دانستیم كه ضحاك خوابی هولانك دید كه خوابگزاران، آن را به نابودی سلطنت سیاه وی تعبیر كردند.
ضحاك بر آن شد كودكی را كه مقدر بود زاده شود تا پایه های حكومتش را در هم فرو ریزد به محض تولد یافته و بكشد تا حطر را از تاج و تخت خود دور كند.
نویسنده : ارسطو جنیدی
یاران همراه، درود بی پایان بر شما.
عهد ما بر این بود كه سخن از ضحاك و خواب آشفته او را پی بگیریم.
دانستیم كه ضحاك خوابی هولانك دید كه خوابگزاران، آن را به نابودی سلطنت سیاه وی تعبیر كردند.
ضحاك بر آن شد كودكی را كه مقدر بود زاده شود تا پایه های حكومتش را در هم فرو ریزد به محض تولد یافته و بكشد تا حطر را از تاج و تخت خود دور كند. اما هیچ یك از نوزادانی كه زاده شدند، آن منجی بزرگ و آن فریدون یگانه نبودند.
ضحاك شب از روز و روز از شب نمی شناخت و از وحشت ظهور آن كودك كه بنابر پیشگویی ها، بساط ظلمش را سرنگون می سازد بسیار آشفته و پریشان بود. روز و شب تنها نام فریدون بر لب جاری می ساخت و وحشتی عحیب او را در برگرفته بود:
چنان بُد كه ضحاك را روز و شب
به نام فریدون گشادی دو لب
بران برز بالا ز بیم نشیب
شده ز آفریدون دلش پر نهیب
این ترس ستمگران از یك منجی و رهایی بخش بزرگ، در بسیاری از روایات دینی، تاریخی و حماسی تكرار شده است. داستان تولد حضرت موسی (ع) ، و نیز داستان تولد عیسی (ع) هردو دارای چنین محتوایی هستند.
این كه روایات دینی از جمله مهمترین آبشخورهای اصلی شكل گیری حماسه ها هستند، یك نكته بسیار حائز اهمیت است. حماسه ها از مولفه های مختلفی ریشه می گیرند، اما روایات دینی و كتب آیینی، از مهمترین این ریشه ها هستند. به عبارت دیگر چون بشر از ادیان آسمانی ایمان و آرانش را دریافت می كند پس در حماسه ها كه نقل و بیان خود او در مواجه شدن با عالم است و آفریده آرزوهای وی، باز هم دلبسته همان آرامش و ایمان آسمانی است و چنگ در ریسمان ایمان می زند.
گرچه به هیچ وجه نباید حقایق تاریخی را در دل حماسه ها فراموش كرد هرگز نباید جملگی آنان را زایده تخیل دانست، چون همین روایات هم دارای حقایق تاریخی بوده اند كه به مرور بر روی هم انباشه شده و محتوایی قهرمانانه یافته اما همین روایات انباشه شده، و گاه مبالغه شده هم از ادیان گوناگون و حتی كتب دینی تاثیراتی گرفنه اند.
در ادبیات هند كه پسرعموهای نژادی ما ایرانیان هستند و به شدت تحت تاثیر فرهنگ ایرانی، ردپای كتب دینی در اكثر داستانهای این مردم دیده می شود. ادبیات پارسی و دیگر ادبیاتهای برجسته جهان نیز چنین است.
باری، ضحاك روزی بزرگان كشور را جمع می كند و از دشمنی تازه زاده شده سخن می گوید. او اذعان می كند كه دشمنش پهلوانی دلاور و بزرگ خواهد شد و ضمناً نباید وی را دست كم بگیرد:
چنان بد كه یك روز بر تخت عاج
نهاده به سر بر ز پیروزه تاج
ز هر كشوری مهتران را بخواست
كه در پادشاهی كند پشت راست
از آن پس چنین گفت با موبدان
كه ای پرهنر با گهر بخردان
مرا در نهانی یكی دشمنست
كه بربخردان این سخن روشنست
به سال اندكی و به دانش بزرگ
گوی بدنژادی دلیر و سترگ
اگر چه به سال اندك ای راستان
درین كار موبد زدش داستان
كه دشمن اگر چه بود خوار و خرد
نبایدت او را به پی بر سپرد
ندارم همی دشمن خرد خوار
بترسم همی از بد روزگار
اعتراف ضحاك به عظمت وجودی فریدون كه اكنون نوزادیست و روزی بزرگ پادشاه ایران زمین خواهد شد، دلیل روشنی به شمار می رود بر ترس شدید ضحاك. به بیان دیگر، ضحاك منصفانه به قضایا می نگرد و می داند كه این دشمن تازه زاده شده بزرگارین چالش پادشاهی اوست. در اینجا دیگر نمی توان وانمود كرد كه دشمنی صعب، وجود ندارد.
كلام دیگر ضحاك دایر بر این كه این دشمن را دیت كم نمی گیرد، یك نكته بسیار بسیار مهم است و بارها در اثر استاد بزرگوار ما تكرار گشته؛ از جمله در داستان هفت خوان رستم و آماده شدن رستم برای مبارزه با دیو سپید.
این حقیقت كه در قالبی زیبا بیان شده، خواننده آگاه و آشنا به متون كهن ادبیات پارسی را به یاد یك رباعی از شیخ اجل سعدی می اندازد كه تحت تاثیر شاهنامه سروده است:
دانی كه چه گفت زال با رستمِ گُرد؟
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
دیدم بسی كه آب سرچشمه خُرد
چون بیشتر آمد، شتر و بار ببُرد
كه در اوج زیبایی و هنرمندی سروده شده است. اساساً سعدی بزرگ، عشقی شیفته وار و دلبستگی بسیار ژرفی به حكیم فردوسی داشته است كه بیان این مطلب، خود مجالی مفصل را می طلبد.
باری، ضحاك به فكر پرداختن لشكری زبر دست می افتد و:
همی زین فزون بایدم لشكری
هم از مردم و هم ز دیو و پری
یكی لشگری خواهم انگیختن
ابا دیو مردم برآمیختن
بباید بدین بود همداستان
كه من ناشكبیم بدین داستان
كلام ضحاك سرشار از ترس است. او حتی از دیوان و جنیان هم كمك می طلبد تا سپاهی آراسته و بی مانند پدید آورد. اما به همین كار هم اكتفا نمی كند و تصمیم می گیرد برای خود مشروعیتی جعلی دست و پا كند.
او ایرانیان را فرامی خواند و با گرفتن امضائی در زیر طوماری كه حاوی سخنانی سراسر دروغ در دادگری اوست می كوشد خود را مصلح و دلسوز و عادل و مهربان جلوه دهد:
یكی محضر اكنون بباید نوشت
كه جز تخم نیكی سپهبد نكشت
نگوید سخن جز همه راستی
نخواهد به داد اندرون كاستی
رفتار ضحاك در این مورد بسیار عجیب، مضحك و تفكر برانگیز است.
داستان بیان می كند كه ظالم زورگو برای حفظ قدرت خود حتی ممكن است ظاهری مردم پسند و به ظاهر مهربان و دادگر هم به خود بگیرد اما این فریبكاری ها مانع سقوط مشروعیت وی و سرنگونی حكومتش نخواهد شد.
در اینجا نیز داستان سلیمان و دیوی كه انگشتری وی را ربود و خود را به شكل سلیمان مبدل ساخت به خاطر خواننده خطور می كند و سخن زیبای مولانا را در كلیات شمس تداعی می كند كه:
((اهرمن گر مُلك بستُد، اهرمن بدُ، اهرمن))
در مقالات پیشین اشاره كردیم كه فَرّ ایزدی مشروعیتی الهی است برای پادشاه اما فَرّ ایزدی فقط تا آن هنگام بر قرار است كه پادشاه نیك سرشت و عادل و دادگر باشد و اگر از مسیر خداوند منحرف شود، فَرّ از او گسسته خواهد شد و مشروعیتش را در نیان مردم از دست خواهد داد. نكته مهم آنست كه این بلا بر سر جمشید آمد و او به نیستی روی نهاد. حال، ضحاك كه ستمگری خوناشام است و ظالمی سیاه دل كه فَرّ ایزدی هم ندارد حسابش روشن است و آشكار. زیرا او تمام مدت هزار سال را نیز با تكیه بر زور سرنیزه و ستمگری و قلت و جنایت حكومت كرده است.
سه علت بزرگی را كه ضحاك توانست هزار سال با ظلمی بی حد حكومت كند و قیامی علیه او شكل نگیرد عبارتند از ترس مردم از ضحاك ظالم، نداشتن راهبری پاك سرشت و نیز چاپلوسی و فرصت طلبی درباریان جستجو كرد.
آنگاه كه ضحاك طومار و به تعبیر فردوسی بزرگ ((محضر)) آماده می كند و در آن می نویسد كه جز دادگری كاری نكرده و همگان را وادار می كند كه بر زیر آن امضایی بزنند، همه مردم از ترس گردن می نهند:
زِ بیم سپهبد همه راستان
برآن كار گشتند همداستان
بر آن محضر اژدها ناگزیر
گواهی نوشتند برنا و پیر
اما این سه عامل به سرعت از میان رفت و ایرانیان قیامی بزرگ و مردانه و بی مانند را پایه گذاشتند. آن راهبر بزرگ و دلاور كسی نبود جز مردی از جنس خود مردم به نام كاوه آهنگر و برپای خاستن او خود باعث ریختن ترس مردم از ضحاك می شود و موج عظیم عدالتخواهی و نابودكردن مهاجم كه ضحاك باشد، به راه می افتد.
كاوه شخصیتی ناب و ممتاز است. او از دل مردم است و نه نسب خانوادگی بزرگی دارد و نه پول و جاه و مقامی. اما آزادگی او برای راهبر شدنش و برجسته شدن نانش اسنده است. این نیز از خصوصیات درخور تحسین شاهنامه است كه بزرگی، دانایی، عظمت و ستوده بودن فقط خاص بزرگ زادگان نیست. متن مردم ایران نیز بارها و بارها از جمله قهرمانان دوست داشتنی شاهنامه هستند و این سبب می شود شاهنامه در قیاس با سایر آثار حماسی دیگر ملل كه تنها به شاهان و شاهزادگان توجه دارند و نه به مردم عادی، اثری به مراتب انسانی تر، ژرف تر و ارزنده تر جلوه كند.
برای مثال در تمام ایلیاد و اودیسه هومر ما هیچ شخصیت مهمی را سراغ نداریم كه فردی از قشر مردم عادی باشد اما نقشی برجسته، بسزا و مثبت در كل داستان ایفا كند.
در یك نگاه كلی ادبیات كلاسیك مغرب زمین چندان توجهی به توده مردم نداشت. بدین معنا كه قهرمانان داستانها، روایات و حتی نمایشنامه ها از میان اشراف و بزرگان بودند.
حال آنكه ادبیات پارسی هرگز در طول تاریخ پر افتخار هزار و سیصد ساله خود از متن مردم دور نبوده و حتی در حماسی ترین اثر ما، مردم عادی جلوه ای فوق العاده درخشان دارند.
باری، كاوه آغازگر قیام مردم ایران بر علیه متجاوز ستمگر یعنی ضحاك می شود.
او از ظلمی بی پایان كه بر فرزندانش رفته و پیشتر مغز تعدادی از پسران او خوراك ماران ضحاك شده بودند خشمگین به نزد ضحاك می رود و دادخواهی می كند كه:
اینك سربازان ستمگرت، پسر آخرین من را نیز به همین منظور اسیر كرده اند. اگر تو پادشاهی پس چرا هرآنچه بدبختی و بیچارگی است برای ماست؟
تو چگونه ادعای دادگری می كنی حال آنكه خون بیگناهان را می ریزی؟
هم آنگه یكایك ز درگاه شاه
برآمد خروشیدن دادخواه
ستم دیده را پیش او خواندند
بر نامدارانش بنشاندند
بدو گفت مهتر بروی دژم
كه بر گوی تا از كه دیدی ستم
خروشید و زد دست بر سر ز شاه
كه شاها منم كاوهٔ دادخواه
یكی بیزیان مرد آهنگرم
ز شاه آتش آید همی بر سرم
تو شاهی و گر اژدها پیكری
بباید بدین داستان داوری
كه گر هفت كشور به شاهی تراست
چرا رنج و سختی همه بهر ماست
شماریت با من بباید گرفت
بدان تا جهان ماند اندر شگفت
مگر كز شمار تو آید پدید
كه نوبت ز گیتی به من چون رسید
كه مارانت را مغز فرزند من
همی داد باید ز هر انجمن
سپهبد به گفتار او بنگرید
شگفت آمدش كان سخنها شنید
ضحاو از شنیدن سخنان كاوه شگفت زده و هراسان می شود. برای آنكه خود را مهربان و دادگر معرفی كند، دستور آزاری پسر كاوه را صادر می كند:
بدو باز دادند فرزند او
به خوبی بجستند پیوند او
تصویر سازی فردوسی بزرگ هم بی تردید مد نظر عزیزان خواننده هست. استاد با قدرتی بی مانند در آغوش كشیدن فرزند توسط كاوه را به كامل ترین شكل ممكن بیان فرموده است.
اما ضحاك از این فرصت برای تبرئه خود چشم نمی پوشد. محضر را به سمت كاوه می اندازد كه: اكنون كه پسرت را آزاد كردم، محضر را امضاء كن و گواهی نما كه من پادشاهی دادورز و عادلم:
بفرمود پس كاوه را پادشا
كه باشد بران محضر اندر گوا
و اینجا اوج داستان قیام كاوه است.
كاوه وقتی محضر را می خواند خشمگین به بزرگان كشور می گوید: ای ابلهان ترسوی بی همت و بی غیرت، شما بنده اهریمن شده اید و از خداوند جهان دور گشته اید كه به چنین ظالم ستمگر خونریزی مجال مادشاهی می دهید و همگی محضر سراسر دروغ وی را امضاء می كنید. شرم نمی كنید كه در برابر ستم سر فرود می آورید؟
چو بر خواند كاوه همه محضرش
سبك سوی پیران آن كشورش
خروشید كای پای مردان دیو
بریده دل از ترس گیهان خدیو
همه سوی دوزخ نهادید روی
سپر دید دلها به گفتار اوی
من این محضر را امضاء نخواهم كرد:
نباشم بدین محضر اندر گوا
نه هرگز براندیشم از پادشا
از یاد نبریم كه خشم كاوه برای پرپر شدن خون هزاران جوان ایران زمین است. خشم او خشمی پاك و مقدس است در برابر ظلم. زیرا اگر خشم او جنبه فردی داشت با آزاری مسر باید این شعله خشم فرومی نشست و با سخنانی چنین تند، جان خود و پسر را در خطر نمی انداخت.
اما كاوه دلاور ایران زمین، شجاعت و آزادی را در پاره كردن آن گواهی سراسر دروغ معنایی درخشان می بخشد:
خروشید و برجست لرزان ز جای
بدرید و بسپرد محضر به پای
گرانمایه فرزند او پیش اوی
ز ایوان برون شد خروشان به كوی
كاوه بی درنگ از دربار خارج می شود، پیش بند آهنگری را از تن باز می كند و بر درفشی می نهد و درش كاویان را می آفریند. درفشی كه بنابر گفته استاد بزرگوار ما تا هزاران سال نماد ایستادگی ملت سرافراز ایران در برابر متجاوزان و زورگویان بوده است.
ازین پس كاوه راهنمای مردم و رهبر قیام می شود و برای یافتن فریدون با مردم عهد یاوری می بندد.
كوشش ایرانیان برای یافت فریدون و بابیدن او برای جنگ با ضحاك، سخنان ما در فرصت بعدی خواهد بود.
و درود به تمام ایرانین آزاده و دلباختگان ایران زمین و درود بر فردوسی بزرگ كه انسانی ترین حماسه بشری را به زیباترین زبان جهان كه زبان پارسی باشد سروده است.