داستان فرهنگ: داستانی كوتاه اثر رونالد بارتلمی «نخستین اشتباهی كه نی نی كرد ....»

باید بگویم كه خیلی باهوش بود. وقتی بیرون از اتاق بازی می‌كرد باید بودی و می‌دیدی، كتاب كنارش بود، نگاه كه می‌كردی معلوم نمی‌شد عیبی دارد. اماوقتی دقیق نگاه می‌كردی می‌دیدی كه گوشه‌ای از آن پاره شده، ولی من خبرداشتم چكاركرده.

1397/07/24
|
17:32

درباره نویسنده : دونالد بارتلمی (زاده 1931 - درگذشته 1989) نویسندهٔ پسانوگرای آمریكایی بود. او همچنین به عنوان خبرنگار روزنامه، سردبیر مجله، مدیر موزه و استاد دانشگاه كار كرد. او یكی از بنیان‌گذاران اصلی رشتهٔ نویسندگی خلاق دانشگاه هوستون بود. دانلد بارتلمی را عموماً پدرِ داستان‌های پسانوگرا می‌دانند. او در گونهٔ علمی‌تخیلی و خیال‌پردازی هم فعالیت داشته است. بارتلمی هرگز نویسندهٔ علمی تخیلی و خیال‌پردازی نبود، اما آثاری جریان‌ساز خلق كرد كه از پیشروترین آثار موج‌نوی علمی‌تخیلی و سایبرپانك محسوب می‌شود.
داستان كوتاه «نخستین اشتباهی كه نی نی كرد ....» به ترجمه ی اسداه امرایی را در زیر می خوانید.
نخستین اشتباهی كه نی‌نی كرد، جردادن صفحات كتابش بود. خب ماهم قرار گذاشتیم هرباركه ورقی راپاره می‌كند چهار ساعت توی اتاقش بماند و در را به رویش ببندیم. اوائل، روزی یك صفحه پاره می‌كرد، قرار ماهم سرجایش بود. گرچه گریه و دادوفریاد او پشت دربسته اعصاب آدم راخرد می‌كرد. گفتیم كه این بها را باید بپردازی، یا بخشی از آن را. بعداً كه دست‌هایش ورزیده شد دو ورق را پاره می‌كرد كه باید هشت ساعت پشت دربسته تنها می‌ماند. مزاحمت هم دوبرابرمی‌شد. اما دست برنمی‌داشت. باگذشت زمان روزهایی رسید كه سه یا چهارورق را پاره می‌كرد كه گاه مجبورمی‌شدیم شانزده ساعت پشت سرهم او را توی اتاق بیندازیم كه تغذیه‌اش دچارمشكل می‌شد و زنم را دلواپس می‌كرد. اما به نظرمن وقتی مقرراتی وضع می‌شود، باید به آن بچسپی وگرنه نتیجه‌ی عكس می‌دهد. آن موقع چهارده یا پانزده ماهه بود. اغلب هم بعد از یك ساعت‌وخرده‌یی گریه كردن به خواب می‌رفت، كه نعمتی بود. اتاق خیلی قشنگی داشت با اسب چوبی گهواره‌یی وحدودِ صدعروسك و جانورپرشده. اگرازوقت استفاده درست می‌كرد كلی می‌توانست كاربكند. با جورچین و اسباب بازی. متأسفانه گاهی اوقات كه درراباز می‌كردیم می‌دیدیم كاغذهای بیشتری پاره كرده و باید رقم رابالامی‌بردیم و اصلاً بچه رقاص مادرزادبود. مختصری ازشرا‌بمان رابه نی‌نی می‌دادیم، شراب سفید، قرمز و آبی وخیلی جدی با او حرف زدیم. اماهیچ فایده ای نداشت.
باید بگویم كه خیلی باهوش بود. وقتی بیرون از اتاق بازی می‌كرد باید بودی و می‌دیدی، كتاب كنارش بود، نگاه كه می‌كردی معلوم نمی‌شد عیبی دارد. اماوقتی دقیق نگاه می‌كردی می‌دیدی كه گوشه‌ای از آن پاره شده، ولی من خبرداشتم چكاركرده. این گوشه‌ی كوچك راپاره كرده و قورت داده بود. بای دبه حساب می‌آمد كه آمد. به هرحال نقشه‌های مرانقش برآب می‌كرد. زنم می‌گفت شایدزیادی سخت می‌گیرم و بچه لاغر شده است. اما من حالی‌اش كردم كه بچه حالاحالاها وقت دارد، باید توی دنیایی با دیگران زندگی كند، بایدتوی دنیایی زندگی كن دكه كلی مقررات دارد واگر آدم نتواند با ابن مقررات كنار بیاید توی دنیای سردوبی‌روحی می‌افتد كه همه از او فرار می‌كنند. طولانی‌ترین مدتی كه او را توی اتاق حبس كردیم هشتادوهشت ساعت بود. وزنم با دیلم دررا از لولا كند. تازه بچه دوازده ساعت بدهكاربود، چون بیست‌وپنج صفحه‌یی را پاره كرده بود.
لولای دررا دوباره درست كردم و قفل بزرگی به آن زدم، ازآن‌هایی كه فقط باكارت مغناطیسی باز می‌شود، كارت راهم پیش خودم نگه داشتم.
ام ااوضاع بهتر نشد. در را كه باز می‌كردیم بچه مثل خفاشی كه از دخمه بیرون میآید از اتاق بیرون می‌جست وبه سمت اولین كتاب دم دستش هجوم می‌برد، شب به خیر ماه یا هرچیزدیگررا مچاله می‌كرد وجرمی‌داد. سی وچهارصفحه‌ی شب به خیرماه ظرف ده ثانیه كف اتاق بود. به اضافه جلد. كمی‌نگران شدم، باجمع بدهی‌هایش برحسب ساعت، دیدم كه تا سال 1992 نمی‌تواندازاتاق بیرون بیاید، البته اگرتا آن وقت چیزی اضافه نمی‌شد. خیلی رنجورشده بود، چندهفته می‌شد كه او ر ابه پارك نبرده بودیم. خب به هرحال یك بحران كم و بیش اخلاقی روی دستمان مانده بود.
با اعلام آزادی پاره كردن اوراق كتاب و این‌كه علاوه برآن، پاره كردن كتاب در گذشته هم كاردرستی بوده، ماجرا راحل كردم. یكی از كارهای جالبی كه آدم وقتی پدر مادرباشد ارزش دارد. من و نی‌نی شادمان كف اتاق نشستیم و كنار هم‌دیگر ورق‌های كتاب را جردادیم، گاهی هم محض سرگرمی‌به خیابان می‌رفتیم وشیشه‌ی ماشین‌ها را خرد می‌كردیم.

دسترسی سریع