در این داستان، یك جوان بیست و چند ساله، هجده روز از زندگی قدیم خود را روایت میكند. زندگیای كه پر است از فقدانها و روابط نیمه تمام و یا موقعیتهای از دست رفته. انگار كه او با بیانِ گذشته، دارد از شدت دلتنگی به خاطرات قدیمش چنگ میزند.
درباره ی نویسنده : هاروكی موراكامی زادهٔ 12 ژانویه 1949 است. او یك نویسندهٔ ژاپنی است و كتابها و داستانهای او در ژاپن و همچنین در سطح بینالمللی پرفروش شده و به 50 زبان دنیا ترجمه شدهاند. و میلیونها نسخه از آن در خارج از كشور خودش به فروش رفتهاند.
كارهای او جوایز متعددی را از جمله جایزه جهانی فانتزی، جایزهٔ بینالمللی داستان كوتاه فرانك اوكانر، جایزهٔ فرانتس كافكا را دریافت كردهاست. مهمترین آثار موراكامی عبارتند از؛ تعقیب گوسفند وحشی، جنگل نوروژی، كافكا در كرانه و كشتن كمانداتور است.
به آواز باد گوش بسپار اولین رمان هاروكی موراكامی، و در واقع معرفِ او به ادبیات ژاپن است.
رمان به آواز باد گوش بسپار بعد از مدتی جایزه گنزو را از آنِ خود كرد، و همین اتفاق برای موراكامی انگیزهای شد كه نوشتن را ادامه دهد.
در این داستان، یك جوان بیست و چند ساله، هجده روز از زندگی قدیم خود را روایت میكند. زندگیای كه پر است از فقدانها و روابط نیمه تمام و یا موقعیتهای از دست رفته. انگار كه او با بیانِ گذشته، دارد از شدت دلتنگی به خاطرات قدیمش چنگ میزند.
این رمان اولین سهگانهی معروف موراكامی به نام سه گانهی “موش” است. و كتابهای “پین بال” و “تعقیب گوسفند وحشی” تكههای دوم و سومِ این سه گانه را شامل میشوند.
اولین جملات كتاب نیز چنین است:
“چیزی به نام نوشتهی كامل وجود ندارد؛ درست همانطور كه چیزی به نام یاسِ كامل وجود ندارد.” نویسندهای كه در دوران دانشگاه به او برخوردم، اینچنین گفت. مدتها گذشت، تا توانستم منظورش را كاملا درك كنم، اما باز هم در كلماتش تسلا مییافتم -كه چیزی به نام نوشتن كامل وجود ندارد.
بخش هایی از متن كتاب را در زیر بخوانید :
مادربزرگ فقیدم میگفت: “آدمهای سیاهدل خوابهای تیره میبینند. آنها كه قلبهایشان سیاهتر است، اصلا خواب نمیبینند.”
شبی كه مادربزرگم مُرد، اولین كارم این بود كه دستهایم را دراز كردم و به آرامی چشمانش را بستم. در آن لحظه، همهی خوابهایی كه در هفتاد و نه سالش دیده بود، بیصدا ناپدید شد (پوف!) مثل رگباری تابستانی بر پیادهروهای داغ. چیزی باقی نماند.
میان آنچه تلاش میكنیم درك كنیم و آنچه واقعا قادر به دركش هستیم، خلیجی قرار گرفته است كه آن دو را از هم جدا میكند. هرقدر هم كه خطكشمان بلند باشد، هرگز نمیتوانیم عمق این خلیج را حساب كنیم.
دروغها چیزهای وحشتناكی هستند. میتوان گفت، بزرگترین گناهانی كه جامعهی مدرن را میآزارند افزایش دروغ و سكوت است. گستاخانه دروغ میگوییم و بعد زبانمان را قورت میدهیم.
به هرحال، اگر تمام طول سال صرفا حقیقت را بگوییم، احتمالا حقیقت ارزشش را از دست بدهد.
چیزهایی تو این دنیا هست كه نمیتونی هیچكاریشون كنی.
مثلا چی؟
مثلا پوسیدگی دندون. یه روز یهو درد میگیره. هیچكی -هرقدر هم كه تلاش كنه دلداریت بده- نمیتونه دردش رو تسكین بده. باعث میشه از دست خودت عصبانی شی. بعد، تا به خودت میآی میبینی از دست بقیه عصبانیای، چون اونها از دست خودشون عصبانی نیستن. میبینی چهجوری زیاد میشه؟
گفتم: یهجورایی، ولی باز از یه كم دورتر بهش فكر كن. همهی ما با شرایط یكسان به دنیا میآیم؛ انگاری همهمون با هم سوار یه هواپیمای خرابیم. البته، بعضیهامون خوششانسترن. بعضی ضعیفن و بعضیا قوی. بعضیا پولدار و بعضیا فقیر. اما هیچكی سوپرمن نیست، از این نظر همه ضعیفیم. اگه چیزی داشته باشیم، میترسیم از دستش بدیم؛ اگه هیچی نداشته باشیم نگران اینیم كه همیشه همینطوری بمونیم. همهمون یه جوریم. هرچی زودتر این رو بفهمی، میتونی تلاش كنی خودت رو قویتر كنی، اگه شده یه ذره. اشكالی نداره اگه بهش تظاهر كنی. درسته؟ هیچ آدم واقعا قویای در كار نیست. فقط آدمهایی هستن كه ادای قویها رو درمیآرن.
“در جدیدترین رمان شما، قهرمانتان والدو، دوبار روی مریخ میمیرد و بعد، یك بار هم روی ونوس. این تضاد نیست؟”
هارتفیلد پاسخ داد : “آیا با نحوهی جریان زمان در فضای كهكشانی، آشنا هستی؟”
خبرنگار جواب داد كه: “نه، ولی هیچكس دیگری هم این را نمیداند.”
“فایدهی رمان نوشتن -دربارهی چیزهایی كه همه میدانند- چیست؟”
طبق خواستهی او، این نقلقول نیچه را بر سنگمزارش حك كردند:
“چگونه ممكن است، كسانی كه در نور روز زندگی میكنند عمق شب را درك كنند؟”