اطرافش است؛ با جمعیتی كمتر از دههزار، دوازده كلیسا و دو رستوران دارد. توی خیابان اصلی شهر تالار سینمایی هست كه اگرچه ده سالی میشود فیلمی نشان نداده، همچنان بیروح و ملالانگیز سرِ پاست. شهر زمانی هتل هم داشته اما حالا تعطیل شده و این روزها تنها جایی كه یك مسافر میتواند تویش سرپناهی پیدا مند، مُتل پِریری است.
نویسنده سعی بر آن دارد كه با خلق شخصیتها و توصیف وقایع با تمام جزئیات، مخاطب را مجذوب داستان كند؛ روایتی بسیار ساده و درعینحال معماگونه كه درنهایت تعجب، از همان ابتدای داستان قاتل را مشخص میكند و پیوسته خواننده را برای دستگیری وی با خود به چالش میكشد، اما مدارك كافی و محكمهپسندی برای برملاكردن این قتلها وجود ندارد.
نكتهی بسیار مهم، تكنیك روایی خاص این كتاب است كه ذهن مخاطب را به چالش وامیدارد. نویسنده از هرگونه زیادهگویی و یا توصیفات بیاهمیت خودداری كرده و همین مسئله باعث میشود كه خواننده بهراحتی با داستان ارتباط برقرار كند و در آن غرق شود.
در اواسط داستان قاتل اینطور توصیف میشود:
.چهرهی كوئین عریض اما تكیده بود، با گونههای فرورفته، و پوستش را هم آبوهوا زمخت كرده بود – چهرهی دهقانی قرون وسطایی، مردِ خیشران، همهی رنج و غم دنیا كوفته بر پُشتش. اما كوئین دهقان احمقِ خمیدهپُشت رقتانگیزی نبود. عینكِ دورسیمی یه چشمش بود و این عینك مرغوب و چشمهای خاكستریرنگی كه پشت شیشههای كلفتشان معلوم بود، بهش خیانت میكردند: چشمهایش هشیار بودند، ظنین، باهوش، سرخوش و پُرخباثت، مغرور و متكبر. خنده و صدای جعلی و ریاكارانهای داشت، مهماننواز و مهربان. اما ریاكار نبود. آرمانگرا بود، از آن آدمهایی كه تا بهدستآوردنِ آنچه میخواهند، از پا نمیایستند؛ برای خودش هدفهایی تعیین كرده بود و هدفهایش صلیبش بودند، مذهبش، هویتش؛ نه، ریاكار نبود – متعصب بود؛ و خیلی زود، كماكان روی ایوان دورِ هم بودیم كه حافظهی بهگِلنشستهام بیدار شد: یادش آمد پیشتر كجا و چهجوری به آقای كوئین برخورد كرده بودم.
بخش هایی از متن كتاب را در زیر می خوانید :
كوسهگرفتن طعمه لازم داره. اگه ما قراره كوسه رو بندازیم تو قلاب، پس طعمه باید حی و حاضر باشه. (كتاب تابوتهای دستساز – صفحه 54)
پرسیدین چرا من صدای تلویزیون رو بستهم. تنها وقتی كه صدا رو باز میذارم برا شنیدن گزارش هواشناسیه. غیرِ این، فقط تماشا میكنم و تو ذهنم تصور میكنم چی دارن میگن. اگه واقعاً گوش كنم درجا خوابم میگیره. ولی اینكه تصور كنم بیدار نگهم میداره. (كتاب تابوتهای دستساز – صفحه 62)
مدت زمانی كوتاه در هوای آلپ نفسكشیدن، فرحبخش است، اما گذراندن تعطیلاتی طولانی در كوهستان میتواند به آدم احساسِ خفقان بدهد و موجب افسردگیهای بغرنج و نامفهوم شود. بههرحال یك روز كه یكی از این حالوهوای ناجور نازل شده بود، ماشینی اجاره كردم و از مسیرِ گردنهی گَرَنسَنبرنار رفتم ایتالیا به ونیز. آدم در ونیز همیشه در جامهی مبدل و نقاببهصورت است؛ یعنی خودش نیست، پس مسئول رفتارش هم نیست. (كتاب تابوتهای دستساز – صفحه 71)
مادربزرگم میسن هیچوقت كلمهی «مرگ» به زبونش نمیاومد. وقتی كسی میمرد، بهخصوص كسی كه براش مهم بود، همیشه میگفت «دوباره صدا شده.» منظورش این بود كه نرفته زیر خاك، برا همیشه گموگور نشده؛ بلكه برعكس، آدمه «دوباره صدا شده» كه برگرده به سرزمینِ كودكی خوش و خوشحالش، به دنیایی كه توش همهچی زندهس. (كتاب تابوتهای دستساز – صفحه 77)