دروغگویی روی مبل نیز، كتابی حاصل از علم و هنر است. علمی كه سالها یالوم از آن برای بهبود بیمارانش استفاده كرده است و هنر داستانگویی كه بارها در كتابهایش به كار برده است.
درباره نویسنده : اروین دیوید یالوم, روانپزشك و نویسنده آمریكایی است.
رمان دروغگویی روی مبل اثر دیگری از اروین د.یالوم است كه اگر به موضوعات رواندرمانی و فلسفه اگزیستانسیال علاقه داشته باشید، بعید است اسم او را نشنیده و یا كتابهای او را مطالعه نكرده باشید. یالوم علاوه براینكه یك درمانگر سرشناس است، در زمینه داستاننویسی هم خودش را به عنوان یك استاد به تمام معنا به جهانیان معرفی كرده است.
دروغگویی روی مبل نیز، كتابی حاصل از علم و هنر است. علمی كه سالها یالوم از آن برای بهبود بیمارانش استفاده كرده است و هنر داستانگویی كه بارها در كتابهایش به كار برده است.
پشت جلد كتاب دروغگویی روی مبل نیز آمده است:
دروغگویی روی مبل ضمن مواجه كردن خوانندگان با دروغهای بسیاری كه گهگاه روی مبل رواندرمانگر گفته میشود، به آنها چشماندازی وسوسهانگیز و تا حدی غیرقابل باور از طرز فكر درمانگر در جلسات درمانشان ارائه میدهد.
این رمان درباره ارتباط بین سه رواندرمانگر: سیمور تروتر، ارنست لش و مارشال اشتریدر، با بیمارانشان است. مركز اصلی رمان ارنست لش است كه در اولین كار انظباطی خود به بررسی رفتارهای سمیور تروتر با بیمارش میپردازد. مارشال اشتریدر نیز سرپرست ارنست است.
سیمور تروتر هفتاد و یك ساله، بزرگ جامعه روانپزشكان و رئیس پیشین انجمن روانپزشكان آمریكا است كه اعتقاد دارد درمانگر باید از همه توان خود برای بهبود حال بیمار استفاده كند و در مواجهه با هر بیمار از یك روش منحصربهفرد استفاده كند.
«سالها پیش – بذار بگیم حدود چهار سال پیش – زنی، به نام بل، وارد مطبم شد، یا بهتره بگم خودشو به مطبم رسوند – یا خودشو خاكآلود و گلی كشوند – آره كشوند، این بهتره. اواسط دههی سی عمرش بود و از خونوادهی سوئیسی – ایتالیایی ثروتمند. افسرده بود و تو تابستون بلوز آستین بلند پوشیده بود. خودزنی كرده بود و برای پوشاندن اثر بریدگی روی مچش، لباس آستین بلند پوشیده بود. دكتر لش اگه تو تابستون لباس آستینبلند به تن یك بیمار سردرگم دیدی، همیشه به بریدن مچ یا تزریق دارو فكر كن. او ظاهر خوبی داشت، پوستش خوب بود، چشمان اغواگر داشت و آراسته و شیك لباس پوشیده بود، ولی در آستانه فروپاشی بود. (دروغگویی روی مبل – صفحه 14)»
بررسی پرونده سیمور بخش كوتاهی از این كتاب است اما تاثیری كه سیمور بر ارنست لش میگذارد تا پایان كتاب همراه ارنست میماند. در ادامه كتاب، روابط ارنست لش با بیمارانش روایت میشود. ارنست هم در كار خود اصول خاصی را دنبال میكند، اصولی كه او را مجاب میكند با بیمارانش رابطهای كاملا صادقانه و صریح داشته باشد كه حتی در مواقعی باعث میشود او در برابر بیمارانش دست به خودافشایی بزند.
بیماری كه ارنست بسیار درگیر اوست، جاستین آسترید نام دارد. كسی كه سه روز در هفته به مدت 5 سال است كه نزد ارنست میآید. در اولین جلسه آنها، جاستین از ارنست برای پایان دادن به زندگی زناشوییاش كمك خواسته بود اما ارنست در طی این 5 سال نتوانسته بود جاستین را متقاعد كند كه این كار را انجام دهد. بعد به طور ناگهانی جاستین این خبر را به درمانگرش میدهد: «زنم رو ترك كردم، دیروز عصر. از خونه نقل مكان كردم. شب رو با لورا گذروندم.» «همینطوری. وقتی میبینم كه كاری باید انجام بشه، وقتم رو تلف نمیكنم.» این صحبتها برق را از سر ارنست میپراند. او 5 سال تلاش كرده بود جاستین را به انجام این كار ترغیب كند و بعد جاستین همینطوری وقت را تلف نكرده و از همسرش جدا شده بود؟
جلسات بین ارنست و جاستین بسیار چالشی و خواندنی است و حتی زمانی كه همسر جاستین وارد ماجرا میشود، داستان دوچندان جذابتر میشود.
و در نهایت، در میان این داستانها، داستان مارشال اشتریدر با بیمارانش روایت میشود. مارشال به نحوس استاد راهنمای ارنست نیز میباشد و مدام او را تشویق میكند كه حرفهای باشد و در مواجهه با بیمارانش اصول و قواعد را رعایت كند. اما خود مارشال كه درگیر رفتارهای وسواسی فكری خاص خودش است به خاطر پول و كسب سود با یكی از بیمارانش دچار مشكل میشود و…
بخش هایی از این رمان را در زیر بخوانید :
ارنست مردی مذهبی نبود، ولی وقتی هر روز صبح دفتر قرار ملاقاتهایش را باز میكرد و اسامی هشت یا نه نفری را میدید كه باید روزش را با آنها سپری میكرد، احساسی به او غالب میشد كه تنها از زاویهی دین میتوانست آن را توصیف كند. در چنین مواقعی او تمایل شدید به ابراز تشكر از كسی یا چیزی داشت كه او را به سمت شغلش سوق داده بود. (دروغگویی روی مبل – صفحه 9)
دنیا وحشتناكتر از اونه كه بشه به بچهها تحمیلش كرد. (دروغگویی روی مبل – صفحه 15)
چیزی كه مربوطه، اقدام منه – كاری كه به خاطرش مورد قضاوت قرار گرفتم – نه چیزی كه حس یا فكر كردم. موقعی كه بدون محاكمه آمو دار میزنن ذرهای هم ارزش برای فكر و احساسش قایل نیستن! (دروغگویی روی مبل – صفحه 31)
من نمیخوام كه او فقط بدبخت شه، این انتقام نیست. من میخوام او بدونه این كار من بوده. (دروغگویی روی مبل – صفحه 100)
او عاشق بیانیهی نیچه بود كه نیرومندترین درختان باید ریشههای عمیقی داشته باشند كه ریشههایشان به اعماق تاریكی برود، به سمت اهریمن. (دروغگویی روی مبل – صفحه 117)
گفته شده كه هدف درمان اینه كه یك نفر مادر و پدر خودش باشه. من فكر میكنم ما میتونیم همین رو همتراز با مشاوره بگیریم. هدف اینه كه مشاور خودت بشی. (دروغگویی روی مبل – صفحه 141)
ارنست مفهوم افسوس را برای درمان بسیاری از بیمارانش وارد كرده بود و از آنها میخواست افسوسهای گذشتهی خود را بررسی كنند تا از افسوسهای آینده پرهیز نمایند. او میگفت: «به گونهای زندگی كنید كه پنج سال بعد با افسوس به پنج سال گذشتهی خود نگاه نكنید.» (دروغگویی روی مبل – صفحه 281)
گذشته بخشی از خودآگاه حال حاضر توئه – عینكی رو درست میكنه كه تو از طریق اون حال حاضر رو تجربه میكنی. (دروغگویی روی مبل – صفحه 305)
در طول هفتهی گذشته ارنست اوقاتی را در كتابخانه مشغول مطالعهی مقالههایی در مورد انتقال شهوانی بود. او تحت تاثیر لغات هشداردهندهی فروید در مورد درمان «زنان شهوانی عنانگسیخته» قرار گرفته بود. فروید این بیمارن را «كودكان طبیعت» مینامد كه از پذیرش معنویت به جای امور جسمانی سر باز زدند و تنها مطیع «منطق و برهان آبكی هستند». (دروغگویی روی مبل – صفحه 380)
من ازش درخواست میكردم تا خیلی عمیق به درون خودش نگاه كنه و بررسی كنه كه آیا جوهره و مركز وجودش، باور داره كه هدف از موجودیتش جمعآوری پوله؟ گاهی از بیماران میخوام خودشون رو در آینده ببینن – تا زمان مرگشون، مراسم تدفینشون – حتی قبرشون رو تصور كنن و نوشتهی سنگ قبرشون رو بنویسن. مراجعت چه احساسی میكنه اگه شرح دلمشغولی او به پول، روی سنگ قبرش حك بشه؟ او دوست داره زندگیش اینطوری خلاصه بشه؟ (دروغگویی روی مبل – صفحه 506)