امام خمینی (ره) در تهران
با محسن رفیق دوست راننده ی خودرو بلیزری كه بنیانگذار انقلاب حضرت امام ( ره) را از لحظه ی ورود به كشور در 12 بهمن ماه 57 تا بهشت زهرا همراهی كرد به مرور خاطراتی از آن روزها نشستیم
محسن رفیق دوست برای بسیاری از ما نام و چهره ای آشناست ،از نخستین روز ورود حضرت امام خمینی (ره) به ایران عزیز. با محسن رفیق دوست راننده ی خودرو بلیزری كه بنیانگذار انقلاب حضرت امام ( ره) را از لحظه ی ورود به كشور در 12 بهمن ماه 57 تا بهشت زهرا همراهی كرد به مرور خاطراتی از آن روزها نشستیم و درباره ی آن روز تاریخی كه امام وارد ایران شد پرسیدیم .
محسن رفیق دوست درباره ی آن روز چنین گفت :" به طور كلی مسئولیت امنیت شخص حضرت امام را به من سپردند و من برای اینكار یك ماشینی تهیه كردم . یكی از رفقا ماشین بلیزری داشت آن را آورد و گفت ك این ماشین بلند و محكم است و برای این كارهم مناسب تر است . چپ و راست بدنه ی بلیزر را فولاد گذاشتیم . ماشین را به كارخانه ی شیشه ی مینرال بردیم و شیشه های دو طرف محل نشستن امام را شیشه ی ضد گلوله گذاشتیم . ماشین را تقریبا در روز سوم بهمن به مدرسه ی رفاه آوردم همه ی كارها انجام شده بود اما هنوز راننده ای برای بلیزر انتخاب نشده بود ، قرار بود حضرت امام ( ره ) در روز پنجم بهمن وارد كشور شوند اما به دلیل بسته شدن فرودگاه ورود حضرت امام ( ره ) به 12 بهمن موكول شد .وقتی ماشین بلیزر رو به مدرسه رفاه آوردم از ماشین پیاده شدم مرحوم شهید مفتح من را دید و پرسید :" ماشینی كه برای امام درست كرده ای این است ؟" گفتم: بله .پرسید :" راننده اش ؟ گفتم : هركسی آقایان بگویند. گفت :" من خودت را به آقایان شورای انقلاب پیشنهاد میكنم " و رفت بالا و بعد با مرحوم شهید بهشتی و چند نفر دیگر آمدند پایین و گفتند خودت راننده باش و من راننده ی حضرت امام (ره) شدم .
از راننده ی امام درباره ی لحظه ای كه امام را دیدند و امام سوار بر ماشین بلیزر شدند پرسیدم و اوگفت : امام قبل از اینكه سوار ماشین شوند ، از هواپیما كه پیاده شدند به سالن فرودگاه آمدند در آن روز
(12 بهمن 57) مدیریت سالن فرودگاه هم با خود بنده بود ، در فرودگاه بلندگویی فراهم كردم و جلوی حضرت امام گذاشتم ایشان ایستاده و 5 دقیقه صحبت كردند . قرار بود ایشان بیایند و از در خروجی فرودگاه كه بلیزر در آنجا قرار داشت سوار ماشین شوند و حركت كنیم چون ما درب سالن فرودگاه را بسته بودیم و 400 تا 500 كارت چاپ وتوزیع كرده بودیم كه فقط كسانی كه مسئول انقلاب بودند و كارت داشتند داخل فرودگاه بیایند ولی بر خلاف پیش بینی ما در همان 5 دقیقه ی كوتاه كه امام صحبت كردند مردم در را باز كردند و آمدند داخل ( با ازدحام جمعیت) امكان رفتن مهیا نبود به همین خاطر به ناچار امام را به باند فرودگاه برگرداندیم و من هم ماشین را بردم روی باند ، حضرت امام سوار یك ماشین بنز متعلق به نیروی هوایی شده بودند . من از ماشین پیاده شدم و از ایشان خواهش كردم كه سوار ماشین بلیزر شوند كه ایشان گفتند :" چه فرقی میكند ؟" گفتم جمعیت در خیابانها زیاده و این ماشین بلنده ، مردم میخواهند شما را ببینند . حاج سید احمد آقا و مرحوم شهید عراقی كمك كردند تا حضرت امام (ره) در بلیزر نشستند . ما هشت ماشین كه یك راننده و چهار نفر مسلح درهر ماشین بود و ده موتور سیكلت هزار كه هر كدام یك راننده و یك نفر مسلح داشت به عنوان تیم اسكورت تهیه كرده بودیم كه اینها جلوی درب باند ایستاده بودند . ما فقط توانستیم صد متر در بین این اسكورت حركت كنیم و بعد مردم آمدند و بین ماشین امام و تیم اسكورت فاصله انداختند كه این فاصله تا بهشت زهرا ( به دلیل ازدحام جمعیت ) ادامه داشت . ما حركت كردیم ، درتمام طول مسیر ، در میدان فرودگاه و در وسط راه و جلوی دانشگاه تهران و در خیابان امیریه و در نهایت در بهشت زهرا ماشین حامل حضرت امام (ره) از نظر كنترل در اختیار مردم قرار داشت یعنی جمعیت دراطراف ماشین و روی ماشین به حدی زیاد میشد كه تعادل ماشین از دست من خارج میشد . من در تمام این لحظه ها به این فكر میكردم كه تنها كاری كه دارم این است كه باید از این جایی كه هستم حركت كنم و تا جایی كه امكان دارد اصلا نایستم چون در تمام زمانهایی كه مجبورشدم و توقف كردم جمعیت روی ماشین به قدری زیاد میشد كه بین من و مینی بوسی كه آمده بود و فیلمبرداری میكرد فاصله می افتاد لذا این صحنه هایی كه الان من از آنها صحبت میكنم در تصاویر و فیلم ها كمتر دیده میشود روی ماشین حامل حضرت امام (ره) اونقدر آدم جمع میشد كه داخل ماشین از شب تاریكتر میشد و هوای ماشین هم كم میشد لذا من 12 بهمن ماه ( در فصل زمستان) كولر ماشین را روشن میكردم . بالاخره این مسیری كه باید سه ربع طول بكشه ، سه ساعت و بیست دقیقه طول كشید و سنگین تر و ارزشمند ترین امانت تاریخ را به لطف خدا به بهشت زهرا رساندیم .
از محسن رفیق دوست پرسیدم آیا حضرت امام (ره) شما را شناختند ؟
پاسخ داد :" بله "
پرسیدم در طول این مسیر امام سوال خاصی نپرسیدند ؟ بالاخره حضرت امام پس از سالها دوری از وطن به ایران عزیز بازگشتند .
راننده ی امام كه گویی با هر سوال من لحظه لحظه ی آن روز تاریخی را مرور میكرد پاسخ داد : حضرت امام هر سوالی داشتند از حاج احمد آقا میپرسیدند و چون حاج سید احمد آقا هم نمیدانستند من جواب میدادم . من فهمیدم امام این اصل را كه در حال حركت نباید با راننده صحبت كرد رعایت میكنند اما به دانشگاه تهران كه رسیدیم امام از من پرسیدند:" شما چرا از جلوی دانشگاه رد میشوید ؟ قرار بود داخل دانشگاه برویم و من بگویم تا علما ء اعتصابشون رو بشكنند"من عرض كردم كه علماء همه اعتصاب خود را شكستند و به فرودگاه آمدند و شما خودتون ملاحظه میكنید كه اصلا نمیتوانیم به طرف دانشگاه برویم . دقیقا در همان لحظه بود كه ماشین بر روی دستهای مردم به چپ و راست متمایل میشد و من توانستم كه دوباره به سختی ماشین را كنترل كنم .
درادامه از حال و روز خود محسن رفیق دوست پرسیدم كه در آن لحظه ها چه حسی داشت ؟
او گفت : آن چیزی كه برای من مهم بود این بود كه من دو تا دو جفت چشم می دیدم كه عاشقانه به هم نگاه می كردند. یكی دو جفت چشم امام بود كه به مردم نگاه می كردند و دیگر چشم های مردم بود كه نگاهشان یكی و توام با عشق بود.من در آن دقایق چند بار حس كردم از لحظ عصبی به قدری تحت فشارم كه انگار بازوهای من از شانه قطع شده و دست من به فرمان است اما در اختیار خودم نیست وقتی فشار جمعیت زیاد میشد امام رو به من میكردند و با دو دست اشاره كرده و میكفتند " آرام باشید اتفاقی نمی افتد "اینها كه میگویم داستان نیست . واقعیت است . فشار جمعیت به قدری زیاد بود كه حاج سید احمد آقا اول خیابان شهید رجایی بی هوش شدند و در بهشت زهرا وقتی من با امام صحبت میكردم تا راهی برای رفتن امام به قطعه ی 17 بهشت زهرا پیدا كنیم آنجا حاج سید احمد آقا به هوش آمدند .
از محسن رفیق دوست پرسیدم امام رابا هلیكوپتر به قطعه ی 17 بهشت زهرا و محل سخنرانی منتقل كردید ؟
حاج محسن رفیق دوست گفت : ماشین من فرمان هیدرولیك بود و از بس جمعیت روی ماشین پریدند موتور ماشین از كار افتاد و فرمان ماشین به سمت راست قفل كرد . هلی كوپتر سمت چپ ما بود عده ای از دوستان من كه آنجا بودند گفتند باید ماشین را بلند كنیم و به هلی كوپتر برسانیم . جمعیتی كه آنجا بود ماشین را یك سانت یك سانت حركت دادند و بالاخره سمت هلیكوپتر بردند و زاویه ای نود درجه با هلی كوپتر تشكیل دادیم من از ماشین پیاده شدم و احمد آقا بیرون آمدن آقای ناطق نوری هم كه جلوی درب هلیكوپتر بودند با كمك هم زیر بغل امام را گرفتیم و ایشان سوار هلی كوپتر شدند و به سمت قطعه 17 و محل سخنرانی تاریخی امام در روز 12 بهمن رفتند . وقتی هلی كوپتر حركت كرد من بی هوش شدم و تمام مدت دكتر عارفی در حال تلاش بودند تا من به هوش بیایم . وقتی به هوش آمدم امام در حال سخنرانی بودند و میگفتند :" من دولت تعیین میكنم ، من در دهان این دولت میزنم ، من به پشتوانه ی این ملت دولت تعیین میكنم ."
از محسن رفیق دوست راننده ی بلیزر حامل مرد بزرگ انقلاب ایران خداحافظی كردم و تا ساعتها به آن روز فكر كردم به 12 بهمن سال 57 .