در دو قسمت پیشین از شاعر خوش قریحه و لطیف پارسی گوی طبع هندوستان، امیرخسرو دهلوی سخن راندیم و برخی آثار وی را معرفی كردیم؛ این هفته ادامه این بررسی و معرفی را پی گرفته و دو اثر ((آیینه سكندری)) و ((هشت بهشت)) را مورد توجه قرار می دهیم.
نویسنده: ارسطو جنیدی
زنان و مردان پارسی گوی، عاشقان فرهنگ و جویندگان سعادت در دل دریای ژرف ادبیات پارسی، سلام بر شما.
در دو قسمت پیشین از شاعر خوش قریحه و لطیف پارسی گوی طبع هندوستان، امیرخسرو دهلوی سخن راندیم و برخی آثار وی را معرفی كردیم؛ این هفته ادامه این بررسی و معرفی را پی گرفته و دو اثر ((آیینه سكندری)) و ((هشت بهشت)) را مورد توجه قرار می دهیم.
گفتیم كه امیرخسرو بهترین و موفق ترین مقلد استادشاعران- نظامی گنجوی - است. مثنویات امیرخسرو مانند مطلع الانوار، شیرین و خسرو و مجنون و لیلی نمود آشكار این پیروی است. دو منظومه دیگر امیرخسرو نیز از منظر تقلید در مقام قیاس با دیگر مقلدان نظامی به مراتب موفق تر هستند. یعنی آیینه سكندری وهشت بهشت.
آیینه سكندری به تقلید از اسكندرنامه نظامی سروده شده و در همان بحر عروضی اسكندرنامه است اما این اثر از دید محتوایی تفاوت هایی با وار نظامی دارد.
منظومه اسكندرنامه نظامی به مراتب به روایات تاریخی و دینی مرتبط تر است ولی امیرخسرو از نام فاتح مقدونی بهره جسته تا تنها زمینه ای مناسب فراهم كند برای بیان مطالب و دغدغه های خود و چندان به روایاتی كه در باب اسكندر نقل شده بوده، توجهی ندارد. ازین جهت شاید آیینه سكندری كمرنگ ترین نمود تقلیدگری امیرخسرو دهلوی را شامل باشد.
ذكر كوتاه این نكته نیز ضروری است كه خود نظامی نیز در سرایش اسكندرنامه منابعی در اختیار داشته كه گاه زاویه های زیادی با واقعیت تاریخی داشته اند اما چون این روایات در آن دوران به اشتباه پذیرفته شده و جا افتاده بوده اند، اغلب مورد پذیرش جامعه و حتی اهل اندیشمندان قرار می گرفت. پیشرفت علم باستان شناسی و كشف خطوط و زبان های مرده و رمزگشایی از آن ها در صد و پنجاه سال اخیر است كه سبب شده ما امروز به مراتب دانش بسیار وسیع تری نسبت به ادوار باستان داشته باشیم؛ وگرنه از ظهور اسلام تا قبل از انقلاب مشروطه، بخش بزرگی از روایات مربوط به اسكندر با تعابیر افسانه ای، اساطیر كهن و برداشت هایی كه از كتب دینی می شد، به شدت درآمیخته بود.
دانستن این نكته ازین جهت ضروریست كه خاطر نشان شود اگر در كتب نیاكان ما از یكی از دژخیم ترین مهاجمان خونریز به سرزمین اهورایی ما - اسكندر مقدونی - به زشتی یاد نمی شود و حتی مورد تكریم قرار می گیرد، علت داده های اشتباه تاریخی و سوءتفاهماتی است كه در طی حدود هزار سال بر روی هم انباشته شده بوده و منابعی لبریز از مطالب غلط و درست در اختیار شاعران بزرگ ما قرار داشته و ازین جهت نباید بر شاعرانی بزرگ چون نظامی و امیرخسرو خرده یی گرفت و اساساً هر هنرمندی را بایددر ظرف زمان و مكان خود سنجید. این مبحثی فوق العاده پیچیده و طولانیست و ما در اینجا برای رفع این سوء تفاهم به همین مقدار بسنده می كنیم و وارد مباحث سنگین تخصصی و پیچیده اسطوره شناسی و ادبیات نمی شویم.
و اما كتاب دیگر امیرخسرو هشت بهشت است كه بازهم تقلیدی دیگر از نظامی است و از كتاب هفت پیكر یا هفت گنبد او.
قهرمان این داستان نیز بهرام گور، پادشاه بزرگ ساسانی می باشد كه در هر روز هفته در گنبدی به رنگ همان روز، داستانی از دختری می شنود و حكمتی ژرف را می آموزد.
تفاوت ماهوی روایت امیرخسرو با نظامی بیشتر در نحوه مرگ بهرام است. در روایت امیرخسرو شاهنشاهدسران به دنبال شكار گوری(= گورخر) به داخل گوری در می افتد و جان می دهد؛ اما در كتاب شاهكار نظامی مدگ بهرام بسیار زیباتر و تكان دهنده تر است: پادشاه به دنبال گوری سوار بر است می تازد. گور به داخل غاری وارد می شود و بهرام به دنبال وی به غار اندر می شود و دیگر باز نمی گردد...
تمام این روایات به ویژه روایات نظامی ریشه های عمیقی در اسلطیر كهن و به ویژه آیین مهرپرستی دارد و نظامی با استادی بی نظیری این مفاهیم را با هم تركیب كرده و نیز به اصل روایات تا حدود زیادی وفادار مانده. اما امیرخسرو، رندانه از رویارویی با سلطان سخنی چون نظامی طرفه رفته و كوشیده با تغییراتی در داستان تنها یك مقلد محض نباشد و انصافاً باید گفت در این راه موفق عمل كرده.
امیرخسرو گرچه مقلد است، اما مقلدی بسیار متواضع، مهربان و مودب. او گستلخی و جسارت خواجو را ندارد یا پنهان كردن تقلید خویش را چون قاآنی.
در میان مقلدان هستند كسانی كه گرچه تقلید كرده اند و گاه تقلید محض، اما جسارتی ناپذیرفتنی و گاه تند دارند كه از یك هنرمند آن هم هنرمندی مدیون هنر بزرگی دیگر، چندان خوشایند نیست. مثلاً خواجو در روضه الانوار، كتابی كه نعل به نعل تقلیدی صِرف از مخزن الاسرار نظامی است، با كم لطفی عحیبی كه به هیچ روی زیبنده او نیست، اثر خود را از كار نظامی برتر می شمرد اما گذر زمان ثابت كرد كه خواجو در هیچ زمینه ای هرگز به پای نظامی نرسیده.
این امر در مورد امیرهسرو به هیچ وجه صدق نمی كند. در گفتار اول میرامون امیرخس رو گفتیم كه او با جه تكریم، عشق و ارادتی از سعدی و نظامی یاد می كند.
به امیرخسرو ایراد گرفته بودند كه تو با نَفَس نظامی زنده هستی و هرآنچه داری از اوست. او خود عاشقانه این حقیقت را می پذیرد و مشتاقاته اعتراف كرده، می گوید:
گفتی دم اوست مر تو را زیست
این آنِ وی است آن تو پس چیست؟
احسنت زهی سخنور چست
كز نكته دهان عالمی شست
می داد چو نظم نامه را پیچ
باقی نگذاشت بهر ما هیچ
و همین فردتنی زیبا و دلپذیر را در باب شیخ اجل نیز انجام داده و او را استاد بی همتای كل غزل پارسی می داند و اعتراف می كند كه اگر شراب سخنش گیرایی و زیبایی خاصی دارد، علت آنست كه از آن شراب معرفت را از خمخانه شیخ اجل سعدی گرفته است:
خسرو سرمست اندر ساغر معنا بریخت
باده از خمخانه شیخی كه در شیراز بود
و در جایی دیگر، خود را از اینكه در نوبت سعدی شاعری آغاز كرده سرزنش نموده است:
ور غزلت یاد جوانی دهد
وز خوشی طبع نشانی دهد،
تن زن ازان هم كه كسان گفته اند
هرچه تو گویی به ازان گفته اند
نوبت سعدی كه مبادا كهن
شرم نداری كه بگویی سخن؟
این فروتنی بسیار گرم و راستین و زیبا گواهی آشكار از طبع زلال و ضمیر مصفای امیرخسروی دوست داشتنی ما می كند.
در پایان سخن نیكوست كه غزلی بسیار لطیف از این مرد بزرگ را نقل كنیم. مردی كه گرچه زاده هندوستان بود اما متعلق به زبان پارسی و فرهنگ ایرانیست. مردی كه روز درگذشتش گویی تمام هندوستان و ایران غرق عزا بود. زیرا چنان خوشقلب و مهربان بود كه پیروان تمامی ادیان و مذاهب او را از خویش می دانستند.
و به راستی كه اشعار آبدار او روان هر سلیم الفطره ای را سیراب می كند:
دل رفت و آرزوی تو از دل نمی شود
دل پاره گشت و درد تو زائل نمی شود
مه می شود مقابل روی تو هر شبی
یك روز با رخ تو مقابل نمی شود
رویم زرست و بر در تو خاك می كنم
وصل تو كیمیاست كه حاصل نمی شود
...
خسرو درافتاد به غرقاب آرزو
چون كشتی مراد به ساحل نمی شود
و سلام بر تو ای زبان شیرین و بی مانند پارسی كه هرجا بوی خوش گل وجودت رسیده هزاران هزار عاشق پرورانده است....