امروز نگاهی كوته بیفكنیم به اندیشه یكی از بزرگترین و برجسته ترین شاعران تاریخ ادبیات پارسی، یعنی خافانی شروانی و نظری مختصر در مقام قیاس وی بیفكنیم با خورشید قدر اول ادبیات پارسی، نظانی گنجه ای.
نویسنده : ارسطو جنیدی
افضل الدین بدیل، خاقانی شروانی، كه به حسان العجم شهره است و الیاس بن یوسف، نظامی گنجوی، كه استاد شاعران لقب گرفته، هردو از برترین و تواناترین گویندگان و شاعران ایران زمین هستند.
اما در نظر هر صاحب اندیشه با ذوقی، نظامی را چنان شكوه و عظمتی است كه نمی توان او را در كنار خاقانی قرار داد. گرچه سخن خاقانی در شاعری بس سترگ و استثناییست، اما اشعارش ژرفای بسیار شگفت انگیز و انسانساز و حكیمانه نظامی را فاقد است.
اما از دیگر سو باید گفت شباهتهای این دو تا حدی هست كه بتوان چند سطری در این باب نگاشت. زیرا فصول متشرك زیادی میان این دو شاعر بر قرار است.
از جمله دلایل برای انتخاب چنین ادعایی، این است كه این دو شاعر نامدار و بزرگ، طبق گفتۀ پیشینیان، با یكدیگر رابطۀ دوستی و رفاقت داشته اند و بیت معروفی كه نظامی گنجوی در مرثیۀ خاقانی فرموده نیز بر این نكته گواه است. گویا این دو بزرگ، كه نزدیك به ده سال اختلاف سنی داشته اند و خاقانی مسن تر نظامی بوده، در سفر حج با هم همراه شده اند و قراری می گذارند دایر بر این كه هر یك كه زودتر از دیگری درگذشت، شخص دوم مرثیه ای در رثای فرد درگذشته بسراید و نظامی مس از درگذشت خاقانی چنین سروده:
همی گفتم كه خاقانی دریغا گوی من باشد
دریـغا من شـدم آخـر دریغا گوی خـاقـانی
و از دیگر سو، عقل نیز بر این نكته صحّه می گذارد و این امر كاملاً منطقی نیز به نظر می رسد. چرا كه هر دو متولد یك ناحیه و منطقه، كه آذربایجان باشد، هستند و هر دو همعصر و همزمانند. محیط یكسان، عصر و دوران مشابه، رشد یافتن با عقاید و عرف یك شكل و نظام تعلیم و تربیت و آموزش همنواخت و اساساً شرایط اجتماعی و تا حدی خانوادگی یكسان، آن دو را به یكدیگر نزدیك و از جهاتی مشابه ساخته است.
دیگر مطلب آنكه هر دوی این شاعران، از شاعران سبك عراقی هستند، با خصوصیات خاص شاعران این مكتب.
پس هم از جهت رابطۀ دوستی و مودتی كه بین این دو بزرگ وجود داشته و هم از جهت سبك و روشی متشابه كه در آثارشان نمود یافته است و دیگر وجوه تشابه، این دو شاعر به نوعی توجه ما را به خود جلب می كنند. البته تخالفها و تضادهای بسیاری نیز در اندیشه و آثار و نگاه آنها به عالم هستی نیز وجود دارد كه بدانها اشارتی بس فشرده خواهیم كرد.
از آنجا كه اساس مطلب ما در باب خاقانی است، پس در هر مطلبی او را مقدم داشته و محور بحث قرار خواهیم داد.
آثار منظوم خاقانی یكی تحفتۀ العراقین و دیگری دیوان اشعار اوست.
تحفه العراقین، یك مثنوی نسبتآً كوتاه است با بیش از سه هزار بیت و در آن از سفر خود به خانۀ خدا و دیدارش با بعضی از بزرگان سخن رانده است. اما عظمت و شهرت خاقانی بیش از آنكه مرهون این اثرش باشد، به خاطر دیوان اشعار او و خصوصاً قصاید اوست. خاقانی اساساً قصیده سراست. در دیوان او غزل و رباعی و قطعه نیز وجود دارد. غزلیات او بر خلاف قصایدش، زبانی ساده تر و نزدیك به ذهن دارند. اما قصاید او همواره به عنوان دشوارترین و دیرفهم ترین قصاید زبان پارسی و حتی دشوارترین ابیات و اشعار زبان پارسی شناخته شده است و این دشواری در قصاید خاقانی، مطلبی امروزی نیست؛ چراكه فهم اشعار او در زمان خود وی حتی برای خواص هم آسان نبوده است و خود خاقانی نیز بدین موضوع كاملاً وقوف و در دشوار گویی، همچون تمام همعصران خود، تعمد داشته است.
در قرن ششم، جدا از مثنوی كه قالبی جداگانه با كاركرد خاص خویش است، هنوز شعر مهم و متقن و كامل برای بیان مدح، ستایش،مرثیه، نصیحت، عرفان، حكمت، پند و اندرز و دیگر موضوعاتی از این دست، قصیده است و غزل، با آنكه قرنهاست به همت رودكی، شخصیتی مستقل یافته است و از ابتدای قصیده جدا شده و خود قالبی جداگانه با مضامین خاص خود تلقی می شود، اما باز هم چندان از حد تفنّن در نمی گذرد و همچنان این دو قالب مثنوی و قصیده هستند كه شعری محكم و كامل و جدی تلقی می شوند و نه غزل.
تنها در قرن هفتم و با همت و استادی بی نظیر و استعداد حیرت انگیز حضرت شیخ اجل ـ سعدی ـ است كه غزل هویتی چنان استوار می یابد كه قصیده را تا حدی عقب می راند و خود بر جایگاه آن تكیه می زند.
مَلِك الكلام، سعدی، چنان هویتی به غزل بخشید كه امروزه نیز پا برجا مانده است و غزل پس از او قالبی شد مقبول تر از قصیده. گرچه خود قصیده نیز همچنان استوار و مقبول باقی ماند و امروز نیز بسیار مّدِ نظر است.
خود شیخ بزرگوار نیز از استادان بی مانند قصیده سرایی است و نو آوری او در این باب نیز در رگهای ادبیات فارسی خونی تازه را جاری ساخت. اما قبل از ظهور شیخ بزرگوار- سعدی - و در قرون پنجم و ششم ، همچنان كه معروض داشتم، شاعر بزرگ آن كس بود كه در قصیده ید طولایی داشته باشد و توانا ظاهر شود. ذكر این مطلب را نیز لازم می دانم كه اساساً در آن دوران و خصوصاً در مكتب عراقی، دشوار گویی و دور از ذهن سرودن اشعار امری ممدوح و ستوده بود و استفاده از اطلاعات نجوم، طب، ریاضی، فلسفه و حكمت، و اطلاعات مربوط به سایر علوم، بخشی مهم از اشعار شاعران، خصوصاً شاعران سبك عراقی را تشكیل می دهد و همین امر نیز باعث دشوارتر شدن بعضی از اشعار آنان می گردد.
باید به این نكته نیز اشاره كرد كه زبان و بیان این دو شاعر بزرگ به قدری استوار و زیبا و شكوهمند است كه آنان را در مقام استادی نشانده و سبب گشته است كه دیگران در مقابل عظمت ایشان سر تعظیم فرود بیاورند.
اما با این وجود، زبان خاقانی با زبان نظامی متفاوت است و به عبارت دیگر در یك حد و اندازه نیست.
شباهت زبان نظامی و خاقانی، چنان كه گفته شد، در دشواری بعضی ابیات نظامی و اكثر ابیات خاقانی است.
خاقانی، شاعری است كه از مادری مسیحی تولد یافته است؛ از تربیت عمو و پسر عموی خویش، كه هردو اهل فضل و كمال بوده اند، بهره مند گشته و تحت تعلیم و تربیت ابوالعلای گنجوی، شاعر بزرگ همعصر خویش، قرار داشته است.
همۀ اینها كافی است تا بدانیم كه او مردی بسیار دانا و آگاه به علوم گوناگون بوده است.
این تسلط بر دانشهای زمان و میل به تفاخر بابت دانستن آنها از یك سو و محیط درباری آن زمان كه باعث شده بود شاعران كهنسال درباری مجالی برای بروز و ظهور جوانان آتش زبان و تازه گفتار باقی نگذارند، از سویی دیگر، باعث دلخوری و خشم و تنفر خاقانی از اهل زمان اوست و اصرار به سرودن اشعاری كه مملو از لغات و اصطلاحات دشوار و دیر فهم و مشحون از اصطلاحات علمی و دینی است، به این خاطر است.
او می كوشد با این ترفند، شعر خویش را چنان غنایی ببخشد كه كسی را یارای هماوردی با وی نباشد و عظمت كلام خود را به رخ همگان كشد.
خاقانی خشم و ناراحتی و تیغ تیز انتقاداتش را بی ملاحظه، و بدون هیچ تسامحی، نثار هرآنكس می كند كه خود وی او را نسبت به خویش حسود می پندارد.( حال آنكه ممكن است اینگونه نباشد.)
ابوالعلای گنجه ای، رشیدالدین وطواط، مجیرالدین بیلقانی و دیگر چهره های ادبی و هنری و درباری و ... كسانی بودند كه خاقانی با تندی هرچه تمام تر بر ایشان تاخته است.
این خصلت خاقانی منشأیی درونی و روانی و منشأیی بیرونی دارد: كمبودهایی كه از كودكی بابت نجار بودن پدر خویش حس می كرده و اینكه وی را چنان شخصیتی نمی دیده كه بتوان بدان بالید، میل به رشد و شكوفایی و تصور این موضوع كه بدانچه حق اوست نرسیده است، و همچنین، چنانكه بیان شد، محیطی كه برای كار و اندیشۀ جوانان جایی و مجایی باقی نمی گذاشت و تحت تسلط سنت گرایان كهنسال و بی انعطاف بود، باعث این خشم و چهرۀ عبوس وی است كه از لابه لای اشعارش خودنمایی می كند.
گرچه در بسیاری موارد این شاعر خشك، كه حتی از تكفیر هرچه اهل فلسفه است، روی گردان نیست، فردی مهربان و پر شفقت جلوه می كند و برای از دست دادن همسر و فرزند خویش و نیز عظمت از دست رفتۀ ایران، اشعاری می سراید كه اگر نگوییم در تاریخ ادبیات شكوهمند فارسی بی نظیر است، می توان ادعا كرد كه كم نظیر است.
اما بپردازیم به نظامی گنجه ای.
نظامی نیز دقیقا در شرایطی مشابه می زیسته است.هردوی آنان از محبت مادری سیراب شده اند؛ هم خاقانی و هم نظامی عشق و علاقۀ خود به مادر و خانوادۀ پدری خویش را آشكار كرده اند. خاقانی به شغل پدرش نمی بالد ولی با این حال او را از صمیم قلب دوست دارد. نظامی نیز با عظمت از پدر خویش یاد می كند و اشك در دیده می گرداند. مادر آن دو نیز زنانی بوده اند كه مورد ستایش فرزندانشان قرار گرفته اند. با این تفاوت كه مادر نظامی زنی به مراتب داناتر، بزگوارتر و به راستی زنی حكیم و عارفی كامل بوده است. تا جایی كه باید گفت نظامی عرفان و دین و حكمت را بیشتر از وجود مادر گرامی خویش به ارث برده است.
نظامی هم چون خاقانی، از كهنه پرستان و آنان كه با جوانان خلاق و خوشفكر و نو آور مخالفت می كنند، برائت می جوید. اما تفاوت آن دو در امری مهمتر از این موضوع است كه این تفاوت همانا، نجابت و پاكی كلام و گفتار نظامی است، حتی نسبت به دشمنان؛ نجابت و پاكی گفتاری كه خاقانی كاملاً فاقد آن است.
در قریب به سی هزار بیت كه در پنج گنج حكیم عالی قدر گنجه یافت می شود، حتی یك بیت شعر نمی بینیم كه استاد گنجه صریحاً نام شاعر یا هر شخصیت ادبی و فرهنگی و ... را ببرد و او را به باد ناسزا و دشنام بگیرد.
او اگر به كسی می تازد، آن شخص چهره های منفی و شخصیتهای پلید تاریخی یا داستانی هستند.
نظامی بزرگوار هرگز به هیچ یك از معاصرین خود و شاعران و ادبای دیگر، حتی آنان كه با او سر ناسازگاری دارند نیز دشنام نمی دهد و از كسی به اسم یاد نمی كند.
او انتقاد می كند از كهنه پرستانی كه تاب دیدن جوانانی با اندیشۀ بكر و تازه را ندارند اما هرگز پا را از دایرۀ ادب و نزاكت و عفت بیرون نمی گذارد. :
گر هنری سر ز میان بر زند / بی هنری دست بدان در زند
كار هنرمند به جان آورند / تا هنرش را به زیان آورند
این ابیات كه در آثار استاد گنجه باز هم مصداق دارند، مطلبی است به راستی صحیح و بدون تاریخ مصرف.
چه بسیار كسانی كه امروز نیز قدر هنر و هنرمند را نمی شناسند. پس آنچه داستانسرای كبیر ایران بیان فرموده است، بر خلاف اشعار خاقانی، به هیچ وجه یك خصومت شخصی و عقده و كینۀ فردی نیست. بلكه دغدغه ای است ورای زمان و مكان. به عبارت دیگر نظامی دغدغۀ هنر و هنرمند و جامعه را دارد و خاقانی دغدغۀ خود را.
دیگر تفاوت شاعر شروان و شاعر گنجه، در مكارم اخلاق و عظمت روح است.
نظامی گنجوی، چنان بزرگمنش است كه حتی در مقابل سرقتهای ادبی كه از اشعارش می شد نیز متانت و صبر خویش را از كف نمی داد:
واجب صدقه ام به زیر دستان / گو خـواه بــدزد، خواه بستان
اما حال خاقانی دگر است.
توجه به زن و حقوق فردی و اجتماعی زنان و مقام و منزلت زن نیز از دیگر مسائلی است كه گفته های نظامی و خاقانی در آن، گاه مصداق تفاوت از زمین تا آسمان، را پیدا می كند.
خاقانی، در مرگ دختر خورد سال خود نه تنها اندوهناك نیست، بلكه شادمانی نیز می كند. در دیگر موارد نیز نگاه او به زن مطلوب نمی نماید البته این موضوع شاید چندان نقطۀ ضعف و نكتۀ تاریكی در زندگی خاقانی نباشد؛ چراكه این نگاه، نگاه آن دوران و آن زمان جامعه به زن است و این بسیار اشتباه است كه ما نویسنده و شاعری را بدون در نظر گرفتن شرایط اجتماعی و فرهنگی دوران آن شاعر یا نویسنده در ترازوی نقد بگذاریم. بلكه باید همۀ شرایط اجتماعی و فردی و فرهنگی زمان او را مّدِ نظر قرار دهیم تا قضاوتی منصفانه داشته باشیم.
با معیارها و خط كشهای قرن بیست و یكم به سراغ باورها و اندیشه های هشتصد سال پیش رفتن، عین ساده دلی و جهالت است. خاقانی آینۀ دوران خویش است و نمی تواند از نگاه تحقیر آمیز زمان خویش به زن عبور كرده و نگاهی برتر و انسانی را عرضه كند؛ كاری كه حكیم نظامی گنجوی كرد. به عبارتی دیگر نگاه خاقانی، اگر بپذیریم كه نگاهی منبعث از زمان خود اوست، باز هم فضیلتی برای او شناخته نمی گردد. اگر كسی باشد كه در قرن ششم هجری همچون مردمان قرن ششم هجری زندگی كند، انتقادی متوجه او نیست، گرچه معتقدیم كه آن نگاه در آن جامعه زشت و غیر انسانی و بسیار بد و غلط بوده است و باید دید چرا آن تفكر غلط در آن دوران در آن جامعه رسوخ یافته است. در واقع انتقاد در اینجا متوجه كل جامعه و عرف غلط حاكم بر آن است و آن باور غلط و ناپسند باید در عرصۀ اجتماعی آسیب شناسی شود و نه در عرصۀ فردی و نگاه به شاعری كه بازتاب دهندۀ عرف دوران خویش است. آن شاعر و نویسنده تنها آینه ایست كه ما می توانیم با آن آینه جامعۀ هشتصد سال قبل را ببینیم و نقد كنیم. اما اگر كسی در قرن ششم زیست اما چنان وسعت دیدی داشت كه خطاها و اشتباهات جامعۀ خویش را به دیدۀ انصاف نگریست و نقد كرد و خط بطلان بر آنها كشید و نگاهی انسانی عرضه كرد كه امروزه مقبول و مطلوب ماست، باید گفت كه فكر و ذهن و روحی بس بزرگ و قابل ستایش دارد كه توانسته است از عرف غلط زمان خویش بگذرد و بر خلاف جریان آب شنا كند و این كاری است كه حضرت نظامی در باب نگاه به زن عرضه داشت.
نظامی نگاهی بس باشكوه و فوق العاده انسانی و كامل است. زن در نگاه او، برای دستیابی به كمال و نیز حقوق انسانی، برابر با مرد است: انسانی كه جانشین خداوند بر روی زمین و خلیفۀ الله است. نگاهی هرچند اجمالی به زنانی كه نظامی آفریده است، این مدعا را اثبات می كند.
شیرین زنی است پاكدامن، بسیار دانا، فداكار و نجیب و در عین حال روحی بزرگ و اراده ای پولادین دارد كه در مقابل هوا و هوس خسرو سر فرود نمی آورد و تسلیم نمی گردد.
او حتی زمانی كه به قدرت مطلق می رسد و فرمانروانی ارمنستان می گردد نیز، عدل و عدالت و مهرورزی را سر لوحۀ كار خویش قرار می دهد. رفتار توأم با احترام او نسبت به فرهاد نیز از دیگر كمالات اوست. در یك جمله می توان گفت نظامی شیرین را انسانی نمونه و زنی قابل ستایش معرفی كرده است.
اگر شخصیت شیرین تنها شخصیت زنی بود كه نظامی آفریده بود در آن صورت هم این شخصیت متعالی كافی بود تا نظامی و نگاه بسیار بسیار ژرف و انسانی و كاملش به زن را بستاییم. اما لیلی، دختران حكیم داستان هفت پیكر و كنیز اسكندر رومی در اسكندر نامه، به ما واقعیتی را نشان می دهد و آن واقعیت اینكه نگاه انسانی و زیبای نظامی به زن، در مقایسه با خاقانی، چنانكه معروض داشتم، مصداق تفاوت از زمین تا آسمان است.
خود نظامی در زندگی شخصی خود نیز به مثابه داستانهایش و اشعار آسمانیش عمل كرد و چنان دلباخته و شیفتۀ آفاق، همسر نخستین خویش بود كه در هر جا و به هر بهانه ای از او یاد می كند و زبان به ستایش او می گشاید.
گرچه در باب علاقۀ به همسر،فاصلۀ اندیشۀ نظامی با خاقانی تا حد زیادی كم می شود. زیرا خاقانی نیز در مرگ همسر محبوب خویش بس اندوهگین می شود:
بـــس وفا پرورد یاری داشــتم / بـــس به راحت روزگاری داشتم
آن نــه یار، آن یــادگار عمر بود / بــس به آیـیـن یادگاری داشتم...
من نبودم بی دل و یار این چنین / هـم دلی هـــم یـار غاری داشتم...
و در جایی دیگر نیز بر مرگ همسر خویش چنین زیبا ندبه می كند:
بی باغ رخـــــــت جهان مبینام / بی داغ غــــمــــت روان مبینام
بی وصل تو كاصل شادمانی است / تـن را دل شــادمـــــان مبینام...
این دو قصیده نیز از قصایدی هستند كه از زبان معمول خاقانی فاصله دارند و به زبانی ساده تر بیان شده اند. بدیهی است كه اندوه ناشی از غم از دست دادن همسر مجالی برای بروز و ظهور اطلاعات سنگین و دشوار گویی را به شاعر نمی دهد.
از دیگر مسائلی كه بین این دو می توان مقایسه كرد، جهان بینی آن دو است.
به طور خلاصه باید گفت كه خاقانی مردی است پایبند به شریعت و گرچه به علت مداح بودن و رفت و آمد به دربار سلاطین چندی را نیز به عیش و نوش پرداخته، اما در مجموع قائل به اسلام و متعهد به شرع است. او دیدی بس نامهربان به فلاسفه دارد و كفر آنان را مسلم می داند. او بر این باور غلط است كه فیلسوفان را اعتقادی راستین نیست و آنان در پی تعطیل كردن دین هستند:
علم تعطیل مشنوید از غیر / سّرِ توحید را خلل منهیـد
فلسفه در سخن میامیزیـد / وآنگهی نام آن جدل منهید...
در باب تسامح و تساهل خاقانی نیز زیبنده است كه در اینجا از كلام استاد فقید، دكتر ضیاء سجادی بهره مند شوم و سخن ایشان را عیناً ذكر كنم:
« نكته ای كه در تحقیق عقاید و افكار خاقانی شایان توجه است تضاد افكار و عقاید اوست.زیرا با آنكه در بسیاری از اشعارش قشری بودن و تعصب شدید را ظاهر می سازد در بسیاری از موارد با افكار و عقاید صوفیانه اظهار میل می كند و یك نوع تر دماغی نشان می دهد...»
اما جهان بینی نظامی جادو سخن، خود حكایتی دیگر است.
در تمام آثار نظامی فلسفه و حكمت، نقشی اساسی دارد. خصوصاً در دو اثر ابتدا و انتهایی او، یعنی مخزن الاسرار و اسكندر نامه. در اسكندر نامه كه به دو بخش شرف نامه و اقبال نامه تقسیم می شود نیز اقبالنامه مشحون از فلسفه و ذكر فلاسفه و تعالیم نورانی آنان است.
و آخرین وجهی كه از این دو شاعر بزرگ برسی می نمایم مدح و مداحی در اشعار آنان است.
نظامی آثار خویش را به پادشاهان هدیه كرده است اما هرگز زبان به مدح آنان نگشوده است. بلكه این سلاطین بودند كه به سبب عشق و ارادتی كه بدو داشتند خواستار آن بودند تا نامشان به قلم شیوای استاد كبیر گنجه مخلد گردد.
اما خاقانی را ممدوحان بسیار بود و او قصاید مدحی و قصایدی كه با حُسن طلب همراه است كم ندارد.
اما لازم می دانم این نكته را نیز بگویم كه به قول استاد خرمشاهی درآن دوران، « از نظر اجتماعی مدح گفتن قبح اخلاقی حادی نداشته است».
كه بی شك تنها منظور عصر و دوران شیخ سعدی نیست بلكه صد سال پیش از آن و عصر خاقانی و نظامی را نیز شامل می گردد و اساساً تمام دوران كهن شعر فارسی از این قاعده مستثنی نبوده است.
علت این امر نیز روشن است: شاعران برای باقی ماندن اثر خویش ناچار از ارتباط با دربار سلاطین بودند. چراكه دیوان رسائل پادشاهان و امكان استنساخ فراوان از یك اثر، آن هم در مدتی كوتاه، امتیازی خاص دربار بود.از دیگر سو امرار معاش شاعران نیز از طریق دربار بود كه امری به حق و طبیعی است.
اگر در تاریخ ادبیات فارسی، مدح كسی از شاعران نكوهیده می شود، مدحی است نا به جا و از سلطان و یا پادشاه و صاحب قدرتی ظالم و پست و فرومایه كه اساس سلطنت خویش را بر ظلم و بی داد بنا نهاده است. و یا مداحی افسار گسیخته و بسیار اغراق آمیز و گاه مضحك كه پادشاه را از حد انسان بسی بالاتر می برده است.
اما بی شك تشكر و تمجید از آنكه نگاه بان مردم بوده است و عادل و هنرپرور و مردم نواز، امری نیكوست و حتی لازم.
از دیگر سو نظامی و دیگر بزرگان ما كه اشعاری با عنوان مدح دارند، بیش از آنكه به مدح بپردازند به موعظه و نصیحت و دعوت به عدل و داد و پرهیز از ظلم و بی داد و خونریزی و ستم می پرداخته اند تا مدح كوركورانه. گویی این عنوانی بوده است ظاهری كه انسان در شعر این بزرگواران هرچیزی می بیند جز مدحی اغراق آمیز.
مقصود آنكه اشعار مدحی خاقانی را به هیچ عنوان نباید برای او عیبی دانست. بی شك در لا به لای این اشعار فخیم، ابیاتی بس زیبا و سترگ به چشم می خورند كه آدمی را به تحسین وا می دارد.
قصاید زیبا و محكم و نستوه خاقانی از زیباترین و بهترین اشعار زبان فارسی هستند.
حبسیات او ما را با او در رنجی كه در زندان متحمل شده همراه می سازد...
مرثیه های او در رثای عزیزانش هنوز بعد از هشتصد سال از ورای تاریخ روان خواننده را متأثر می كند.
و قصیدۀ مشهور او كه بی شك برترین شعر اوست، یعنی چكامۀ زیبای ایوان مدائن از سویی ما را به عظمت ایران و شكوه عهد ساسانی می برد و چنان استادانه و هنرمندانه ما را در تاریخ ایران زمین سیر می دهد كه گویی ما به چشم خویش خسرو پرویز را می بینیم كه بر سر هر خوانش زرین تره می نهاده اند و از دیگر سو سست نهادی و بی ثباتی عالم را پیش چشم ما می نهد.
در كوتاه سخن آنكه تشابه های خاقانی و نظامی در مناعت طبع و بی نیازی به همالان، سخن بالا و اعلا علیین گفتن، بیزاری جستن از دورویان و تنگ نظران حسود، عشق به آیین و دین مبین اسلام و حضرت پیغمبر اكرم(ص)، علاقه بسیار به وارد كردن دانش و علوم گوناگون به شعر، كشش به تاریخ ایران و ملیت پرافتخار ایرانی كه البته در اشعار حضرت نظامی آتش عشقی راستین و بی مانند است و در اشعار خاقانی شعله ای تا حدی كوچكتر، و موضوعاتی دیگر از تشابه های آن دواست و در باب تضاد آنان باید گفت كه نگاه نظامی بر خلاف نگاه اغلب تند خاقانی، نگاهی سراسر محبت و مهربانی است.
نظامی شاعری به مراتب شادتر، امیدوارتر، پایبندتر به دین و آیین، و بزرگ منش تر و شاكرتر از خاقانی است.
در یك كلام می توان گفت: نظامی خورشیدی درخشان و خاقانی در قیاس با او ستاره ای نورانی است.
نور خورشید و ستاره از یك جنس است اما تفاوت آنها چه بسیار است.
از آنجا كه فرجام این مقال از راه رسیده، در فرصتی دیگر به طور جداگانه فقط به موضوع دلبستگی ملی و میهنی نظامی بزرگوار و خاقانی جادو سخن اشاراتی خواهیم كرد كه مهمترین و شیرین ترین مبحث در باب این دو شاعر بزرگ ما است.
... و درود بر فرزندان ایران زمین باد...