امروز نگاهی كوتاه و گذرا بر یكی از كتب مهم قرن هفتم و شرایط اجتماعی آن عهد خواهیم داشت. آنچه در گفتار امروز مورد توجه ماست، كتاب مستطاب و مهم تاریخ جهانگشای جوینی اثر عطاء المَلِك جوینی است.
نویسنده: ارسطو جنیدی
یاران همیشه همراه و ایرانیان عاشق زبان ملی پارسی، درود بر شما.
امروز نگاهی كوتاه و گذرا بر یكی از كتب مهم قرن هفتم و شرایط اجتماعی آن عهد خواهیم داشت. آنچه در گفتار امروز مورد توجه ماست، كتاب مستطاب و مهم تاریخ جهانگشای جوینی اثر عطاء المَلِك جوینی است.
در ابتدا ذكر اندكی در باب تاریخ آن دوران و شخص عطاء الملك بازم است تا چهار چوب مطلب خوب احصا شود. آنچه در اینجا ذكر می شود عبارتست از نگاهی بسیار گذرا به سیر تاریخی تا عهد مغول و بیان شرایط تاریخی و سیاسی و فرهنگی ایران و توجه ویژه به زبان بی همتای پارسی.
قرن اول تا قرن پنجم پس از حملۀ اعراب به ایران، دوره ای است كه از لحاظ اجتماعی و فرهنگی و سیاسی، در تاریخ ایران، بسیار مهم تلقی می شود.
این دوره، دورۀ بازیابی غرور ملی و عرق ملی است. دوره ای درخشان كه پذیرفتن دین مبین اسلام از سوی ایرانیان و در عین حال علاقۀ آنان به كوتاه كردن دست خلفای اموی و عباسی در ایران زمین از سویی دیگر باعث گشت كه قیام های بسیاری در خاك مقدس این مرز و بوم نضج گیرد.
اما متاسفانه بعد از قرن پنجم، با نفوذ زردپوستان ناحیۀ اورال آلتایی در دستگاه خلافت عباسی، كم كم اندیشۀ عظمت و شكوه ملی و عرق ملی رو به زوال رفت و سلجوقیان و بعدها خوارزمشاهیان به فاصلۀ كوتاهی زمام امور را در دست گرفتند.
قرن ششم قرن آغاز غلبۀ سیاه سیصد آنان بر سرزمین ایران است. دوره خونریزی های فراوان، دورۀ تكفیر فلاسفه، دورۀ دشمنی با عاشقان اهل بیت(ع) و تا حدودی دورۀ به دست فراموشی سپردن افتخارات قوم ایرانی. سلجوقیان، بزرگترین قوم مهاجمی بودند كه در ایران به قدرت رسیدند.
خوارزمشاهیان دسته ای از همین سلجوقیان بودند كه خراجگزار و مطیع سلجوقیان بودند. اما اندك اندك بر آنان شوریدند و خود به جای آنان بر تمام ایران حاكم شدند و بیداد بسیار بر مردم روا داشتند. آنان بعد از آنكه با حكومت مغول و شخص تموچین كه در تاریخ ما با نام چنگیز شناخته شده، همسایه گشتند با نابخردی و اشتباهات آشكار خود عرصه را برای حملۀ این قوم وحشی و خانمان برانداز آماده كردند و به تعبیر استاد روانشاد ـ دكتر ذبیح الله صفا: «سلاطین خوارزم با فتوحات پیاپی و برانداختن حكومت های مختلف آسیای مركزی و خراسان و عراق، یكسره با امپراتوری مغول همسایه شدند و با رفتارهای ناجوانمردانه ای كه با اتباع چنگیز كردند او و همۀ وحشیان مشرق و مركز آسیا را به جانب ممالك خود كشانیدند و خود كه تنها مانع راه آنان بودند به كناری رفتند و آن خونخواران را رها كردند تا ایران را به باد نیستی دهند. »
مغولان با خود قتل و غارت و نابودی را به همراه آوردند. آنان به هر شهر و دهی كه رسیدند، تمام ساكنان آن را از دم تیغ گذراندند. آنان حتی به كودكان و كهنسالان نیز رحم نكردند. حتی حیوانات و پرندگان نیز از دست تیغ ستم آنان در امان نماندند. آنچه كه ما در كتاب تاریخ جهانگشای جوینی می بینیم شرح حملۀ مغول است. جهانگشا، عنوانی است برای چنگیزخان. لازم به ذكر است كه مغولان به سبب آنكه بسیار به فتوحات خویش می بالیدند، لاجرم بسیار هم به نگاشته شدن كتب تاریخی مشتاق بودند و علاقۀ وافری به ثبت و ضبط وقایع دوران خود علی الخصوص فتوحات خویش داشتند و از نوشتن این كتب استقبال می كردند و به همین دلیل هم عهد مغول عهدی است كه كتابهای زیادی در باب آن به دست ما رسیده است؛ گرچه بسیاری از گفته های نویسندگان این آثار برای خشنود كردن این سفاكان خونریز مغول است اما بی شك كتاب تاریخ جهانگشا، از این دست كتب نیست و كتابی است كه نویسندۀ فاضل آن مطالب مستند و متقن را بیان كرده و در بیان مطالب جانب امانت و حقیقت را نگاهداشته است و در یك كلام كتابی است بسیار معتبر كه مؤلف یا خود مستقیما شاهد وقایعی است كه نقل می كند و یا آن وقایع را از منابع دست اول تدارك دیده. و اهمیت دیگر این كتاب در نثر استادانه و زیبای عطاء مَلِك است كه با زیبایی هرچه تمام تر زبان شیرین پارسی را به كار برده و عبارات ناب و گزیده در این كتاب فراوان است. پیشتر گفتیم كه مبانی میهن دوستی ایرانی در قرن ششم و هفتم رو به كمرنگ شدن نهاده بود. اما زبان شیرین و نیرومند پارسی در این میان یك استثناست. این زبان در قرن ششم و هفتم همچنان راه تعالی می پیمود و اساساً عشق به همین زبان بود كه دلبستگی ملی و میهنی ایرانیان را زنده نگاه داشت؛ ولو به صورت آتشی زیر خاكستر.
عطاء المَلِك مردی است از ایرانیان اصیل و نسبت او به فضل بن ربیع، وزیر ایرانی هارون الرشید و پسرش مأمون می رسد. او در سال 623 متولد شد و از كودكی مانند برادرش زیر نظر پدر دانشمند خویش قرار گرفت و از همان كودك ی به امور دیوانی و حكومتی آشنایی و تسلط كامل پیدا كرد. از نزدیكان هولاكو و سپس فرزند او آباقا خان است. او و برادرش صاحبدیوان همراه با بزرگمرد دیگر ایران، خواجه نصیر الدین طوسی، كسانی بودند كه با تسلطی كه در اندیشۀ هولاكو و فرزندش یافته بودند جلوی بسیاری از خونریزی ها و جنایت ها را گرفتند. حتی خواجه نصیر الدین طوسی چنان در نظر هولاكو مقام داشت كه یكبار عطاء المَلِك جوینی را با شفاعتی كه نزد خان مغول كرد، از مرگ حتمی نجات داد.
عطاء مَلِك جوینی در لشگركشی هولاكو به جانب بغداد نیز در شمار رجال معروف دیگر، همراه هولاكو بود و یكسال بعد از واقعۀ فتح بغداد یعنی به سال 657 هجری از جانب ایلخانان حكومت بغداد و عراق و خوزستان یافت و بیست و چهار سال تمام در این سمت باقی بود و بدین سان می بینیم كه بعد از حملۀ بنیان كن مغول، یك ایرانی اصیل مدتی دراز حكومت منطقه ای بزرگ از ایران را عهده دار می شود و مصداق این موضوع در تاریخ مغول و به عبارت بهتر تمام تاریخ ایران بسیار فراوان است. مسلم آنست كه مهاجمان و بیگانگان وقتی دست به حمله می زدند و می جنگیدند وضعشان بسیار متفاوت بود از زمانی كه دیگر حاكم شده بودند. آنان می دیدند كه در جنگ تنها به سپاه و نیروی نظامی و شمشیر حاجت بود اما حالا برای حفظ این حكومت وسیع كاری بسیار دشوارتر در پیش دارند كه بدون مدد جستن از مردم این سرزمین كاملا غیر ممكن است. آنان وقتی پا به خاك هنرور و مقدس ایران زمین می گذاشته اند چنان مبهوت فرهنگ و آیین و عظمت این قوم می شده اند كه به زودی در می یافتند كه به هیچ وجه توانایی حكومت بر این كشور یگانه را ندارند مگر آنكه دست به دامان مردمانی بافرهنگ و دانا و دلاور از مردم خود سرزمین پارس گردند تا بتوانند حكومت كنند. آنان در آغاز كار نهایت افتخار را برای خود كشتن و غارت و سوزاندن می دانستند. یاسای چنگیز كه كتاب قانون آنان بود جز دیتور كشتن و سوختن و جنایت چیزی را شامل نمی شد. اما همین قوم بی تمدن و وحشی چنان در كورۀ فرهنگ نیرومند و پویای ایرانی ـ اسلامی ذوب شدند كه بعدها جملگی مسلمان شدند، و كم كم میل به آموختن زبان پارسی در آنان پیدا شد. چنگیز خود زبان پارسی نمی دانست، اما این زبان اهورایی چنان در میان جانشینان او رسوخ كرد كه بعدها بدان تكلم می كردند؛ تا جایی كه آخرین پادشاه مغول، ابوسعید، به فارسی شعر می گفت.
در دوران حكومت هلاكو و جانشینانش، ایرانیانی فهیم همچون عطاء الملك جوینی نیز فرصت را مغتنم می شمردند و در مقام والی، حاكم و یا وزیر تمامی كوشش خود را به كار می بستند تاجای ممكن از ظلم و ستم مهاجمان در حق مردم كاسته گردد، مدارس و كتابخانه ها محفوظ بمانند و علم و دانش گرامی داشته شود و كم كم نیز می كوشیدند تا خرابیهای مهاجمان را بار دیگر به آبادانی تبدیل سازند. در عهد حكومت عطاء الملك جوینی، نه تنها خرابی های بغداد و عراق ترمیم شد بلكه بر آبادی ها افزوده شد و مزارع و قراء تازه ای به وجود آمد چنانكه ذهبی در تاریخ الالسلام نوشته است كه بغداد در زمان حكومت عطاء الملك بسیار آبادانتر از ایام خلفای عباسی گشت.
وفات این نویسندۀ بزرگ را به سال 681 نوشته اند.
نكته ای كه بسیار جالب و مهم است، معاصرین جوینی و دیدار ایشان با این اندیشمند بزرگ است.
یكی از بزرگترین شخصیت هایی كه با عطاء الملك ملاقات داشته، حضرت شیخ سعدی است كه جوینی و برادرش صاحبدیوان، افتخار آشنایی و و دوستی با آن خورشید پرفروغ را داشته اند و به وی به چشم مراد و پیشوا می نگریستند كه ابوبكر بیستون، از شاگردان شیخ سعدی، گزارشی مفصل از این دیدار را بیان كرده است.
ابوبكر بیستون نقل می كند كه وقتی در بغداد در كنار باغی بزرگ، هولاكو، حاكم مغول در حال گشت و گذار بود و دو برادر جوینی، یعنی محمد صاحب دیوان و عطاءالمَلِك جوینی هم در كنار او بودند. ناگاه شیخ اجل سعدی را از دور دیدند و بدون اجازه پادشاه، ناگاه از اسب به زیر آمدند و به سرعت نزد شیخ اجل رفته دست وی را بوسیدند و عرض احترام كردند. سعدی بزرگوار كوچكترین توجه و عنایتی به هولاكو نكرد و با محبت و گرمای خاصی با برادران جوینی به گفتگو مشغول شد. چون سعدی بزرگوار رفت، دو برادر به جانب هولاكو بازگشتند. حاكم مغول كه از رفتار آنان خشمگین هم بود پرسید: این مرد كه بود؟ پاسخ دادند ایشان پدر ما بود. هولاكو گفت: سال هاست كه من شما را می پرسم پدرتان چون است و شما من را آگاهی داده اید كه رو رحلت فرموده، حال می گویید كه او پدر ما بود؟ محمد، صاحب دیوان لبخندی زد و گفت: ایشان پدر معنوی و روحانی ماست. یقیناً نام شیخ سعدی به گوش پادشاه رسیده است. هولاكو به محض شنیدن نام شیخ اجل از خود بی خود می شود و با اشتیاق خواهان ملاقات با سعدی بزرگوار می گردد. برادران جوینی پیغام حاكم مغول را به شیخ اجل می رسانند اما هربار سعدی از پذیرش این درخواست امتناع می فرماید. تا آنكه با خواهش مكرر برادرا ن می پذیرد. هولاكو ابراز ارادت بسیار به سعدی می كند و از او پندی می طلبد. سعدی شیرین سخن این مثنوی دو بیتی را می سراید و از مجلس بر می خیزد:
شهی كه پاس رعیت نگاه می دارد
حلال باد خراجش كه مزد چوپانیست
وگرنه راعی خلق است، زهر مارش باد
كه هرچه می خورد او، جزیّت مسلمانیست
جدا از محتوای والای این رویداد، نكته دیگر كه جلب نظر می كند نفوذ حیرت انگیز زبان پارسی حتی در میان مغولان است كه حاكمی چون هولاكو، پارسی زبان می شود و از شنوندگان پندهای آسمانی سعدی شیرین سخن. خود كلام سعدی در مروردن زبان پارسی چنان اهمیتی دارد كه در طول تاریخ هزار و دویست ساله این زبان ریشه دار و كهن تنها این نقش سازنده را می توان با حكیم فردوسی قیاس كرد و بس.
آری، زبان پارسی زبان روان های پاك و دل های پذیراست و ثروت های فراوانی كه در دل این زبان برای ما به میراث نهاده شده، ثروت حقیقی ما ملت ایران است. ثروتی كه قدرت فرهنگی ایرانیان را نمایندگی می كند. در تاریخ جهان بی سابقه است كه ملتی مهاجم آنچنان تحت تاثیر ملت تحت هجوم قرار گیرد كه تمدن و فرهنگ و دین و به ویژه زبان را از آنان فرا بگیرد. تاریخ جهان سرشار از صفحاحتیست كه بیان می كند ملت مهاجم تمامی عقاید خود را بر مردمی كه به انان حمله برده تحمیل كرده است. اما در مورد ایرانیان حتی یك مورد این جنینی ملاحظه نمی شود. این مغولان بودند كه برای اداره كشور تمدن سازی چون ایران به عطاءالمَلِك ها نیاز داشتند و زبان پارسی را آموختند و بزرگ زادگانی چون عطاءالمَلِك ها نیز كتبی ذی قیمت چون تاریخ جهانگشا را به زبان پارسی نگاشتند. تاریخ جهانگشا متنی به نسبت دشوار دارد. علت این امر هم آنست كه نویسنده میهن دوست و دانشمند آن می خواسته جنایات مغول را بنگارد اما باید متن به نسبت دشواری پدید می آورده كه حاكمان مغول از فهم آن عاجز باشند. پس كار او از حركت بر روی نخ باریكی در ارتفاع كوهی هم دشوارتر بوده: از سویی چنان بنگارد كه كتابش طعمه آتش نگردد و تاریخی محو نشود و از سویی دیگر چنان بنگارد كه زبان شیوای پارسی را درخششی تازه باشد و دانشمندان و دانایان پارسی زبان را بهره ها.
درود بر این ایرانیان بزرگ كه این فرهنگ و زبان زیبا را به ما رساندند.
پس ما وارثان بزرگترین گنج ها هستیم... ای كاش قدربدانیم....هرآینه چنین خواهد بود...