بیست و پنجم اردیبهشت روز فردوسی گرامی باد.
چو بیدار گردی جهان را ببین
كه دیباست گر نقش مانی به چین
چو رخشنده گردد جهان ز آفتاب
رخ نرگس و لاله بینی پر آب
بخندد بدو گوید ای شوخ چشم
به عشق تو گریان نه از درد و خشم
نخندد زمین تا نگرید هوا
هوا را نخوانم كف پادشا
كه باران او در بهاران بود
نه چون همت شهریاران بود
به خورشید ماند همی دست شاه
چو اندر حمل برفرازد كلاه
اگر گنج پیش آید از خاك خشك
وگر آب دریا و گر در و مشك
ندارد همی روشناییش باز
ز درویش وز شاه گردن فراز
كف شاه ابوالقاسم آن پادشا
چنین است با پاك و ناپارسا
دریغش نیاید ز بخشیدن ایچ
نه آرام گیرد به روز بسیچ
چو جنگ آیدش پیش جنگ آورد
سر شهریاران به چنگ آورد
بدان كس كه گردن نهد گنج خویش
ببخشد نیندیشد از رنج خویش
جهان را جهاندار محمود باد
ازو بخشش و داد موجود باد
ز رویین دژ اكنون جهاندیده پیر
نگر تا چه گوید ازو یاد گیر