استدلال در واژه، به معنای راهنمایی خواستن است؛ و در اصطلاح اصولیان و متكلمان، به معنای دلیل آوردن و ارائه دلیل است؛ خواه استدلال از علت بر معلول باشد یا استدلال از معلول بر علت.نوع اول را تعلیل و نوع دوم را استدلال گویند.
نویسنده : علی شالچیان
استدلال در واژه، به معناى راهنمایى خواستن است؛ و در اصطلاح اصولیان و متكلمان، به معنای دلیل آوردن و ارائه دلیل است؛ خواه استدلال از علت بر معلول باشد یا استدلال از معلول بر علت. نوع اول را تعلیل و نوع دوم را استدلال گویند.
در نظر بعضى از اهل منطق، استدلال عبارت است از انتقال ذهن از اثر به مؤثر یا از مؤثر به اثر یا از اثرى به اثر دیگر (تعریفات جرجانى). حال اگر انتقال ذهن از اثر به مؤثر یا از معلول به علت باشد، استدلال را برهانِ اِنّى گویند. اگر انتقال ذهن از مؤثر به اثر یا از علت به معلول باشد، استدلال را برهان لِمّى گویند.
از منظری دیگر می توان گفت كه استدلال عبارت است از تسلسلِ تعدادى احكام كه بر یكدیگر مترتب باشند به گونه ای كه آخرین حكم اضطرارا متوقف بر اوّلین حكم باشد.
بنابراین، استدلال نه فقط انتقال ذهن از حكمى به حكم دیگر است؛ بلكه یك فعالیت ذهنى مركب از احكامى است كه تابع یكدیگرند، به گونه اى كه هرگاه این احكام در ذهن حاضر شود، ذاتاً حكم دیگرى از آن ها به دست مىآید. حكم اخیر نمىتواند صادق باشد، مگر اینكه مقدمات (احكام پیشین) صادق باشند.
از آنچه گفتیم بر مى آید كه منطق و روانشناسى در بحث از استدلال مشترك اند، اما دانشمند منطقی به استدلال كامل، از آن جهت كه مركب از قضایایى است كه بین آن ها ارتباط ضرورى برقرار است، نظر دارد و انواع استدلال را شناسایى مىكند و آن ها را بر اساس ارزش منطقى مرتب مى كند و استدلال هاى منتج را از استدلال هاى غیر منتج فرق مى گذارد؛ ولی روانشناس، استدلال را از آن رو كه یك فعالیت واقعىِ ذهن است مورد تحقیق قرار مى دهد، نه از این جهت كه استدلال صحیح یا باطل است. بنا بر این، ارزش استدلال عقلى، از نظر منطقى، بسته به صحت و بطلان آن است؛ اما ارزش آن، از لحاظ صحت و سقم در روانشناسى، یكسان است؛ زیرا روانشناسى به حركت ذهن و كیفیت استدلال عقلى و رشد و نمو آن توجه دارد، نه به صحت و سقم استدلال.
فیلسوفان ما از قدیم، استدلال را به سه نوع تقسیم كردهاند:
قیاس، استقراء، تمثیل ؛ زیرا در استدلال یا با فرض ثبوتِ حكم كلى به ثبوتِ جزیى حكم مى شود، كه این قیاس است، یا به كلى از آن جهت كه در جزیى متحقق است، حكم مى شود و این استقراء است، و یا به موجب ثبوت حكم در جزیى به ثبوت جزیى دیگر حكم مى شود، كه این تمثیل است.
مناسب تر این است كه استدلال را به استنتاج و استقراء و تمثیل تقسیم كنیم؛ زیرا استنتاج اعم از قیاس است و هر قیاسى استنتاج است، اما هر استنتاجى قیاس نیست.
خلاصه سخن اینكه استدلال عبارت است از استنباط قضیه اى از قضیه اى دیگر. به عبارت دیگر، استدلال همان دستیابى به حكم تازه اى است كه با احكام قبلى كه این حكم لازمه آن هاست، متفاوت است. معرفتى كه از طریق استدلال در ذهن حاصل مى شود، معرفت بى تأثیر است اما معرفتى كه به طریق شهود حاصل شود، معرفت مؤثر است. نوع اول را معرفت استدلالى و انتقالى و نظرى گویند و نوع دوم را معرفت شهودى گویند.