فصلی از یك رمان : من اینجا بودم اثر گیل فورمن « من اینجا بودم »

داستان رمان با مرگ مگان لوسیا گارسیا شروع می‌شود. مرگی كه درك آن برای خانواده و آشنایانش از آن رو دشوار است كه یك خودكشی به حساب می‌آید. دختری كه سرشار از روح زندگی بود و تا پیش از این نشانی از دلزدگی در او یافت نمی‌شد....

1397/08/06
|
16:04

درباره نویسنده: گیل فورمن، زاده ی 5 ژوئن 1970، نویسنده ی آمریكایی است.
فورمن، حرفه ی نویسندگی را با نوشتن مقالاتی مربوط به جوانان و دغدغه های اجتماعی برای مجلات آغاز كرد. كتاب من اینجا بودم با عنوان اصلی I was here، اثری از این نویسنده است .
داستان رمان با مرگ مگان لوسیا گارسیا شروع مى‌شود. مرگى كه درك آن براى خانواده و آشنایانش از آن رو دشوار است كه یك خودكشى به حساب مى‌آید. دخترى كه سرشار از روح زندگى بود و تا پیش از این نشانى از دلزدگى در او یافت نمى‌شد، با بلعیدن ماده‌ى شوینده و سمى به زندگى خود پایان مى‌دهد.

اما درك این مرگ خودخواسته از همه بیشتر براى دوست صمیمى و یار جدانشدنى او، كودى سخت و دشوار است. این دو كه از كودكى در كنار هم بزرگ شده بودند و رازهاى نهفته‌ى قلب یكدیگر را مى‌دانستند حالا باید معمایى را پیش مى‌بردند تا زوایاى پنهان مرگ یكى از زبان دیگرى فاش شود.
كودى كه در یك خانواده‌ى تك والد زندگى مى‌كند، دنیاى خانواده و صمیمت نهفته در آن را در كنار مگ تجربه كرده است. اندكى بعد خواننده در میابد مرگ مگ دلیلى بوده تا زندگى كودى را بهتر بكاویم. دخترى كه همیشه در سایه‌ى استعداد و برترىِ دوستش مگ بوده، حالا نقش اول كشف معماى مرگ مگ را برعهده دارد. او كه خود را همیشه دست كم گرفته مى‌كوشد تا با زیر و رو كردن بقایاى زندگى مگ راز مرگ او را فاش كند.
در مقام اول، این داستان نه صرفا یك داستان درباره‌ى خودكشى كه داستانى گره خورده با واقعیت تلخ خودكشى است. چون اینجا مگ اسبابى است براى بیرون كشیدن روح كودى از پیله و این كودى است كه در هر حركت و هر تصمیم مورد قضاوت قرار مى‌گیرد. از این رو مى‌توان كتاب را یك تریلر روانشناسانه نیز دانست. ابعاد كشف و معما در نیمه‌ى دوم كتاب آن را به شدت خواندنى، پركشش و جذاب كرده است.
و اما ریزه كاری‌هاى روانشناسانه به قدرى در این داستان خوب پرداخته شده‌اند كه توجه به آنها لذت خوانش آن را چند برابر مى‌كند. زیر و بم‌هاى رابطه‌ى كودى و بن؛ اینجا كودى را به عنوان فردى بنگرید كه با دوست پسر دوست مرده‌ى خود وارد رابطه شده و بیمناك قضاوت دوست مرده‌اش است. درگیرى‌هاى احساسى وجدانى او، وسواس نامتعارفى كه چون هم آوا با كار پاره وقت اوست چندان به چشم نمى‌آید، همه و همه داستانى پركشش را به مخاطب مى‌نمایاند.
بخش هایی از متن كتاب را در زیر می خوانید

گرچه مى‌خواهم فریاد بزنم و بگویم آن قدر از من نپرسید مگ چه چیزى را به من گفته و چه چیز را نگفته. خودم هم نمى‌دانم چه چیزهایى به من گفته كه بهشان توجه نكرده‌ام یا چه چیزهایى را اصلا به من نگفته است؛ اما فقط چیز مزخرفى كه مى‌دانم این بود كه به من نگفته بود در چنان رنج عمیقى غرق شده كه تنها راه درمانش سفارش دادن یك بطرى ماده شوینده و نوشیدن آن تا قطره آخر است. (كتاب من اینجا بودم – صفحه 36)
یادم مى‌آید چرا از ایمیل متنفرم. وقتى نامه‌اى مى‌نویسى، مثلا براى پدرى كه تركت كرده، مى‌توانى صفحه‌ها و صفحه‌ها از چیزهایى كه فكر مى‌كنى مهم است بنویسى؛ چون نمى‌دانى كجا زندگى مى‌كند و حتى اگر هم بدانى، وقت دارى تا پاكت نامه و تمبر بخرى و تا آن هنگام زمان هست تا منصرف شوى و كل نامه را پاره كنى؛ ولى وقتى آدرس ایمیل را پیدا كنى و كامپیوترى متصل به اینترنت و وجدانى خواب داشته باشى، هرچه حس كنى و دم دهانت بیاید مى‌نویسى و قبل از اینكه فرصت داشته باشى خودت را منصرف كنى، آن را فرستاده‌اى و بعد صبر مى‌كنى و صبر مى‌كنى و صبر مى‌كنى؛ و هیچ اتفاقى نمى‌افتد… بعد به این نتیجه میرسى كه تمام چیزهایى كه فكر مى‌كردى مهم هستند نه تنها مهم نبودند كه در واقع اصلا ارزش گفتن هم نداشته‌اند. (كتاب من اینجا بودم – صفحه 49)

فایده‌ى این عقلى كه داریم چیه؟ اونم وقتى دیوونه‌مون میكنه؟ (كتاب من اینجا بودم – صفحه 141)
خیلى دلم براى مگ تنگ شده است؛ اما خیلى از دستش عصبانى هستم؛ و اگر نتوانم او را ببخشم، چطور مى‌توانم خودم را ببخشم؟ (كتاب من اینجا بودم – صفحه 267)

دسترسی سریع