كتاب خانه روایتگر زندگی سربازی است كه برای جنگ به كره اعزام میشود و بعد از بازگشت از این جنگ با اتفاقات غیرمنتظرهای در زندگی خود مواجه میگردد.
درباره ی نویسنده : تونی موریسون، نویسنده، فمینیست و استاد دانشگاه زن سیاهپوست آمریكایی و برنده جایزه ادبی نوبل 1993، كه آثارش به خاطر فضای حماسی، دیالوگهای زنده و تصویر كردن شخصیتهای سیاهپوست آمریكایی مشهور است. او نخستین زنِ سیاهپوستی است كه كرسیای به نامِ خود در یكی از دانشگاههای بزرگ آمریكا (دانشگاه پرینستون) دارد. او اولین زن سیاهپوست آمریكایی است كه جایزه نوبل را دریافت كردهاست.آثار او تلفیقی از نقد اجتماعی را در بر دارد.
كتاب « خانه» اثری از این نویسنده است .
كتاب خانه در هفده فصل مجزا و با روایت دوصدایی به رشته تحریر درآمده است. این كتاب روایتگر زندگی شخصیتهایی است كه در طول تاریخ رنجها و مشكلات فراوانی را متحمل شدهاند.
با توجه به اینكه نویسنده كتاب خانه یك خانم است؛ بنابراین به خوبی توانسته مشكلات یك زن را به تصویر بكشد. این كتاب به عنوان آخرین رمان نوشته شده توسط تونی موریسون بهشمار میرود. كتاب صوتی خانه یكی از خارقالعادهترین رمانهای موریسون به شمار میرود، بهطوریكه بسیاری از منتقدان این اثر را با كتاب شگفتانگیز و پرطرفدار او تحت عنوان دلبند در یك سطح میدانند.
نیویورك ریویو آو بوكز در مورد كتاب صوتی خانه اینگونه نوشته است: تونی موریسون با چاپ این كتاب برای بار دوم توانست ازلحاظ عاطفی و احساسی با مخاطبان خود ارتباط قوی برقرار كند.
تونی موریسون كتاب خانه را در بدترین روزهای زندگی خود كه در فراق از دست دادن پسرش سپری شد، نوشته است. تونی موریسون معتقد است كه تنها راه نجات و تسلی وی در آن روزهای سخت، نوشتن بوده است.
كتاب خانه در هفده فصل مجزا و با روایت دوصدایی به رشته تحریر درآمده است. این كتاب روایتگر زندگی شخصیتهایی است كه در طول تاریخ رنجها و مشكلات فراوانی را متحمل شدهاند.
با توجه به اینكه نویسنده كتاب خانه یك خانم است؛ بنابراین به خوبی توانسته مشكلات یك زن را به تصویر بكشد. این كتاب به عنوان آخرین رمان نوشته شده توسط تونی موریسون بهشمار میرود. كتاب صوتی خانه یكی از خارقالعادهترین رمانهای موریسون به شمار میرود، بهطوریكه بسیاری از منتقدان این اثر را با كتاب شگفتانگیز و پرطرفدار او تحت عنوان دلبند در یك سطح میدانند.
نیویورك ریویو آو بوكز در مورد كتاب صوتی خانه اینگونه نوشته است: تونی موریسون با چاپ این كتاب برای بار دوم توانست ازلحاظ عاطفی و احساسی با مخاطبان خود ارتباط قوی برقرار كند.
تونی موریسون كتاب خانه را در بدترین روزهای زندگی خود كه در فراق از دست دادن پسرش سپری شد، نوشته است. تونی موریسون معتقد است كه تنها راه نجات و تسلی وی در آن روزهای سخت، نوشتن بوده است.
كتاب خانه روایتگر زندگی سربازی است كه برای جنگ به كره اعزام میشود و بعد از بازگشت از این جنگ با اتفاقات غیرمنتظرهای در زندگی خود مواجه میگردد. شخصیت مرد رمان خانه؛ فرانك از دوران جنگ خاطرات خوبی در ذهن ندارد و اكنون نیز برای تنها هدف خود یعنی نجات جان خواهرش میجنگد، خواهری كه در راه تامین مخارج زندگی خانواده در بستر بیماری افتاده است.
در قسمتهای مختلفی از كتاب خانه شاهد بیان احساسات فرانك، خواهر، مادربزرگ و همسر وی هستیم.
بخش هایی از این كتاب را در زیر بخوانید :
این خانهی كیست؟
نور، برای چه كسی مانع از ورود شب به اینجا میشود؟
بگو این خانه مال كیست؟
نه، مال من نیست.
من خواب خانهی دیگری را دیده بودم، دلنشینتر، روشنتر
با منظرهی دریاچهای كه لابهلای قایقهای رنگشده، پیداست و مزرعهای كه انگار برای من آغوش بازكرده. این خانه اما غریبه است. سایههایش دروغ میگویند.
پس، چرا كلید من با قفل آنیكی است؟!
در قسمت دیگری از كتاب این متن را میخوانید
«من آنجا بودم، ساعتها و ساعتها به یك دیوار موقتی تكیه داده بودم. چیزی برای دیدن نبود جز دهكدهای آرام آن پایین، سقفهای پوشالی خانهها تقلیدی بودند از تپههای دوردست. انبوه بامبو یخزده در سمت چپ من سر از برف درآورده بود. آنجا، جایی بود كه ما آشغالهایمان را میریختیم. تا آنجا كه میتوانستم هوشیار بودم. گوش میدادم و هر نشانهای از چشمبادامیها یا كسانی را میدیدم كه كلاه لبهدار به سر داشتند، دنبال میكردم. اغلب حركتی نبود اما یك روز بعدازظهر صدای خشخش آرامی را میان ساقههای بامبو شنیدم. فقط یكچیز درحركت بود. میدانستم نباید دشمن باشد، آنها هرگز تكنفری نمیآمدند، پس فكر كردم شاید یك ببر باشد. میگفتند در تپهها پرسه میزنند. اما هیچكس ببری ندیده بود. بعد دیدم ساقههای بامبو از هم جدا و بهطرف زمین خم شدند».
كتاب خانه یكی از آثار بینظیر و منحصربهفرد تونی موریسون به شمار میرود.
بخشی از متن كتاب را در زیر بخوانید :
توی جنگ بودی؟
بودم.
كسی را كشتهای؟
مجبور بودم
چه احساسی دارد؟
بد. واقعا بد.
خوب است كه احساس بدی دربارهی آن داری. خوشحالم.
یعنی چه؟
این یعنی اینكه تو دروغگو نیستی
فرانك لبخندی زد و گفت: تو خیلی عمیقی توماس. وقتی بزرگ شدی میخواهی چه كاره شوی؟
توماس دستگیره را با دست چپش چرخاند و در را باز كرد: یك مرد. میخواهم یك مرد باشم. این را گفت و رفت.
«برای متهم شدن به قانونشكنی حتما نباید بیرون بود و پرسه زد بلكه حتی میشود در چهاردیواری خانه خود سرگرم زندگی خود بود و بازهم مردانی با حكم دولتی و یا بدون حكم اما همیشه مسلح، شمارا، خانوادهتان را، و همسایهتان را مجبور به جمعكردن اسباب و ترك منزل كنند.»
«خدا نه هر وقت كه صدایش كنی، نه هر وقت كه او را بخواهی، بلكه تنها وقتیكه واقعا به او نیاز داری كمكت میكند.»