یادداشت روز : سفرنامه ناصر خسرو ( قسمت سوم ) « سفرنامه ی ناصر خسرو در باب سفر روحانی و معنوی حج »

طائف ناحیتی است بر سر كوهی، از مكه تا آنجا دوازده فرسنگ باشد؛ و آنچه قصبهء طائف است، شهركی است و حصاری محكم دارد، بازاركی كوچك و جامعی [= به معنای مسجد جامع] مختصر دارد و آب روان و درختان نار و انجیر داشت...

1396/11/08
|
15:55

نویسنده : ارسطو جنیدی

با درود و سلام بر شما عاشقان زبان شیرین پارسی و علاقه مندان به میراث خاك مقدس ایران زمین.
امروز هم با بخش سوم، كه بخش پایانی نگاهی به سفرنامه ناصرخسرو است، در كنارتان هستیم.
امروز هم قسمتی دیگر از متن سفرنامه ناصرخسرو را برای شما انتخاب كرده ام كه در باب سفر روحانی و معنوی حج و بازگشت از مكه است :
(( طائف ناحیتی است بر سر كوهی، از مكه تا آنجا دوازده فرسنگ باشد؛ و آنچه قصبهء طائف است، شهركی است و حصاری محكم دارد، بازاركی كوچك و جامعی [= به معنای مسجد جامع] مختصر دارد و آب روان و درختان نار و انجیر داشت...
از طائف برفتم، و كوه و شكستگی بود كه می رفتیم و هرجا حصارك و دهكها بود. و در میان شكستها حصاركی خراب به من نمودند. اعراب گفتند این خانهء لیلی بوده است و قصهء ایشان عجیب است و از آنجا به حصاری رسیدیم كه آن را مطار می گفتند و از طائف تا آنجا دوازده فرسنگ بود. از انجا بگذشتم، حصاری بود كه آن را جزع می گفتند و در مقدار نیم فرسنگ زمین چهار حصار بود... و درختهای خرما اندك بود و خانهء آن شخصی كه شتر از او گرفته بودیم، در این جزع بود. پانزده روز آنجا ماندم. خفیر [ = به معنای راهنمای راه - بلد راه] نبود كه ما را بگذراند. و عرب آن موضع، هر قومی را حدی باشد كه علف خوار ایشان بوَد، و كسی بیگانه در آنجا نتوان شدن. و هركه را بی خفیر یابند، بگیرند و برهنه كنند؛ پس از هر قومی خفیری باشد، تا از آن حد بگذشت. اتفاقاً سرور آن اعراب كه در راه با ما بودند، به جزع آمد. و ما او را خفیر گرفتیم... با او برفتیم، قومی روی به ما نهادند. پنداشتند صیدی یافتند؛ چه ایشان هر بیگانه كه ببینند صید خوانند. چون رئیس ایشان با ما بود، چیزی نگفتند و گرنه آن مرد می بود، ما را هلاك كردندی...
و چون به مكه شدم، ... یكی از سلطانان در ایام خلفای بغداد، با لشكر به مكه شده است و شهر مكه ستده و خلقی مردم را در طواف در گِرد خانهء كعبه بكشته و حجرالاسود از ركن بیرون كرده و به لحسا[ نام شهری در حجاز] برده؛ و گفته بود این سنگ، مغناطیس مردم است كه مردم از اطراف جهان به خویشتن می كِشد؛ و ندانسته بود كه شَرَف و جلالت محمد مصطفی (ص) بدان جا می كِشد؛ كه حجر بسیار سالها باز آنجا بود و هیچ كس بران جا نمی شد؛ و آخر حجرالاسود از ایشان باز خریدند و به جای خود بردند....))

به راستی كه چه روایت شیرین و دلچسب و روانی.
باقی مانده خانه لیلی، خواه اصور مردم باوره باشد و خواه حقیقت، دلیلی است بر اهمیت داستان عاشقانه لیلی و مجنون.
دشواریهای سفر در هنگام عبور از صحراهای سوزان عربستان و احتمال حمله قبیله های مختلف، مخاطب را در دل تاریخ به قرن پنجم هجری می برد و صعوبت دیدار از خانه خداوند را بهتر می نمایاند.
این بخش از بیان سختیهای سفر و ترس از حمله راهزنان، باز هم در ادبیات پارسی مصداق دارد و یكی از زیباترین آنها حكایت بسیار دلپذیری است كه در گلستان همیشه جاویدان شیخ اجل سعدی آمده است كه در آن حكایت سعدی بزرگوار از همسفر شدنش با جوانی مغرور به زور بازوی خویش روایتی دلچسب دارد. گرچه كار بر سعدی و همراه مغرور او به راحتی ناصرخسرو و یارانش نمی گذرد...
در باب خانهء كعبه نیز نگاه ژرف معرفتی حكیم قبادیان در خور تحسین است. او مانند هر حكیمی عمق معنا را می نگرد و در می یابد كه عشق به آیین مقدس اسلام و وجود مكرّم حضرت ختمی مرتبت به عنوان نفر اول آفرینش است كه مردم را از سراسر جهان به مكه مكرّمه می كشاند و نه خاصیت مغناطیسی حجرالاسود، چنان كه خلیفه نادان بنی عباس پنداشته است.
سخن در باب این كتاب شیرین بسیار است و مجال ما اندك. امیدوارم این سه جلسه هم كلامی در كنار حكیم ناصرخسرو برای همهء ما جرقهء ای باشد برای برافروختن شعلهء آشنایی با كتاب شیرین سفرنامه ناصرخسرو.
به امید یزدان، هفته بعد با موضوعی تازه و معرفی اندیشمندی دیگر از بزرگان خاك عزیز ایرانمان در خدمتتان خواهم بود.

دسترسی سریع