«دوست داشتم كسی جایی منتظرم باشد » عنوان مجموعه داستانی است كه شامل 12 داستان كوتاه است كه در عین سادگی بسیار خلاقانه بیان شدهاند...
درباره نویسنده : آنا گاوالدا نویسنده معروف فرانسوی ست كه تاكنون چند كتاب از او در ایران ترجمه و چاپ شده است. «آنا گاوالدا در سال 1970 در بولوین- بیلان كورت در حومه پاریس به دنیا آمد؛ والدینش از شهروندان اصیل پاریس بودند و به هنر های دستی( نقاشی روی ابریشم) اشتغال داشتند. قبل از آنكه برای تحصیل از سوربن پذیرش بگیرد به كارهایی از قبیل پیشخدمتی، فروشندگی، بازاریابی آژانسِ املاك، صندوقداری و گل آرایی پرداخت.
او تجربه ای همه جانبه در حیطه های متنوع زندگی می اندوزد و با ویژه ترین انسان ها آشنا می شود؛ بدین ترتیب برداشت ها، تجارب، تأثیرات و یافته هایش را ذخیره و ثبت می كند، تا بعدها آنها را دوباره فراخوانی كند و به مددشان داستان های جذاب و تا اندازه ای غیرمعمولش را بپروراند. با یك دامپزشك ازدواج كرده و صاحب دو فرزند می شود. در این دوران گاهی به عنوان آموزگار و گاهی در مركز اسناد كار می كند و برای گام نهادن در دنیای ادبیات دست به نخستین كوشش ها می زند. در 29 سالگی با مجموعه داستان «دوست داشتم كسی جایی منتظرم باشد»، به موفقیت بزرگی دست یابد. اولین چاپ كتابش تا سال 2003 به 20400 تیراژ رسید.
اثر موفق دیگر از همین نویسنده رمان «دوستش داشتم» است كه در سال 2002 توسط انتشارات لو دیل تانت به چاپ رسید.
عشق در كارهای آنا گاوالدا همچون زندگی، موضوع اساسی است. عشق می تواند خوشبختی آفرین و اسرارآمیز و در عین حال دردآور و صدمه زننده باشد. پیش از آنكه نویسنده شروع به نوشتن كند، به مطالعاتی عمیق درباره موضوع مربوطه می پردازد، مثلاً وقتی درباره یك راننده كامیون ترانزیتی می نویسد؛ به سراغ پمپ بنزین یا تعمیرگاه اتومبیل می رود، انسان ها را زیر نظر می گیرد، با آنها صحبت می كند، سؤالات كنجكاوانه ای در مورد كوچك ترین جزئیات می پرسد و با جدیت یادداشت بر می دارد.
عشق در كارهای آنا گاوالدا همچون زندگی، موضوع اساسی است. عشق می تواند خوشبختی آفرین و اسرارآمیز و در عین حال دردآور و صدمه زننده باشد. پیش از آنكه نویسنده شروع به نوشتن كند، به مطالعاتی عمیق درباره موضوع مربوطه می پردازد، مثلاً وقتی درباره یك راننده كامیون ترانزیتی می نویسد؛ به سراغ پمپ بنزین یا تعمیرگاه اتومبیل می رود، انسان ها را زیر نظر می گیرد، با آنها صحبت می كند، سؤالات كنجكاوانه ای در مورد كوچك ترین جزئیات می پرسد و با جدیت یادداشت بر می دارد.
«دوست داشتم كسی جایی منتظرم باشد » عنوان مجموعه داستانی است كه شامل 12 داستان كوتاه است كه در عین سادگی بسیار خلاقانه بیان شدهاند. «در حال و هوای سن ژرمن، سقط جنین، این مرد و زن، اُپل تاچ، آمبر، مرخصی، حقیقت روز، نخ بخیه، پسر كوچولو، سال ها، تیك تاك و سرانجام» عنوان داستانهای این مجموعه است.
اكثر شخصیتهای تعریف شده در داستانها به نوعی دچار روزمرگی هستند و ناراضی از شرایط زندگی. آنا گاوالدا به خوبی توانسته است زندگی خالی از شور و شوق آنها را به تصویر بكشد و با جملاتی زیبا و دل انگیز، كتاب را به نگارش در آورد. او به خوبی موفق شده است كه سادگیهای روزمره و آنچه كه دور و بر مان میگذرد را در قالب داستانهایی پركشش روایت كند و به سادگی هرچه تمامتر احساسات آدمهای كتاب را بیان كند.
روزنامه ماری فرانس در باره این كتاب نوشته است: «داستانها هم خارق العادهاند هم گزنده و در عین حال، غم انگیز. گلی زیبا با خارهای زیاد.» یا شاید به قول خود گاوالدا، «واقعیات ناخوشآیندی كه به آرامی از آنها سخن رفته است».
خلاصه ای از داستان هفتم مجموعه ی « دوست داشتم كسی منتظرم باشد » با عنوان « حقیقت روز » را در زیر می خوانید .
داستان هفتم - حقیقت روز –
شب است، باید بروم و پیش همسرم فلورانس بخوابم، اما نشستم و می نویسم. هفته ای یك بار برای مافوقم گی مین گزارش می نویسم، این بار دارم برای خودم، ژان پی یرفاره، می نویسم. من در یك شركت بساز بفروش كار می كردم. استعفا دادم، یك سال بیكار بودم و توانستم كارهای عقب مانده خانه را انجام بدهم. از اول سپتامبر 1995در شركت پُل پریدو استخدام شدم. نماینده بازرگانی در زمینه فروش گوشت خوك هستم. بیش از نیمی از هفته را پشت فرمان هستم. دوشنبه 29 سپتامبر 1997 از خانه خارج شدم، قهوه ای گرفتم. ساعت هشت و نیم قرار ملاقاتی در پون- اودمر داشتم. پس از آن ساعت ده در بور- آشار ملاقات مهم دیگری داشتم. جاده را مه گرفته بود. رادیو را كه همیشه روشن بود، خاموش كردم، تا كمی فكر كنم. داشتم خروجی را رد می كردم. دنده عقب گرفتم و از خروجی بیرون آمدم. به سر قرارم رفتم. ساعت یك بود كه همسرم زنگ زد و خبر داد كه در خروجی بور- آشار تصادف وحشتناكی شده. خودش، مادرش و مادرم نگران شده بودند. شب كه به خانه برگشتم اخبار را ازتلویزیون دیدم. نه نفر كشته و شصت نفر مجروح شده بودند. همه این ها به خاطر بی فكری من بود كه دنده عقب گرفته بودم. ماجرا را برای زنم تعریف كردم. نگذاشت خودم را به پلیس معرفی كنم، چون آنان كه مرده بودند زنده نمی شدند. اما من عذاب وجدان دارم و مجبورم این ها را حداقل برای خودم بنویسم شاید كمكی كند.