طرح مسأله «ایران» دعوت به اندیشیدن در تاریخی است كه همواره حكمت، معرفت و تدبیر داشته و دردورانی بابهرهمندی اززمینه ادراكی وفرهنگی خاص، دانش و معرفت و ادب چین،هند،مصرو یونان رافراگرفته وبنای یك دوران درخشان علم و فرهنگ و سیاست را گذاشته است
بیست و سومین نشست از سلسله نشست های اندیشه و تمدن ایرانشهری با عنوان «ایران تاریخی و فرهنگی- ایران سیاسی» 7 شهریور ماه، در خانه گفتمان شهر و معماری برگزار شد. دكتر رضا داوری اردكانی، رئیس فرهنگستان علوم و دكتر عباس آخوندی، وزیر راه و شهرسازی، سخنرانان این نشست بودند.آنچه می خوانید متن تلخیص و ویرایش شده از سخنرانی دكتر رضا داوری اردكانی است كه برگرفته از سایت «جامعه خبری تحلیلی الف» است .
« ایران»
سخن گفتن درباره «ایران» هم آسان است، هم مشكل. آسان است زیرا ایران خانه و وطن ما است و آن را دوست میداریم و مشكل است زیرا اگر از ما بپرسند «ایران چیست؟» مفهوم روشنی از آن نداریم!
«ایران» یك تاریخ است كه مثل هر تاریخی در طول زمان فراز و فرودها، پیروزیها و شكستها، دورانهای نادانی و دانایی، ناآرامی و آسودگی و... داشته است. مهم این است كه بپذیریم «ایران»ی بوده، هست و ما نیز به آن بستهایم. چیزی كه فهم این معنی را دشوار میكند تلقی مكانیكی از تاریخ و انسان است و ما معمولاً از یاد میبریم كه انسان در نسبت با دیگران و با تاریخ است كه انسان میشود. به این جهت، «ایران» هم تاریخی است كه در وجود مردمانش تحقق یافته است و ما هماكنون نیز كم و بیش به آن بستهایم و به این بستگی نیاز داریم و برای اینكه آن را تجدید و حفظ و مستحكم كنیم باید به آن بیندیشیم.
مراد از «تاریخی بودن» و «تاریخ داشتن» باستانی بودن نیست؛ بلكه در زمان بودن و اكنون را بهعنوان امكانهایی در نقطه پایان گذشته و ابتدای آینده درك كردن است. طرح مسأله «ایران» دعوت به اندیشیدن در تاریخی است كه همواره حكمت، معرفت و تدبیر داشته و در دورانی با بهرهمندی از زمینه ادراكی و فرهنگی خاص، دانش و معرفت و ادب چین، هند، مصر و یونان را فراگرفته و بنای یك دوران درخشان علم و فرهنگ و سیاست را گذاشته است.
ممكن است بگویند كه ایرانیان این علوم را از دیگران فرا گرفته و چیز زیادی به آن نیفزودهاند. گویندگان این گفته خبر ندارند كه اولاً علم دوره اسلامی تكرار علم دیگران نیست، ثانیاً معلوم نیست كه چرا فراگرفتن علم را ناچیز میشمارند. آیا نمیدانند كه همیشه همه هرعلمی را نمیتوانند فراگیرند و آنان كه علم دیگران را فرا میگیرند از جنس دانایی و دانشاند و با آن انس دارند. اینان باید توجه كنند كه در پهنه وسیع جهان اسلام، این «ایران» بود كه به طلب علم برخاست و آن را آموخت و بر آن افزود اگر علم ایران دوره اسلامی تقلیدی بود، در تاریخ نمیماند.
نكته دیگر اینكه دانایی و تفكر و خرد ایران را در فلسفه و كلام و فقه و حدیث محدود نباید دانست؛ مگر نه اینكه ایران شاعرانی دارد كه در زمره بزرگان شعر تاریخ هستند. «شعر»، «علم» و «تفكر» را از تدبیر و نظم امور جدا ندانیم؛ یعنی اگر دانش و معرفت و شعر نبود، قدرت سیاسی هم پشتوانه نداشت. ایران صرف «ایران سیاسی» نیست بلكه شأن بزرگ فرهنگی دارد و این شأن در مرزهای جغرافیایی و سیاسی ایران كنونی محدود نمیشود.
«ایران تاریخی و فرهنگی» گرچه دگرگونیها و گسستها داشته، در حافظه تاریخی ایرانیان محفوظ مانده و در دوره اسلامی در شعر و ادب فارسی و بویژه در شعر فردوسی قوام تازه یافته و در زمانی كه خطر هجوم نظامی آن را به نابودی تهدید میكرده با شعر مولوی و سعدی و حافظ و با دانش و معرفت متفكران و هنرمندان، بلا را از سر گذرانده و راهش را ادامه داده است. ما اكنون چه بخواهیم و چه نخواهیم به تاریخ چند هزار ساله ایران وابستهایم و آینده ما، به نحوه وابستگی و پیوستگیمان بستگی دارد.
در دویست سال اخیر بر اثر نفوذ فكری اروپا و انتشار اندیشه تجدد، تحولی در فكر، خرد، علم و سیاست همه جهان روی داد و در این تحول، «وطن» هم معنی تازهای پیدا كرد. چنانكه امروز وطن بیشتر به معنی «كشور» است. در گذشته «كشور» و «مملكت» دو لفظ تقریباً مترادف بود اما امروز دیگر كشور به معنی مملكت نیست بلكه جای مملكت را گرفته و معنی تازه پیدا كرده است.
در ایران هم با انقلاب مشروطیت «كشور» جای «مملكت» را گرفت و نظم تازهای در حكومت پدید آمد. این نظم البته سست بنیان و لرزان بود اما به هر حال ادامه نظم گذشته نبود. وقتی كشور ایران به وجود آمد و مردمان خود را متعلق به آن دانستند قهراً «وطن» هم از معنی قدیمش قدری دور شد. پیش از مشروطیت وطن جای همدلی و دیار آشنایی بود و معنی سیاسی نداشت.
در نظم جدید مردمی كه رعیت بودند «ملت» نامیده میشوند و نسبت آنان با حكومت، تاریخ و سرزمین شان هم تغییر كرد. «ملت» در اصطلاح سیاست جدید «صاحب كشور» است و كشور «وطن» او است. بسته به اینكه بنای ملت تا چه اندازه استحكام داشته باشد «كشور» و «وطن» وضع خاص پیدا میكند و اگر این بنا مستحكم باشد از آشوب و پراكندگی دور میماند. ولی در تاریخ معاصر ما حوادث چنان رقم خورد كه حكومت و حاكمیت ملی محقق نشد. پس كشور و ملت هم چنانكه باید قوام نیافت و مردم كه از وطن قدیم پیوند بریده بودند خود را چنانكه باید در خانه و وطن جدید نیافتند و شاید تا حدودی با خاك و دیار پیوند بریدند و بیگانه شدند.
این بیگانگی درعین حال بیگانگی مردمان با خاك و با یكدیگر بود زیرا با سست شدن مناسبات قدیم در مشروطیت وحدت تازه پدید نیامد و مردمان تنها شدند و این تنهایی زمینهای شد برای ابتلا به بلاهای بسیار. چیزی كه میتواند آنان را از پراكندگی و تفرقه به وحدت و هماهنگی برساند بستگی به «مبادی و آغازگاه مشترك» است. در این بستگی «گذشته تاریخی» و «آینده زندگی» پیش چشم میآید.
این وحدت را در«اینجا» و «اكنون» باید جستوجو كرد. به نظر میرسد كه اینجا و اكنون ما، ایرانی باشد كه همه گذشتههایمان در آن جمع شده است. ما «ایران» را بهعنوان وطن انتخاب نكردهایم بلكه تاریخ ما تاریخ ایران است. رجوع به تاریخ و یاد گذشته یك تفنن نیست بلكه ضرورتی است كه تاریخ بدون آن دوام نمییابد.
در زمانی كه كارها دشوار و راهها پر آشوب میشود و باید در میان پریشانیها و آشفتگیها راهی جست یا گشود، «تاریخ» است كه به دادمان میرسد. بنابراین آنان كه میخواهند آینده داشته باشند باید راه آینده خود را از تاریخ بپرسند. ما هم این راه را باید از «تاریخ ایران» بپرسیم.