« كمی قبل از خوشبختی» دومین مهم ترین و موفق ترین رمان نویسنده ی معاصر فرانسوی انیس لودیگ است. سطر به سطر این اثر كه در سال 2013 برنده ی جایزه ی خانه ی مطبوعات فرانسه شد سرشار از احساسی ناب طنزی لطیف و از همه مهم تر درس هایی برای زندگی ست
درباره ی نویسنده : « كمی قبل از خوشبختی» دومین مهم ترین و موفق ترین رمان نویسنده ی معاصر فرانسوی انیس لودیگ است. سطر به سطر این اثر كه در سال 2013 برنده ی جایزه ی خانه ی مطبوعات فرانسه شد سرشار از احساسی ناب طنزی لطیف و از همه مهم تر درس هایی برای زندگی ست كه نگاه خواننده به زندگی را برای همیشه تغییر می دهد.
روزنامهی معتبر فیگارو در مورد رمان كمی قبل از خوشبختی چنین می گوید:
كمی قبل از خوشبختی به كتاب های تصنعی كه به زور سعی دارند افكار منفی خوانندگانشان را تغییر دهند، شباهتی ندارد. مطالعهی این رمان درست مثل زندگی كردن یك داستان واقعی است.
در قسمتی از پشت جلد رمان كمی قبل از خوشبختی هم جمله از متن كتاب آمده است:
هیچوقت تسلیم نشو. شاید آن زمان كه تسلیم می شوی، دو ثانیه پیش از معجزه باشد…
خلاصه كتاب كمی قبل از خوشبختی
پیرمرد وارد فروشگاه مى شود. دخترك صندوقدار را گریان مى بیند، با او سر صحبت را باز مى كند. دختر نمى داند این صمیمیت مرد از روى دیوصفتى اوست یا واقعا در این زمانه هم هستند فرشتگانى كه در صورت انسانى به ما لبخند میزنند؟!
داستان با اتفاقات عجیب و غریبى پیش میرود.
یك روز پیرمردى كه به تازگى همسرش او را ترك كرده وارد فروشگاهى می شود و از دخترك تحویلدار می خواهد تا با او ناهار بخورد. آمیزهاى از خشم و شرم و عصبیت به خواننده تزریق می شود. چیزى نمی گذرد كه پیرمرد از دختر جوان كه مادر بیست سالهى یك پسر كوچولوى موطلایى است، مى خواهد تا تعطیلاتش را با پیرمرد و پسرش در انگلستان بگذراند.
این سفر سرآغازِ ماجراهاى كتاب است. ماجراهایى كه پیوند مى دهد، پیوندها را مى گسلد و بیم و امید را مى چشاند. درست مثل زندگى!
حتى عنوان كتاب – كمى قبل از خوشبختى – این مفهوم را به ذهن متبادر مى كند كه، در اوج غم ها و ناراحتى ها، در آن زمان كه نا امیدى و از همهى دنیا بریده اى، بیم به دلت راه نده، فقط كمى مانده تا به خوشبختى برسى.
در خلال روایت داستان، جملات ارامش بخش و امیدوار كننده اى كه نویسنده از زبان كاراكترها بیان مى كند، كتاب را به یك اثر روانشناسىِ دوست داشتنى تبدیل كرده است.
قسمت هایی از متن كمی قبل از خوشبختی را در زیر بخوانید :
گاهى دوست دارم به سیاره ى دیگرى بروم. جایى خالى از همهى فجایع بشرى كه براى انسان ها مصیبت به بار مى آورند و چهار پنجم بشریت را رنج مى دهند. گاهى در زندگى با كسانى برخورد مى كنیم كه انگار دنیاى شان با دنیاى ما یكى است. انسان هایى فرابشر و متفاوت از بقیه كه در طول موج یكسان و خیالاتى مشابه خیالات ما زندگى مى كنند.
افرادى كه پولدارند مى گویند پول مهم نیست. در حالیكه پول كمك حال آدم است. اگر پول داشته باشیم مى توانیم یك خط تلفن داشته باشیم تا هروقت پكر بودیم به دوستان مان تلفن كنیم. اگر پول داشته باشیم مى توانیم هرازگاهى غذاهاى خوب بخوریم و مجبور نیستیم بین قفسه ها خم شویم تا از بین مارك هاى بنجلى كه پایین قفسه ها در كف زمین ریخته اند، خرید كنیم؛ درست از همان جایى كه شب ها جولانگاه سوسك هاست. پول داشتن كمك مى كند كه اگر دل مان خواست كمى روى مد باشیم، وگرنه مجبورهیم لباس هاى مد روز را با دو سال تاخیر بپوشیم؛ چون خانم هاى مهربانى كه در پول غلت مى زنند، لطف مى كنند و لباس هایى كه دل شان را زده به مغازه ى دست دوم فروشى محل مى دهند.
وقتى كه داستان هاى زیباى جن و پرى را عمیقا باور داشته باشیم، خیلى سخت مى توانیم از این افكار بیرون بیاییم. یك روز مى رسد كه بیدار مى شویم و مى بینیم زندگى آن قدر ها هم كه این داستان ها مى خواهند به ما بقبولانند، رویایى نیست.
اگر یك شوك بتواند به پذیرفتن حقایق سخت زندگى كمكى كند، بهتر نیست گاهى تجربه اش كنیم؟
بدشانسى مثل حماقت بشرى است؛ هر دو بى پایان هستند.
مردها نیازى غیرقابل انكار دارند و آن هم توجه به زنان است. انگار كه از ابتداى خلقت، هوش ابتدایى شان در هر قرار به آن ها دستور مى داده بررسى كنند كه آیا بقاى نسل شان با فلان شخص حتمى است یا نه.
بخاطر عشق، آدم خیلى چیزها را تحمل مى كند.
وقتى اتفاق بدى در زندگى مان پیش مى آید، ما احساس مى كنیم نگاه دیگران به ما این اجازه را نمى دهد كه شاد باشیم. در حالى كه در درون این حس را داریم كه فقط این طورى مى توانیم زنده بمانیم. یك ضرب المثل ژاپنى هست كه مى گوید”خوشبختى سراغ كسانى مى رود كه بلدند بخندند.”
این زندگى نیست كه زیباست. این ما هستیم كه زندگى را زیبا یا زشت مى بینیم. دنبال رسیدن به یك خوشبختى بى نقص نباشید. از چیزهاى كوچك زندگى لذت ببرید. اگر آن ها را كنار هم بگذارید، مى توانید كل مسیر را با خوشحالى طى كنید.
خوبى سكوت این است كه مى گذارد نگاه كه آینهى روح است حرف بزند. وقتى سكوت این است كه مى گذارد نگاه كه آینهى روح است، حرف بزند. وقتى سكوت مى كنیم اعماق وجود را بهتر مى شنویم.
زندگى همین طور است؛ مسیرى است همیشگى با حوادثى كه فراز و نشیب هاى آن را ایجاد مى كنند. تنها زمانى كه از مسیر آرام زندگى خارج مى شویم، مسیرهاى جدیدى را كشف مى كنیم؛ مسیرهایى كه طى كردن شان دشوارتر اما در عین حال جالب تر و غنى تر از مسیر همیشگى است كه از سر راحتى آن را برگزیده بودیم.
اگر زندگى را به چشم یك زنگ تفریح نگاه كنیم و به خوشى هاى ساده بسنده كنیم، كمتر رنج مى بریم.
اگر یك پاى تان را از دست بدهید، دیده مى شود و دوست تان به دادتان مى رسند. البته نه همه. اما اگر تكه اى از قلب تان كنده شود، از بیرون دیده نمى شود و البته همان قدر هم درد دارد.
زندگى شبیه دریاست. وقتى امواج با ساحل برخورد مى كنند، دریا پر سروصداست و بعد وقتى كه امواج برمى گردند، دوباره سكوت مى شود. این دو حركت بى وقفه با هم تلاقى مى كنند. بى وقفه هم را قطع مى كنند.
روال زندگى بدین گونه است. زندگى پر از اتفاقات گذرا و موقت است و همین اتفاقات هستند كه زندگى را زندگى مى كنند. گذشته مثل قدم زدن روى ماسه، ردى به جا مى گذارد اما در هرحال باید به سوى آینده حركت كنیم.
زمان كمكى به فراموش كردن نمى كند، اما كمك مى كند عادت كنیم. درست مثل چشمانى كه به تاریكى عادت مى كنند.