داستان كوتاه : داستانی ترسناك درباره مدرسه ! چوپان دروغگوو تنهایی هولناكش!

... البته واضح و مبرهن است كه هدف هر داستانی اصلاح رفتار نوع بشر و دادن پند و اندرز به دیگران است. اما هدف داستان كوتاهی كه می خوانید نه پند دادن است و نه اندرزگویی!

1397/07/02
|
17:00

نویسنده : مسعود عابدین نژاد

... البته واضح و مبرهن است كه هدف هر داستانی اصلاح رفتار نوع بشر و دادن پند و اندرز به دیگران است. اما هدف داستان كوتاهی كه می خوانید نه پند دادن است و نه اندرزگویی! این داستان بازگویی تلاش كودكی است برای درد و دل كردن ، كودكی كه هیچ گاه نتوانست به موقع حرفش را به بزرگ ترها بزند. پس اگربا خواندن این داستان بدنبال پیدا كردن موضوع یا مفهومی هستید سخت در اشتباهید ، این حكایت فقط حكایت نخواستن است و نفهمیدن...

دو

... مدرسه كه می رفتم هیچ وقت از هم كلاسی هام خوشم نمی اومد. از اون ته كلاس «جهانی» فقط كارش این بود كه اَدای منو دربیاره، دوستش «غُنچی »هم تشویقش می كرد تا بیشتر منو حرص بده! از اون طرف معلممون – خانم كمپانی- با اینكه خیلی مهربون بود از این دوتا بچه لوس ونُنُر طرفداری می كرد و هی درس خون بودن این دوتارو می زد تو سرو كله ما! با اینكه از روز اول سعی می كردم كمتربا این دو نوچه خانم معلم درگیر بشم ؛ ولی آزارو اذیت و رفتارهاشون بالآخره جونم رو به لبم رسوند و منو وادار كرد تا یه نقشه درست حسابی واسشون بكشم.
چشتون روز بد نبینه؛ یه روز كه خانم كمپانی دیر كرد من پاشدم مثل رهبر شورشیای ایرلند بقیه رو علیه این دوتا بچه لوس و از خود راضی تحریك كردم!بقیه بچه هام مثل جماعت یاجوج و ماجوج گوش به فرمان شدندو شداون چیزی كه نباید می شد!
اما متاسفانه سربزنگاه در حالیكه جهانی و غُنچی توسط بچه هاكتك مفصلی می خوردن ، در باز شد و خانم كمپانی اومد تو كلاس. درست در اون لحظه كه همچین من دستم اومده بود بالا ودر حال گرفتن فُرم مخصوص كشیده آبدار بود یه دفعه حس كردم گوشم داره پیچونده می شه و ... بله معلم گرامی مون خانم كمپانی داشت منو ادب می كرد.
تو پرانتز برای جوونترا بگم كه اون روزا مثل الآن نبود كه تنبیه بدنی ممنوع باشه و بطور طبیعی اعتقاد براین بود كه كودكان و بچه ها با اینكه گل های زندگی ان ولی گاهی نیاز به هَرس دارن. و این هَرس یعنی نوش جان كردن كتك!.این قضیه آنچنان علمی به نظر می رسید كه حتی بزرگان تعلیم و تربیت برخلاف قول «ژان ژاك روسو»1 نقل می كردن كه همانا« كودك بزرگسال كوچكی است كه باید با تنبیه و تشویق به راه بیاد»2. بنابراین پیچونده شدن گوش من در اون لحظه حساس به منزله حداقل وظیفه تنبیهی آموزگار بزرگواری چون خانم كمپانی محسوب می شد! در ضمن از نظر پدرها و مادرها چوب معلم گلی بود كه هر كه نمی خوردخُل بود!3
خلاصه بعد از اینكه لشكر شورشیای كلاس سر جاشون نشستن، نوبت جهانی وغُنچی رسید كه با لبخند موذیانه معروفشون شروع كنن اشك ریختن و هق هق كردن. این نمایش دو نفره باعث شد كه خانم كمپانی مهربون مثل قصه« دكتر جَكیل و مِستر هاید »4روی دیگرشو نشون بده و تبدیل شه به مِستر هاید.بنابراین پیچوندن گوشم در ابتدا ی ورود ایشون كم بود با تركه آلبالوی قرمز رنگش ده تا ضربه به كف دو تا دستم زد . یعنی هر دستی 5 تا تركه خورد تا درس عبرتی بشه برای بقیه كلاس. والبته این پایان ماجرا نبود ؛ بعد از اینكه اولین غلط كردم رو گفتم خانم كمپانی مهربون دلش سوخت و رفت روی صندلیش و خطابه قَرایی در باره ادب و تربیت خوند كه باور كنید دردش از تركه های آلبالو هم بیشتر بود!شاید اینكه امروزهم از فن خطابه5بیزارم همانا خاطرات تا خورده ایام ماضی باشه. بسكه این خطابه ها قیافه موذی «جهانی و غُنچی» رو یادم میاره.


سه

.. اونروز بود یا یه روز دیگه یادم نیست. كلاس دوم بودیم و همین خانم كمپانی هم معلممون بود. از اول سال من همش دنبال این بودم كه برسیم به درس «چوپان دروغگو» .
بالآخره هم رسیدیم و بعد از خوندن چند باره داستانِ كتاب توسط بچه ها،خانم كمپانی برای اینكه متوجه پند اخلاقی درس بشیم شروع كرد در باره مذمت دروغگویی و به قول امروزی ها فریبكاری صحبت كردن . و از تك تك ماهم خواست تا مثال های روشنی درباره بد بودن كارِچوپان دروغگو بزنیم. لازم نیست بگم وقتی جهانی و غنچی شروع كردن از بدگویی در باره چوپان دروغگو من چقدر حرص خوردم. مثلاً جهانی می گفت:
« خانم اجازه چوپان دروغگو خیلی بده»
و غُنچی می گفت:« خانم اجازه، هیچ وقت نباید دروغ بگیم»
ولی نه من ونه هیچكس دیگه حرف این دوتا موزمارو قبول نمی كرد. چون همه می دونستیم از این دونفر بدجنس تر و دروغگو تر خودشونن.
و البته كسی هم جرات نمی كرد جزدر تایید سخناوری های اون دونفرحرفی بزنه. بعد از اینكه همه در تایید بد بودن چوپان دروغگوی بیچاره صحبت كردن، خانم كمپانی انگار دلش واسه من سوخته باشه- و شاید هم برای دلجویی- گفت:« خُب بزارید« پَرسه جو» بگه»
و من هم كه اصولاً منتظر همین موقعیت بودم بلند شدم و صدامو صاف كردم و گفتم:« البته واضح و مبرهن است كه دروغگویی بسیار كار بدی است. ما باید همانطور كه مراقب نظافت شهر مان هستیم مواظب زبانمان هم باشیم . ماباید دقت نماییم هیچگاه مثل چوپان دروغگو،دروغگو نشویم! زیرا دروغگویی كار بسیار بدی است». واین عصاره و چكیده همه حرفای بعدیم بود!
هنوز صدای خانم كمپانی توی گوشمه در حالیكه اشك می ریخت گفت: ممنون فرزندم.. ممنون..


چهار
انتظار داشتید كه چی بگم؟ آها فكر كردید انقدر خنگ بودم كه بیام با درس چوپان دروغگو مخالفت كنم و خودمو بِدم به دَم تركه خانم كمپانی؟! كور خوندید- با عرض معذرت – باید بگم كه این بنده حقیر از اولشم از هوش كافی برای بسته نگه داشتن دهان اونم در مقابل معلم كلاس دومم برخوردار بودم. بنابراین علی رغم اینكه بعد از اون نُطق قّرا خودم از خودم بدم می اومد ، حس كردم خانم كمپانی خیلی هم خوشش اومده و اینو گذاشته به حساب تلاش های خودش برای تربیت منه بی تربیت. از همون روز فكر كرد با كشیدن گوشم و ده تا تركه آلبالوی تر6، موفق شده فرمانبری و فرمون پذیری7 منو درست كنه. منم كه آدم عاقلی بودم هیچوقت از خودم پیبش كسی بد نگفتم و گذاشتم بقیه بچه های كلاس فكر كنن كه « چوپان دروغگو» درس زندگی خوبی به من- و همه- داده، گرچه دلم برای گفتن دلیل كار چوپان دروغگو همون موقع تنگ بود. كاش « چوپان دروغگو» می دونست چقدر دوستش دارم!


پنج

القصه، خنگ نبودن من از اونجا حادث می شه كه با خانم كمپانی معلم گرامی كلاس دوم مخالفت نكردم . اصلاً در كل دوران تحصیلم با هیچكس و هیچ چیز مخالف نبودم. چرا؟ سادس هیچكس از یه آدمی كه اَلكی با بقیه مخالفت می كنه خوشش نمیاد!
این نصیحت مجانی منه به شما؟
اما نصیحت یا حكایت دوم، تا حالا شده از خودتون بپرسید چرا چوپان دروغگو ، دروغ می گفته؟!!
این سوال رو من از روز اول كه رفتم كلاس دوم از خودم پرسیدم. سه ماه از سال رو منتظر موندم تا خانم كمپانی برسه به درس چوپان دروغگو.
اونروز یا روزهای بعد با اینكه كتك مفصلی خورده بودم ، باز منتظر شنیدن دلیل دروغگویی چوپان دروغگو از زبون خانم كمپانی شدم. حتی بعد از اینكه «جهانی» و «غُنچی» شروع كردن در باره بدی چوپان دروغگو حرف زدن بازم امید داشتم خانم كمپانی از چوپان دروغگو دفاع كنه! اما... اما... خانم كمپانی و بقیه فقط به چوپان دروغگو بد وبیراه می گفتن. هیچكس نبود كه از خودش بپرسه « چرا یه آدم میاد دروغگو می شه» اونم آدمی مثل چوپان دروغگو كه عكسای قشنگی ازش كشیده بودن و من از رنگ لباساش خوشم می اومد!اون سال من سه ماه مدام در بارش فكر كردم و آماده بودم دربارش حرف بزنم. سه ماه تمام در باره اینكه چرا یه آدم صاف و ساده مثل چوپان دروغگو ، دروغگو شده فكر كردم و آخرش حس كردم كه دلیل كار این دروغگوی خوش لباس رو پیدا كردم!
دوست داشتم بیام به همه كلاس و همشاگردی هام دلیل كار چوپان دروغگو رو بگم. بگم اینكه آدم همه سال رو بره تو كوه ها و تنها باشه و با هیچكس حرف نزنه و دور و برش فقط « گوسفند» و گاو باشه دلش می گیره. اینكه فقط پرنده ها و پشه ها رو ببینی دلت می گیره. اینكه بری روی كوه دور از خونوادت و دورتر از دوستات باشی، دلت می گیره.اصلاً تنهایی خودش باعث وبانی خیال پردازی یه. چوپان دروغگو دروغ می گفت تا بتونه دوست پیدا كنه. اگر دور وبرش آدم بود كه دروغ نمی گفت!!
دوست داشتم یكی این حرفارو بفهمه و انقدر به چوپان دروغگو بهتان نزنه.
چوپان دروغگو بخاطر تنهایی، بخاطر نداشتن دوست دروغگو شد. و من...هیچكس نبود این حرفهارو بشنوه. خانم كمپانی اصرار داشت بدی كارچوپان خوش لباس رو به ما تفهیم كنه و شاگردهایی مثل جهانی و غنچی هم دوست داشتن كاملا در جهت تعلیمات خانم كمپانی حرف بزنند. بقیه كلاس هم خُب..
واین بغض همچنان بامنه!
اونروز كه از پنداخلاقی قصه برای خانم كمپانی گفتم شدم چوپان دروغگو! راستی اگر می خواستم راست بگم باید چطوری می گفتم؟ فكر اینكه این حرفارو به خانم كمپانی بگم منو می ترسوند. هنوز یاد اونروز و افسانه چوپان دروغگو آزارم می ده. هنوز در فكر تنهایی چوپان دروغگو هستم. كاش می شد یه بار می تونستم این حرفارو به خانم كمپانی بگم. كاش می تونستم بهش بگم كه چوپان دروغگو اسم واقعیش « چوپان تنهاست»
فكر كنم شاید... فكر نكنم كسی می فهمید چرا چوپانِ تنها شد چوپان دروغگو!

پایان97/07/01
..................................................................................................................................
پی نوشت ها:
1-ژان ژاك روسو(م1778-1712) فیلسوف فرانسوی- سوئیسی عصر روشنگری. اثر معروف او قرارداد اجتماعی تاثیر جدی بر افكار رهبران انقلاب فرانسه داشت.«اِمیل» دیگر كتاب روسو در باره تعلیم و تربیت است.
2- با انتشار كتاب«اِمیل» جمله و باور معروف:« كودك به مثابه بزرگسال كوچك شده» نقض شد.
3-ضرب المثل: چوبِ معلم گله، هركی نخوره خُله!
4-«مورد غیر عادی دكتر جَكیل و مستِرهاید» رمانی كوتاه است نوشته نویسنده اسكاتلندی« رابرت لویس استیونسون» كه در سال 1886 میلادی منتشر شد. تِم این رمان شخصیت دوگانه دكتر جكیل است.( نبرد بین خیر وشر)
5-اشاره به كتاب«خطابه»( فن خطابه) ارسطو( پ م232-384)
6-اشاره به ضرب المثل: تا نباشد چوب تر ، فرمان نبرند گاو وخر
7- فرمان پذیری یاhandlingمنظور است.

دسترسی سریع