خورخه ماریو پدرو بارگاس یوسا داستاننویس، مقالهنویس، سیاستمدار و روزنامهنگار پرو است. یوسا یكی از مهمترین رماننویسان و مقالهنویسان معاصر آمریكای جنوبی و از معتبرترین نویسندگان نسل خود است.
رمان « سور بز» اثر ی از این نویسنده است
درباره نویسنده : خورخه ماریو پدرو بارگاس یوسا داستاننویس، مقالهنویس، سیاستمدار و روزنامهنگار پرو است. یوسا یكی از مهمترین رماننویسان و مقالهنویسان معاصر آمریكای جنوبی و از معتبرترین نویسندگان نسل خود است.
رمان « سور بز» اثر ی از این نویسنده است .یوسا در سال 2010 برنده جایزه نوبل ادبیات شد.
سور بز داستان زندگی تروخیو یكی از بدنامترین دیكتاتورهای آمریكای لاتین است. یكی از شخصیتهای كتاب او را شیطان میخواند و میگوید:
« تمام بلایایى كه كشورش در طول تاریخ به واسطه اشغال شدنش توسط هائیتی، تهاجم اسپانیا و آمریكا، جنگهاى داخلی، نزاع بین فرقهها و رهبران شان، تحمل كرده و تمام فجایع طبیعی، مثل زمین لرزه و توفانهاى ویرانگر كه از آسمان و دریا و مركز زمین بر مردم دومینیكن نازل شد، یك طرف و بلایى كه تروخییو با استبداد خودش بر سر این كشور آورد، یك طرف.»
یوسا كه شاید یكی از سیاسینویسترین نویسندگان حال حاضر كشورهای آمریكای لاتین است و در رمانهایش آنقدر با دنیای سیاست همراه بوده كه حتی یك بار هم نامزد ریاست جمهوری كشورش پرو شده، در رمان «سور بز» دست بر سر یكی از سیاهترین دیكتاتوریهای منطقه آمریكای لاتین گذاشته است، یعنی دوره حكومت رافائل لئونیداس تروخیو مولینا رئیس (حاكم نظامی) یا در واقع دیكتاتور جمهوری دومینیكن از سال 1930 تا 1961.
یوسا در این رمان به شكلی واقعنمایانه، از ملتی فروافتاده در زیر چكمه ظلم تصویری مهآلود و خفه ارئه میدهد. در این تصویر از گمنامترین این مردم، وزرا و سناتورها و افسران بلندمرتبه زخم رئیس تروخیو را بر تن و روح دارند كه البته نوع روایت و داستانپردازی در فرم تودرتو و استفاده از جملات و كلمات خشن و نوع پیوند آدمها و رابطهها در ایجاد فضای مورد نظر نویسنده در بازتاب یك جامعه تحت لوای دیكتاتور بیتاثیر نبوده است كه همگی میتواند در جهت نشان دادن نوعی تعهد نویسنده به ظلمستیزی و آزادیخواهی باشد.
جملاتی از متن كتاب «سور بز» را در زیر بخوانید :
تو، اورانیا، سر در نمیآری، هر چند خیلی چیزها از آن دوران فهمیدهای. در آغاز بعضی از چیزها رخنهناپذیر به نظر میآمد، اما بعد از خواندن، گوش دادن، تحقیق كردن، فكر كردن بالاخره توانستی سر دربیاوری كه چطور میلیونها آدم، له شده زیر بار تبلیغات و نبود اطلاعات، خو كرده به توحش به زور تلقین و انزوا، محروم از ارادهی آزاد و حتی از كنجكاوی، به سبب ترس و عادت به بردگی و چاپلوسی، قادر بودند تروخیو را پرستش كنند. نه این كه فقط از او بترسند، بلكه دوستش داشته باشند. اما چیزی كه هیچ وقت درك نكردی این است كه چطور میشود تحصیل كردهترین آدمهای دومینیكن، روشنفكرهای مملكت، حقوقدانها، پزشكها، مهندسها، كه اغلب فارغ التحصیل بهترین دانشگاههای ایالات متحد و فرانسه بودند، آدمهایی حساس، فرهیخته و باتجربه، خوب خوانده، صاحب فكر، كه قاعدتا باید شامهی تیزی برای شناخت هر چیز مسخره داشنه باشند، آدمهایی بااحساس و باوجدان، اجازه میدادند آن طور وحشیانه ازشان سوءاستفاده بشود.
سیاستمدار نباید برای تصمیماتش پشیمانی بخورد، هیچ وقت از هیچ كار پشیمان نشده بود. آن دو تا اسقف را زندهزنده جلوی كوسهها میانداخت، بعد مرحلهای از مناسك صبحگاهیاش را شروع میكرد كه همیشه با ذوق و شوق واقعی به آن میپرداخت و این به خاطر یادآوری رمانی بود كه در جوانی آن را خوانده بود، تنها رمانی كه به آن فكر كرده بود.
چرا كلیساى مسیح از رژیمى حمایت مىكند كه آلوده به خون است؟ كلیسا چطور مىتواند رهبرى را كه جنایاتى شیطانى مرتكب شده در زیر سایه اقتدار خود بگیرد؟ آیا مراسم عشاى ربانى و دیگر مناسك كلیسا براى تبرك كارهاى حكومت نیست؟ مگر اسقفها و كشیشها هر روز كارهاى جبارانه را تقدیس نمىكنند؟ چه موقعیتى به كلیسا اجازه مىدهد مومنان را رها كند و به این شكل با تروخیو یكى بشود؟