یادداشت روز : نگاهی به دوران پیشدادیان در شاهنامه /قسمت پنجم نگاهی به دوران پیشدادیان در شاهنامه / قسمت پنجم

یاران همدل و همراه، سلام بر شما. وعده كرده بودیم كه امروز در باب دنباله داستان جمشید در شاهنامه سخن گوییم و باز هم بر سر خوان پر نعمت حكمت فردوسی بزرگ بنشینیم.

1397/07/23
|
16:45

نویسنده : ارسطو جنیدی


تا اینجا سخن را به پیش راندیم كه جمشید در اوج اقتدار و موفقیت و بهروزی، دچار غرور و خودپسندی شد و از راه یزدان منحرف گشت.
در اساطیر و حماسه های ما، شیطان تجسم كامل تاریكی و ظلمت است و نقطه مقابل روشنایی و نور. باورهای اصیل آیینی و نیز دین مبین اسلام هم این آموزه را مورد تاكید قرار می دهد. بنابر این از دیدگاه فردوسی بزرگ راه رستگاری تنها یكی است و آن هم راه بندگی از یزدان است و بس. اگر سر از راه یزدان گرداندی، هرآینه گرفتار وسوسه اهریمن خواهی شد.

از آن سو، در كشور عربستان و در دشت سواران نیزه گذار، مردی بود بزرگ و بزرگوار به نام (( مَرداس )) كه تیك سیرت و پاك نهاد بود:

یكی مرد بود اندر آن روزگار

ز دشت سواران نیزه گذار

گرانمایه هم شاه و هم نیك مرد

ز ترس جهاندار با باد سرد

كه مرداس نام گرانمایه بود

به داد و دهش برترین پایه بود

او مردی بود متمول و با چهارپایان بسیار:

مراو را ز دوشیدنی چارپای

ز هر یك هزار آمدندی به جای

همان گاو دوشابه فرمانبری

همان تازی اسب گزیده مری

بز و میش بد شیرور همچنین

به دوشیزگان داده بد پاكدین

به شیر آن كسی را كه بودی نیاز

بدان خواسته دست بردی فراز

مرداس، فرزندی داشت، ضحاك نام كه سنگدل و بی رحم بود و استاد در كمترین و فشرده ترین كلام، زیباترین توصیف را از او می كند:

پسر بد مراین پاكدل را یكی

كش از مهر بهره نبود اندكی

جهانجوی را نام ضحاك بود

دلیر و سبكسار و ناپاك بود

جالب آنجاست كه ضحاك در لغت به معنای بسیار پرخنده و شادمان است. بدیهی است مخاطب هوشیار وقتی نام این فرد را با توصیفی كه فردوسی بزرگ از این شخصیت ارائه داده در كنار هم می نهد، به این نتیجه می رسد كه خنده ضحاك، نه از سر مهر و شادمانی و شادمانی بخشیدن به دیگران، كه از سر غرور و كینه و عصبیّت و خودشیفتگی است.
باری، ضحاك، بیور اسب خوانده شده كه در معنای دارنده ده هزار اسب است:

كجا بیور اسپش همی خواندند

چنین نام بر پهلوی راندند

پهلوی، یعنی زبان پهلوی و زبانی كه مادر زبان پارسی دری و در حقیقت همان زبان است.

كجا بیور از پهلوانی شمار

بود بر زبان دری ده‌هزار

ز اسپان تازی به زرین ستام

ورا بود بیور كه بردند نام

شب و روز بودی دو بهره به زین

ز روی بزرگی نه از روی كین

حال، بعد ازین توصیف مختصر، استاد بزرگوار با هنرمندی خاصی ورود ابلیس را به صحنه زندگی ضحاك شرح می دهد:

چنان بد كه ابلیس روزی پگاه

بیامد بسان یكی نیكخواه

این واژه نیكخواه بسیار پر مفهوم است. در قرآن كریم نیز شیطان خود را نیكخواه آدم و حوا معرفی می كند و سوگند می خورد كه به خداوندی خدا كه من بدون تردید نیكخواه شما هستم.
یكی از ویژگیهای شیطان و ابلیس همین است كه در لباس تظاهر و ریا و محبت ظاهر می شود و خود را دوست انسان معرفی می كند. در تمام داستان ضحاك از زمانی كه او نوباوه مرداس است تا زمانی كه به ایران شهر حمله می كند و دریای خون و ستم به راه می اندازد، شیطان مرتباً حضور دارد و هربار تود را فرد دلسوز ضحاك معرفی می كند.

دل مهتر از راه نیكی ببرد

جوان گوش گفتار او را سپرد

ابلیس، گوش او را تسخیر می كند. به بیان دیگر، شیطان كاری با انسان می كند كه هیچ نصیحت راستین و هیچ سخن حق را نمی شنود و تنها عبد و مطیع شیطان می گردد.

بدو گفت پیمانت خواهم نخست

پس آنگه سخن برگشایم درست


ابلیس، نخست از ضحاك پیمان می گیرد كه از دی اطاعت كند:

جوان نیكدل گشت فرمانش كرد

چنان چون بفرمود سوگند خورد

كه راز تو با كس نگویم ز بن

ز تو بشنوم هر چه گویی سخن

تنها انسانی كه عبد اهریمن باشد، خرد و اندیشه اش را تعطیل می كند. استاد، به زیبایی هرچه تمام تر بیان می كند كه ضحاك بی چون و چرا هرآنچه اهریمن گفت را اطاعت می كرد. به زبان رمز، داستان بیان می كند كه اگر اندیشه ات را در بست به كسی سپردی، ضحاك خواهی شد. اندیشه برترین راهنمای انسان و نماینده خداوند بر روی زمین است. پس انسان اندیشمند هرگز بدون تحلیل و استنتاج مطلبی را نمی پذیرد.
میش ازین در مقاله ای دیگر، بیان كردیم كه شاید در هیچ كتاب ادبی، به اندازه شاهنامه فردوسی، خرد و اندیشه مورد ستایش واقع نشده است.
آن چنان كه خواندیم:

هر آن كو ندارد خرد را ز پیش

دلش گردد از كرده خویش، ریش

پس ضحاك دلش از آن چه خواهد كرد ریش و مجروح خواهد شد؛ زیرا اندیشه اش را به اهریمن سپرده است.
باری، اهریمن وسوسه ای سیاه را در دل ضحاك می افكند كه: ((جز تو ای ضحاك، نباید كسی فرمانروا و پادشاه باشد...)) در واقع شیطان پلید، همان وسوسه جاه و مقام و ثروت است از راه نادرست و غیر انسانی.
این كه اهریمن انسان را وسوسه می كن

د و او را سزاوار جایگاهی والاتر از حقانیتش جلوه می دهد، در ادبیات جهان بسامد بسیاری دارد. در این مجال اندك، تنها به یك مورد آن اشاره می كنیم تا ببینیم كه لطائف ادبی در همه ادبیات جهان تكرار شده اند اما در ادبیات پارسی با هنرمندی بیشتر و ظرافت افزون تر.
در نمایشنامه (( مكبث )) اثر نویسنده بزرگ انگلستان ویلیام شكسپیر، سه جادوگر را می بینیم كه در آغاز نمایشنامه سعی در وسوسه كردن مكبث دارند. مكبث سرداری بزرگ و موفق است كه این سه جادوگر او را لایق پادشاهی می خوانند و اغوایش می كنند كه: (( تو چرا پادشاه نباشی؟ )) همین وسوسه مكبث را به سمت جنایت و كشتن ولینعمت خویش كه پادشاهی نیكو سیریت است سوق می دهد.
باری، ابلیس به ضحاك می گوید:

بدو گفت جز تو كسی كدخدای

چه باید همی با تو اندر سرای

چه باید پدركش پسر چون تو بود

یكی پندت را من بیاید شنود

زمانه برین خواجهٔ سالخورد

همی دیر ماند تو اندر نورد

بگیر این سر مایه‌ور جاه او

ترا زیبد اندر جهان گاه او

ابلیس می گوید كه تو باید والاترین جایگاه را تصاحب كنی:

برین گفتهٔ من چو داری وفا

جهاندار باشی یكی پادشا

چو ضحاك بشنید اندیشه كرد

ز خون پدر شد دلش پر ز درد

به ابلیس گفت این سزاوار نیست

دگرگوی كین از در كار نیست

بدو گفت گر بگذری زین سخن

بتابی ز سوگند و پیمان من

بماند به گردنت سوگند و بند

شوی خوار و ماند پدرت ارجمند

سر مرد تازی به دام آورید

چنان شد كه فرمان او برگزید

بپرسید كین چاره با من بگوی

نتابم ز رای تو من هیچ روی

بدو گفت من چاره سازم ترا

به خورشید سر برفرازم ترا

وعده دادن شیطان دیگر صحنه ای است كه می بینیم: ((اگر بنده من باشی تو را به اوج عظمت می رسانم))
سپس ضحاك را به كشتن مدر ترغیب می كند:

مر آن پادشا را در اندر سرای

یكی بوستان بود بس دلگشای

گرانمایه شبگیر برخاستی

ز بهر پرستش بیاراستی

سر و تن بشستی نهفته به باغ

پرستنده با او ببردی چراغ

بیاورد وارونه ابلیس بند

ضحاك با نیرنگی پلید، چاهی در سر راه پدر حفر می كند و پدر گرامی اش را به قتل می رساند:

یكی ژرف چاهی به ره بر بكند

پس ابلیس وارونه آن ژرف چاه

به خاشاك پوشید و بسترد راه

سر تازیان مهتر نامجوی

شب آمد سوی باغ بنهاد روی

به چاه اندر افتاد و بشكست پست

شد آن نیكدل مرد یزدان‌پرست

به هر نیك و بد شاه آزاد مرد

به فرزند بر نازده باد سرد

پدری كه فرزندش را ارج می گذاشت و عزیزش می داشت با ناپسندترین شكل ممكن كشته شد:

همی پروریدش به ناز و به رنج

بدو بود شاد و بدو داد گنج

چنان بدگهر شوخ فرزند او

بگشت از ره داد و پیوند او

به خون پدر گشت همداستان

ز دانا شنیدم من این داستان

و والاترین درس در باب آموزش فرزند را فردوسی بزرگ به خواننده خود می دهد كه اگر بدی در ذات فرزندی لانه كرد، حتی از ریختن خون والدین هم ابایی نخواهد داشت:

كه فرزند بد گر شود نره شیر

به خون پدر هم نباشد دلیر

مگر در نهانش سخن دیگرست

پژوهنده را راز با مادرست

فرومایه ضحاك بیدادگر

بدین چاره بگرفت جای پدر

بدین ترتیب، ضحاك پادشاه اعراب می شود:

به سر برنهاد افسر تازیان

بریشان ببخشید سود و زیان

بدین سان ضحاك جای پدر را می گیرد و عبد شیطان می گردد.
نقل باقی داستان و حمله ضحاك به خاك اهورایی ایران زمین را به فرصت بعدی موكول می كنیم.
و درود بر نیك سیرتان ایران و جهان باد.

دسترسی سریع