فصلی از یك رمان : « چشمهایش » اثری از بزرگ علوی « چشمهایش »

رمان چشمهایش اثر نویسنده مشهور ایران استاد بزرگ علوی بدون تردید یكی از جریان سازترین و تاثیر گذارترین رمانهای ایرانی است كه نه تنها بر ادبیات بلكه برجامعه ایرانی و حتی تحولات اجتماعی دهه پنجاه موثر بوده است.

1396/12/08
|
16:22

درباره ی نویسنده : بزرگ علوی در بهمن ماه 1282 در تهران متولد شد. او در هجده سالگی به آلمان رفت و تحصیلات دانشگاهی اش را آنجا به پایان برد. بزرگ علوی با خلق داستان هایی چون چشم هایش، گیله مرد، چمدان، ورق پاره های زندان، میرزا، نامه ها، سالاری ها و … بیش از نیم قرن از چهره های مطرح ادبیات میهن عزیزمان ایران و از نویسندگان پیشگام و زبردست مكتب جدید رمان نویسی مدرنیته این مرز و بوم بود. بزرگ علوی برخی از آثار ارزشمند ادبیات فارسی را هم به زبان آلمانی ترجمه كرد كه از جمله ترجمه ی شعرهای ” حكیم عمر خیام نیشابوری ” و نیز ترجمه ی ” هفت پیكر ” و اثر برجسته ی ” حكیم نظامی گنجوی ” را می توان نام برد . از دیگر تلاش های پر ارزش او طی سال های مهاجرت، تدوین فرهنگ لغات فارسی به آلمانی است.
رمان چشمهایش اثر نویسنده مشهور ایران استاد بزرگ علوی بدون تردید یكی از جریان سازترین و تاثیر گذارترین رمانهای ایرانی است كه نه تنها بر ادبیات بلكه برجامعه ایرانی و حتی تحولات اجتماعی دهه پنجاه موثر بوده است. ذكر چند نكته درباره این رمان ضروری است، رمان چشمهایش در سال 1331 باعث شد كه علوی را به یكباره در بین نویسندگان معاصر نامدار و زبانزد شود. بنابر تاریخی كه «بزرگ علوی» خود در پایان رمان چشمهایش نوشته است، نگارش این كتاب شش ماه طول كشیده. از همان سطر آغازین رمان نویسنده سعی دارد ما را با فضای سیاسی زمان خود آشنا سازد و به خواننده بفهماند كه با رمانی با زمینه های سیاسی طرف است ولی به نظر نمیرسد كاملا سیاسی باشد نكته دیگر نحوه روایت كتاب است. كتاب از ابتدا توسط مردی ناظم نقل می شود و در ادامه ناظم شروع به نقل از زبان زن ناشناسی می نماید كه در حقیقت به طور هنرمندانه ای راوی انتقال پیدا می كند و احساساتی كه توسط این زن بیان می شود بسیار لطیف و دقیق است .

در زیر خلاصه ای از رمان « چشمایش » اثری از این نویسنده را می خوانید .



در آغاز رمان، تهران و خفقان حاكم بر آن توصیف میشود. نقاش بزرگ، استاد ماكان، در هفنم دی ماه 1317 در حالی كه بیش از سه سال در كلات و در تبعید بوده به صورت مشكوكی می میرد. رژیم برای سرپوش گذاشتن بر جنایت، نمایشگاهی از آثار او ترتیب میدهد ولی به دلیل هجوم مردم به نمایشگاه، آنرا تعطیل می كنند. از استاد ماكان تابلویی به نام چشمهاش به جا مانده است.
راز این تابلو تبدیل به یك معما شده است. راوی داستان ناظم است كه مسئولیت مدرسه ماكان پس از او بر عهده گرفته است. او بدنبال كشف راز تابلوی چشمهایش است.
در سالروز مرگ استاد زنی به دیدار از موزه مدرسه می آید. آقا رجب كه در داستان نوكر استاد ماكان است زن را می شناسد و به ناظم میگوید صاحب چشمهای در تابلو این زن بوده است. ناظم زن را پیدا نمیكند و تا پنج سال منتظر مراقب میماند تا آن زن دوباره می آید. ناظم موزه را به زن نشان میدهد در حالی كه تابلوی چشمهایش را پنهان كرده است. زن متوجه میشود و سراغ آنرا از ناظم میگیرد و از او میخواهد آن تابلو را به قیمت پنج هزار نومان به او بفروشد و ناظم میگوید هرچه در مقابل آن تابلو از تو بخواهم باید به من بدهی و زن میپذیرد. قرار میگذارند و شب ناظم تابلو را به درخانه زن میبرد.
آن شب زن شروع به صحبت میكند و میگوید نوزده ساله بوده كه برای اولین بار به سفارش پدرم استاد را ملاقات كردم. او علی رغم سایر مردان به زیباییم توجهی نكرد و وقتی نقاشی هایم را دید گفت: ان شاءالله خوب می شود. من آنوقت از رفتارش متنفر شدم و قصد كردم برای یادگیری نقاشی به فرنگ بروم. در فرنگ سرانجام در EDBA ثبت نام كردم. زیباییم آنجا شهره عام و خاص شد، یكی از عشاقم به نام ((دوناتللو)) خودكشی كرد و یكی دیگر درباره ام رمان نوشت. پس از چهارسال متوجه شدم در هنر نقاشی بی استعدادم و یكنواختی زندگی انقدر به من فشار اورد كه تا مرز خودكشی پیش رفتم .سفری به ایتالیا كردم و پیش استفانو (استاد نقاشی ماكان) رفتم. او از ماكان و خداداد برایم تعریف كرد. خداداد را میشناختم و قبلا اونرا در EDBA دیده بودم. فهمیدم او یكی از دویست نفری است كه چند سال پیش در تهران و شهرهای دیگر دستگیرشدند. استاد ماكان با پنهان كردن خداداد در منزلش و با گرفتن شناسنامه جعلی او را به فرنگ میفرستد و به استفانو معرفی میكند. او حالا ازطریق فروش مینیاتورهایش امرار معاش میكند. خداداد با توزیع روزنامه فارسی پیكار كه در برلین چاپ میشود به فعالیتهای سیاسی خود ادامه میدهد. خداداد به زن میگوید كه به ایران برگردد و زیر دست استاد ماكان به مبارزه علیه رژیم بپردازد. خداداد نامه ایی به استاد ماكان مینویسد و زن را كه حالا با اسم مستعار فرنگیس صدا میكند را به او معرفی میكند .فرنگیس به ایران برمیگردد.و .....

دسترسی سریع