آلن رُب-گریه (Alain Robbe-Grillet)نویسنده و فیلمساز فرانسوی و از مهمترین چهرههای جنبش رمان نو در دههٔ 1960 بود. آلن رب گرییه، نویسنده وفیلمساز فرانسوی و یكی از بنیانگذاران و نظریهپردازان جنبش ادبی" رمان نو"است.
رمان نو یكی از جنبشهای ادبی معاصر غرب است كه همگام با تحولات اجتماعی و سیاسی در اواخر دهه 1950 در فرانسه شكل گرفت و همزمان به انتقاد از شیوههای بیان واقعگرایانه و كلاسیك در رمان پرداخت.
جنبش "رمان نو" به عنوان یكی از جنبشهای ادبی و هنری، در رابطه با تحولات اجتماعی و سیاسی در اواخر دهه پنجاه سده ی بیست میلادی در فرانسه شكل گرفت و نویسندگانی چون آلن رب گرییه، میشل بوتور، كلود سیمون و ناتالی ساروت به انتقاد از شیوههای بیان كلاسیك در رمان ها پرداختند. "رمان نو" كه در میان انگلیسیزبانان بیش تر به ضد رمان شهرت دارد با انتقاد از عناصر سنتی در روایت داستانی مانند شخصیت، حادثه و طرح، بر آن بود كه نباید با طرحی از پیش آماده شده چیزی نوشت و با دادن تحول دایمی در ادبیات، باید گونهای نو از روایت داستانی را ابداع و معرفی كرد كه با اوضاع اجتماعی و زندگی جدید و پر تحول انسان ها همخوانی بیشتری داشته باشد.
«رمان نو» به آنچه در رمان سنتی معمولاً قهرمان و یا شخصیت (پرسوناژ) و روند منطقی سلسله حوادث داستان اطلاق میشود اعتقادی ندارد. بلكه به روانكاوی جنبههای غیرعادی و نقاط تاریك شخصیت انسان میپردازد. شخصیت داستان هویت خاصی ندارد، تبدیل میشود یك حرف اول اسم یا یك ضمیر شخصی مذكر و مؤنث. در رمان كلاسیك ماجرا با درك دنیایی نظم یافته مطابقت دارد، ولی در رمان نو داستان در هم میریزد. رمان نو به ویژه هرگونه اشتغال ذهنی ایدئولوژیك را دور میریزد. به نظر رب گرییه، انتقال یك اندیشه، بهكارگیری قالب سنتی را ایجاب میكند. در رمان نو نه جذابیت موضوع برای نویسنده اهمیت دارد، نه تسلسل منطقی حوادث و نه شخصیتهای داستان. موضوع فقط قالبی است برای بازنمایاندن سلسله حوادثی كه ممكن است هیچ ربطی به هم نداشته باشند و شخصیتها، نظیر رهگذرانی هستند كه از خیابان یا كوچهای میگذرند.
آلن رُب-گریه (Alain Robbe-Grillet)نویسنده و فیلمساز فرانسوی و از مهمترین چهرههای جنبش رمان نو در دههٔ 1960 بود. آلن رب گرییه، نویسنده وفیلمساز فرانسوی و یكی از بنیانگذاران و نظریهپردازان جنبش ادبی" رمان نو"است. از رمانهای مهم او میتوان "بیننده" و "درون هزار چم" و از فیلمهای او " سال گذشته در مارینباد"(باالن رنه) و " قطار سراسری اروپا" را نام برد.
در داستان" كنار دریا" كه در 1962 نوشته شده است تأثیر صناعت فیلم كاملاً مشهود است: مانند یك دوربین فیلمبرداری گاه به سمت راست و گاه به سمت چپ برمیگردد، گاه از سه كودكی كه موضوع اصلی او است جلو میافتد و گاه پشت سر آن حركت میكند، ولی در هرحال همیشه مانند دوربین ساكت است و فقط منظرۀ روبه روی خود را ضبط میكند. در این داستان شاید بیش از سایر نمونههای"رمان نو" نویسندۀ خود را به ضبط واقعیت عینی محدود و منحصر كرده است.
( داستان كوتاه « كنار دریا» اثری از «آلن رُب گریه ) را میخوانید كه توسط « نجف دریابندری » ترجمه شده است .)
« كنار دریا»
سه بچه دارند كنار دریا راه میروند. دست همدیگر را گرفتهاند و در كنار هم پیش میروند. تقریباً هم قداند، شاید هم سن باشند: حدود دوازده. ولی بچه وسطی كمیاز آن دوتای دیگر كوچكتر است.
غیر از این بچهها هیچ كس در كنار دریا نیست. ساحل نوار نسبتاً پهنی است كه نه سنگهای پراكندهای در آن دیده میشود و نه آبگیری، و میان دریا و صخرۀ بلندی كه بی راه به نظر میرسد اندك شیبی دارد.
روز خیلی صافی است. خورشید با نور شدید و عمودی ماسۀ زرد را روشن میكند. هیچ ابری در آسمان نیست. هیچ بادی هم نمیآید. آب كبود و آرام است و كمترین اثری از حركت دریا در آن دیده نمیشود، با آن كه ساحل تا افق باز است.
اما، در فواصل منظم، موجی كه همیشه یك شكل است و از چند متر دور از ساحل پیدا میشود، ناگهان بالا میآید و بعد فوراً فرو میریزد- همیشه در یك خط. به نظر آدم اینطور نمیآید كه آب دارد پیش میآید و بعد پس میرود؛ برعكس، مثل این است كه تمام این حركت در یك جا اتفاق میافتد. بالا آمدن آب اول فرو رفتگی مختصری در طرف ساحل به وجود میآورد، و موج كمیپیش میآید و مثل ریگ غلتان غرغر میكند؛ بعد میتركد و مثل شیر روی شیب ساحل میریزد، ولی با این حركت فقط همان زمینی را كه از دست داده است باز به دست میآورد. فقط گهگاهی كمیبالاتر میآید و لحظهای چند انگشت بیشتر زمین را خیس میكند.
باز همه چیز راكد میشود؛ دریا صاف و كبود درست در همان جای ساحل زرد تمام میشود كه در طول آن بچهها در كنار هم دارند راه میروند. بچهها بوراند، تقریباً به رنگ همان ماسه: پوستشان كمیتیرهتر، مویشان كمیروشنتر. هرسه یك جور لباس پوشیدهاند؛ شلوار كوتاه و پیراهن، هر دو از پارچه نخی كلفت آبی رنگ رفته. در كنار هم دست همدیگر را گرفتهاند و دارند در خط مستقیم راه میروند- موازی دریا و موازی صخره، تقریباً در فاصلۀ مساوی از هر دو، ولی كمینزدیكترك به آب. خورشید در اوج آسمان است و سایهای جلوی پای آنها نمیاندازد.
جلو بچهها، از صخره تا آب، ماسۀ دست نخوردۀ زرد و صاف خوابیده است. بچهها با سرعت یكنواخت پیش میروند، بدون كمترین انحراف، دست در دست. پشت سرشان روی ماسۀ نمناك سه خط جای پاهای برهنه بر جای میماند، سه ردیف جا پای نسبتاً عمیق و كامل، با فاصلههای مساوی.بچهها دارند به جلو نگاه میكنند؛ نه به صخرۀ سمت چپشان نگاه میكنند نه به دریای سمت راستشان، كه موجهای كوچكش مرتباً آنطرف فرو میریزند. بچهها هیچ برنمیگردند به راهی كه طی كردهاند نگاهی بیندازند. با قدمهای منظم و سریع راهشان را ادامه میدهند.
جلو بچهها یك دسته مرغ دریایی دارند روی ساحل درست لب آب راه میروند. اما چون مرغها خیلی آهستهتر میروند بچهها به آنها میرسند. دریا مرتباً جا پای ستاره مانند مرغها را پاك میكند، ولی جا پای بچه ها روی ماسۀ نمناك به وضوح باقی میماند و سه ردیف فرورفتگیها درازتر میشود. عمق این فرورفتگیها ثابت است: كمتر از یك بند انگشت. ریخت آنها هم خراب نمیشود، نه به ریزش لبهها و نه با فرو رفتن زیاد شست یا پاشنۀ پا: انگار این جا پاها را با یك دستگاه مكانیكی روی لایۀ سطحی زمین متحرك در بیاورند.
سه خط پشت سر بچهها همینجور درازتر میشوند، به نظر میآید كه جمعتر و آهستهتر هم میشوند و به صورت یك خط در میآید، كه در تمام طول خود ساحل را به دو نوار تقسیم میكند و آن سرش به یك حركت ریز مكانیكی ختم میشود، كه بالا و پایین رفتن شش تا پای برهنه است، انگار دارند در جا میزنند.
اما همینجور كه پاهای برهنه دورتر میروند به مرغها نزدیكتر میشوند. پاها نه تنها تند تر پیش میروند، بلكه فاصلۀ نسبی میان دو دسته هم به سرعت بیشتری كم میشود- در مقایسه با مسافتی كه طی كردهاند، چیزی نمیگذرد كه فقط چند قدم از هم فاصله دارند...
اما وقتی كه سرانجام به نظر میرسد كه بچهها به مرغ رسیدهاند، مرغها ناگهان بال میزنند و پرواز میكنند، اول یكی، بعد دوتا، بعد دهتا... و همۀ مرغهای سفید و خاكستری دسته روی دریا چرخی میزنند و باز پایین میآیند و روی ماسه راه میروند؛ باز در همان جهت، درست لب آب، حدود صد متر جلوتر. از این فاصله حركت آب دیده نمیشود، مگر هر ده ثانیه یك بار كه آب در لحظۀ ریزش كف زیر نور خورشید رنگ عوض میكند. سه بچۀ بور بدون توجه به خطهایی كه به این دقت در ماسۀ دست نخورده بر جای میگذارند، و بدون توجه به موجهای كوچك دست راستشان و مرغها، كه جلو آنها گاهی پرواز میكنند و گاهی راه میروند، دست همدیگر را گرفتهاند و قدمهای منظم و سریع پیش میروند.
صورتهای آفتاب سوختهشان، كه از موهایشان تیرهتر است، به هم شبیه است. حالت صورتها یكی است: جدی، متفكر، شاید كمینگران. اسباب صورتشان عین هم است، اگرچه پیدا است كه دو تا از بچهها پسراند و یكی دختر. موی دختر فقط كمیبلندتر است و كمیبیشتر موج دارد، و دست و پایش فقط كمیبلندتر است. ولی لباسشان یكی است شلوار كوتاه و پیراهن، هردو ازپارچۀ نخی كلفت، آبی رنگ رفته.
دختر در طرف راست، سمت دریا. طرف چپ دختر پسری راه میرود كه از آن پسر دیگری كمیكوتاهتر است. آن پسر دیگركه سمت صخره است هم قد دختر است. جلو آنها تا چشم كار میكند ماسۀ صاف و زرد خوابیده است. سمت چپ آنها دیوار قهوهای رنگ، كه راهی در آن پیدا نیست، تقریباً عمود ایستاده است. سمت راست آنها سطح دریای بی حركت و كبود به حاشیۀ موج كوچكی ختم میشود كه فوراً میشكند و با كف سفید میگریزد. آن وقت، ده ثانیه بعد، آب باز ورم میكند و همان فرورفتگی را در سمت ساحل به وجود میآورد و مثل ریگ غلتان غرغر میكند. موجك میشكند؛ كف شیری باز از شیب ساحل بالا میرود و چند انگشتی زمین از دست رفته را باز به دست میآورد. در سكوت بعد از آن صدای ضربههای ناقوس دوردستی در هوای آرام پخش میشود.
پسر كوچكتر، آن كه در وسط است، میگوید«صدای زنگ است.» اما صدای مكیده شدن ریگ در دهان دریا صدای خیلی ضعیف زنگ را میپوشاند. و بچهها باید تا پایان دور صبر كنند تا چند ضربۀ آخر زنگ را كه از راه دور میآید بشنوند. پسر بزرگتر میگوید« زنگ اول است».
موجك در سمت راست آنها میشكند. بعد دوباره سكوت میشود، بچهه دیگر چیزی نمیشنوند. سه بچۀ بور هنوز با همان آهنگ منظم دست در دست هم دارند راه میروند. جلو آنها ناگهان در دستۀ مرغها، كه فقط چند قدمیاز بچهها فاصله دارند، ولوله میافتد: بال میزنند و پرواز میكنند. همان چرخ را روی آب میزنند و بعد پایین میآیند و باز درست لب آب، حدود صد متر جلوتر، در همان جهت روی ماسه راه میافتند.
پسر كوچكتر ادامه میدهد« شاید هم زنگ اول نبود، اگر آن یكی قبلی را نشنیده باشیم...» پسر كنار او جواب میدهد« باید میشنیدیم.» اما این گفتگو آهنگ آنها را تغییر نداده است؛ همانجا پاها پشت سرشان زیر شش تا پای برهنه دارند پیدا میشوند. دختر میگوید« قبلاً اینقدر نزدیك نبودیم.» پس از لحظهای پسر بزرگتر، كه در سمت صخره است، میگوید:« هنوز خیلی راه داریم.»
و بعد هرسه در سكوت راهشان را ادامه میدهند. ساكت میمانند تا اینكه باز صدای ناقوس، همانجور نامشخص، در هوای آرام پخش میشود. پسر بزرگتر میگوید« صدای زنگ است.» دیگران جواب نمیدهند.
مرغها، كه چیزی نمانده بود بچهها به آنها برسند، بال میزنند و پرواز میكنند، اول یكی، بعد دوتا، بعد دهتا... بعد تمام دسته باز روی زمین است و دارد حدود صد متر جلوتر از بچهها در طول ساحل راه میرود.
دریا مرتباً جا پاهای ستاره شكل مرغها را پاك میكند. اما بچهها كه دارند دست در دست كنار هم نزدیكتر به صخره راه میروند جا پاهای عمیقشان را بر جای میگذراند، و سه خط جا پاها در ساحل بسیار دراز به موازات آب ادامه پیدا میكند. سمت راست دریا، سمت دریای مسطح و بی حركت، همان موج كوچك همیشه در همانجا میشكند.