عباس میرزا كه بود؟

مروری بر شخصیت های تاریخی ، ششم آذر ماه زادروز عباس میرزا

1402/09/06
|
08:26

معرفی كتاب عباس میرزا رادمردی از تبار قاجار

كتاب عباس میرزا رادمردی از تبار قاجار نوشته‌ی زهرا جمالی، قصه‌ی زندگی عباس میرزا از شاهزادگان قاجار را در قالب داستانی تاریخی روایت می‌كند.

عباس میرزا نایب السلطنه در 4 ذی‌الحجه 1203 در آمل به دنیا آمد. او از شاهزادگان قاجار و فرزند فتحعلی شاه بود كه از سال 1797 تا 1833 میلادی حكومت بر ایران و نیابت سلطنت پدرش در آذربایجان را به عهده داشت. پدرش فتحعلی‌شاه در 13 شوال 1213 عنوان «نایب السلطنه» را به او عطا كرد. در سال 1803 میلادی عباس میرزا در تهران با دختر شاهزاده‌ی دَوَلّو ازدواج كرد و در سال 1805 به طور رسمی به سمت حكمران آذربایجان و قره باغ منصوب شد. او در جنگ اول روس و ایران در سال 1804 میلادی حضور داشت.

او با داستان و آثار ادبی اروپا و همچنین نویسندگان تركیه آشنایی داشت و نسبت به رویدادهای سیاسی اروپا از آگاهی بسیاری برخوردار بود. در دوران ولایتعهدی او، اصلاحات فراوانی در ایارن اتفاق افتاد كه از جمله آن‌ها می‌توان به اعزام دانشجو به اروپا، اصلاحات نظامی، ترجمه آثار اروپایی، جلب مهاجران اروپایی، برپایی كارخانه‌های گوناگون و چاپخانه اشاره كرد.

عباس میرزا همواره به عنوان شخصیتی پیچیده كه از سوی اروپاییان و ایرانیان زمان خود به عنوان اسطوره‌ی قهرمانی نجیب، اصیل، جوان و شجاع معرفی شده، پابرجا مانده است. او سرانجام در سال 1249 ه. ق در چهل و چهار سالگی بر اثر بیماری كبد درگذشت و در حرم امام رضا به خاك سپرده شد.

در بخشی از متن كتاب عباس میرزا رادمردی از تبار قاجار می‌خوانیم:

فصل سوز و سرما فرا رسیده و مرزهای شمال‌غرب ایران و قفقاز جنوبی، كمی امن‌تر شده و چند ماهی است آتش جنگ فروكش كرده و حالا وقت مغتنمی است برای تركتازی‌های دوبارۀ ژنرال سی‌سیانف.

ولیعهد می‌اندیشد: ژنرال ذلیل و شكست خوردۀ روس لابد خیال یورش به آذربایجان و تصرف آن خطه را در سر دارد و حتماً آرزوی باز‌پس‌گیری شهر گنجه را در سر می‌پروراند و تا دیر نشده باید تدبیری اندیشید. باز باید از خاقان مساعدت خواست.

ولیعهد به دیدار خاقان میرود، دست او را به گرمی می‌فشارد و سر بر شانۀ او می‌گذارد. خاقان می‌خواهد زخم پایش را ببیند كه او سر فرو می‌اندازد: «زخم كاری نیست. زخم كاری بر پیكر ایران فرود آمده و بر پیكر سربازان شهید.» خاقان به پاهای چكمه‌پوش او نگاه می‌كند. بندهای پوتین یكی از پاها باز است و ورم ماهیچه مانع بستن آن شده. خاقان حكیم دربار را برای معاینه فرامی‌خواند و او پس از معاینه دقیق می‌گوید: «اصابت گلوله و هم ضرب‌دیدگی، پا را به این روز درآورده و ولیعهد هفته‌ای را باید استراحت مطلق داشته باشند و هر روز چند نوبت ضمادهایی را كه برای زخم تجویز كرده‌ام، استفاده نمایند» ولیعهد به نشانۀ اجابت امر او سر تكان می‌دهد و حكیم كه می‌رود، به خاقان می‌گوید: «كاش حكیم ضمادی برای درد دل‌هایی كه بی‌قرار در سینه می‌تپد تجویز می‌كرد. درد پا را می‌شود تحمل كرد، اما درد دل تپنده را... »

«عباس من! شاهزادۀ قجر نباید اینقدر درد به دل و رئوف باشد. شما یك سردار و نظامی كارآزموده‌ای و بالاتر از آن ولیعهد ایرانی، شما باید... »

«اما من فقط می‌خواهم یك سرباز باشم و در حال حاضر جز به ایران و حفظ تمامیت ارضی آن به هیچ‌چیز دیگر فكر نمی‌كنم و حال آمده‌ام نزد شما كه چون همیشه از مساعدت‌های مالی و نظامیتان برخوردار شوم و امیدوارم مضایقه نفرمایید. نیرو و تجهیزات می‌خواهم نه وعده و وعید» و خم شد و دست خاقان را بوسید: «ببخشید جسارت و صراحت لهجه‌ام را، مرا با سپاه و تجهیزات كافی روانۀ آذربایجان كنید خاقان!»

دسترسی سریع