دكتر: اصولا فضایل اخلاقی و منطقی وجود ندارد. همه چیز بسته به تصادف و اتفاق است. كسی كه تصادفا در زندان افتاده باید زندانی باشد. كسی را همه كه به زندان نینداخته اند می تواند آزادانه گردش كند همین.
درباره ی نویسنده : آنتون پاولوویچ چِخوف داستاننویس و نمایشنامهنویس برجستهٔ روس است. او در زمان حیاتش بیش از 700 اثر ادبی آفرید.
او را مهمترین داستان كوتاهنویس برمیشمارند و در زمینهٔ نمایشنامهنویسی نیز آثار برجستهای از خود بهجا گذاشتهاست و وی را پس از شكسپیر بزرگترین نمایشنامهنویس میدانند. چخوف در 44سالگی بر اثر خونریزی مغزی درگذشت. « اتاق شماره 6» یكی از آثار ماندگار چخوف به شمار میرود. اتاق شمارة 6 ” داستان تلخ زندگی بیمارانی است در بخش روانی یك بیمارستان، كه در میانشان جوان اندیشمندی دچار توهم و عذاب های روحی به سر می برد. دكتر معالج او «آندره راگین» در یكی از ملاقات هایش پی می برد كه بیمار جوانش تنها فرد عاقلیست كه در سراسر آن شهر می توان با او به گفتگو نشست. دیدارهای مكرر آنها و بحث پیرامون مقولات مهم فلسفی ـ اجتماعی باعث می شود تا دكتر راگین را هم یك دیوانه بشمارند و با توطئه و دسیسه به سكونت در همان اتاق وادارند.
موضوع مهم و عمیق این اثر آنتون پاولویچ چخوف ـ به طور نمادین ـ پرداختن و تصویرِ زوال و انحطاط روحی و اجتماعی در زندگی سرزمین روسیه در واپسین سالهای قرن نوزدهم است. داستان اتاق شماره 6 اینگونه اتفاق می افتد كه :
در یكی از اتاق های بیمارستان – كه وضع مناسبی ندارد و مخصوص دیوانگان است – پنج نفر هستند . مویسیكاتنها دیوانهای است كه می تواند به راحتی از بیمارستان خارج شود.یكی دیگر از این دیوانگان ،"ایوان دمیتری گروموفاست .او پیش از این، دادستان استان داری بود. یك روز هنگامی كه از كوچه ای میگذشت دو زندانی را دید كه به زنجیر كشیده شده اند.این موضوع او را به این اندیشه واداشت كه مبادا او را نیز به اشتباه به زندان بیفكنند.او به مرحله ای رسید كه به همه شك داشت تا این كه روزی بخاری سازان را با مأموران آگاهی اشتباه گرفت. دیوانه وار از خانه بیرون زد و به دویدن پرداخت. حالت شگفت او مردم را دچار تردید كرد تا این كه وی را گرفتند و به خانه بردند. دكتر "آندره یفی میچ "را صدا زدند .دكتر آمد و ایوان را به بیمارستان و اتاق شماره ی شش فرستاد .
دكتر آندره یفی میچ در جوانی به علوم دینی بسیار علاقه مند بود؛ ولی به دلیل مخالفت پدرش، در رشته ی پزشكی تحصیل كرد .یكی از دوستانش میخاییل بود كه هر چند گاه یك بار نزد وی می آمد و به گپ زدن می پرداختند.روزی دكتر آندره هنگامی كه برای تهیه كفش برای مویسیكا نزد "نیكیتا" ی دربان رفته بود ، ناگهان ایوان دمیتری را دید. ایوان رفتاری خشونت آمیز داشت ولی بعد از لحظاتی با هم گرم گفت و گو شدند .از آن پس ، هر روز دكتر پیش ایوان می رفت و مشغول صحبت می شدند .
دكتر "خابوتوف"– كه تازه به آن بیمارستان آمده بود – یك روز حرف های رد و بدل شده بین آندره و ایوان را شنید. شگفت زده شد و رفت .آندره از هنگام دیدارش با ایوان، خود را در محیطی رمزآلود و اسرار آمیز احساس می كرد .
در ماه اوت او را به استان داری فراخواندند و به بهانه ی تعمیر داروخانه از او پرسش های كردند تا ببینند آندره یفی میچ از حالت طبیعی خارج شده یا نه.وقتی دكتر از این امر آگاه شد، خشمگینانه آن جا را ترك كرد و به منزل رفت .در همین هنگام میخاییل نزدش آمد و از وی خواست كه با هم به مسافرت بروند.دكتر ابتدا مخالفت كرد ولی سرانجام ستعفایش را اعلام كرد و با هم به مسكو قدم گذاشتند .
میخاییل در نظر آندره اخلاق خوبی داشت؛ ولی پر حرف و قمار باز بود .او پول هایش را در قمار باخت و از آندره پول گرفت .سپس به شهر خود بازگشتند .آندره كه اندوخته ای نداشت كم كم فقیر شد . میخاییل و دكتر خابوتوف از وی خواستند كه برای بهبودش به بیمارستان برود .آندره خشمگینانه آن ها را از خانه اش بیرون انداخت .پس از رفتن آن ها از كارش پشیمان شد .برای پوزش خواهی نزد میخاییل رفت.با هم صحبت كردند و در پایان ،آندره پذیرفت كه برای درمان به بیمارستان برود .
چندی بعد خابوتوف به آن جا آمد و به بهانه ای او را به بیمارستان برد و در اتاق شماره ی شش بستری كرد.دكتر آندره نخست واكنشی نشان نداد؛ ولی هنگامی كه خواست از آن جا بیرون برود با مخالفت سرسختانه ی"نیكیتا"ی نگهبان رو به رو شد .دكتر با سخنی ناسزا گونه از وی خواست كه مانعش نشود؛ اما نیكیتا رفتاری دیگر بروز داد .به داخل رفت و دكتر آندره را تا می خورد،زیر مشت و لگد گرفت.
دكتر آندره پس از این حادثه دیگر نه صحبت می كرد و نه غذا می خورد تا این كه در اثر سكته ی مغزی جان سپرد .
پاراگرافی از این داستان را در زیر می خوانید:
... روانی : شما چرا مرا اینجا نگه داشته اید
دكتر: برای اینكه شما بیمار هستید
روانی: آری! بیمار! اما هیچ می دانید كه ده ها بلكه صدها دیوانه آزادنه گردش می كنند؟ فقط به سبب اینكه شما در اثر جهل و نادانی قدرت تشخیص ندارید نمی توانید آن ها را از مردم سالم تمیز دهید. بنابراین چرا میان این همه دیوانگان فقط من و این بدبخت ها مجبوریم در این زندان باشیم؟ شما و معاون شما و بازرس شما و همه ی این اراذل و اوباش كه در بیمارستان شما كار می كنند از نظر فضایل اخلاقی به میزان غیر قابل قیاس از ما پست ترید پس چرا ما اینجا زندانی باشیم . شما آزاد بگردید؟ این چه منطقی است؟
دكتر: اصولا فضایل اخلاقی و منطقی وجود ندارد. همه چیز بسته به تصادف و اتفاق است. كسی كه تصادفا در زندان افتاده باید زندانی باشد. كسی را همه كه به زندان نینداخته اند می تواند آزادانه گردش كند همین. دكتر بودن من و بیمار بودن شما دلیل منطقی و اخلاقی ندارد و فقط مولود تصادف و حوادث اجتماعی است....