به مناسبت 15 مهرماه زادروز سهراب سپهری نگاهی كوتاه میندازیم به زندگی، اشعار و دغدغه های او
زندگی ، فهم نفهمیدنهاست
آسمان،نور،خدا،عشق،سعادت،با ماست …
سهراب ! سهراب سپهری
شاعری از دیار كاشان . وصف كننده باغ و گل و دریا . شاید كمتر شاعری در تاریخ ادبیات ایران به اندازه سهراب سپهری به وصف بی بدیل طبیعت اطراف خود پرداخته .سهراب باغچه را صدا میزند . دریا را فریاد میزند , با زمین سخن میگوید , آسمان را تحلیل میكنند و از ورای همه ی دلدادگی هایش با طبیعت میخواهد اسنان را به ناكجا آبادی ببرد كه اتفاقا آن اسنان درون اوست !
سهراب به فرهنگ مشرقزمین علاقه خاصی داشت و سفرهایی به هندوستان، پاكستان، افغانستان، ژاپن و چین داشت. مدتی در ژاپن زندگی كرد و هنر «حكاكی روی چوب» را در آنجا فراگرفت. همچنین به شعر كهن سایر زبانها نیز علاقه داشت؛ از این رو ترجمههایی از شعرهای كهن چینی و ژاپنی انجام داد.او در سال 1336 به فرانسه رفت و در دانشكده لیتوگرافی ثبت نام كرد . او مدتی در فرانسه ماند و بعد از مدتی به وطن بازگشت . در سال 1337 در وزارت كشاورزی مشغول كار شد . در سال 1340 در هنركده هنرهای زیبا مشغول به تدریس شد و بعد از فوت پدرش به كل از كارهای دولتی كناره گیری كرد
سهراب در ابتدا شعر نیمایی می سرود و اما بعدها در پرتو فلسفه ی انسان مدارانه خود به سبكی رسید كه مخصوص خود او بود . او برای سرودن شعر به بیابانهای اطراف كاشان میرفت تا در تنهایی خلوص مانند خود شعرهایی از دل بسراید . شعر سهراب صمیمی و بسیار منسجم است . سهراب ارتباط عمیقی با كلماتی كه به طبیعت وابسته بود برقرار میكرد و همین ارتباط باعث بوجود آمدن ریتمی هماهنگ و دلنشین در شعرهایش شد . سهراب علاوه بر شعر , نقاشی هم میكرد . سپهری ركورددار قیمت نقاشی مدرن ایرانی است. در سال 1393 دو تابلو وی (تابلو تنه درختان و دیگری یك تابلوی انتزاعی)به قیمتِ یكمیلیاردوهشتصدمیلیون به فروش رسید. در سال 1395 نیز، دو تابلو دیگر از مجموعه تنههای درخت وی در حراج تهران به بالاترین قیمت پیشنهادی (اثر اول 3 میلیارد و اثر دوم 1 میلیارد و 550 میلیون تومان) به فروش رسید.
سهراب سرانجام در یكم اردیبهشت سال 1359 به علت سرطان خون در تهران درگذشت .در ابتدا یك كاشی فیروزهای در محل دفن سهراب سپهری نصبشد، و سپس با حضور خانواده وی سنگ سفید رنگی جایگزین آن گردید كه بر روی آن قسمتی از شعر «واحهای در لحظه» از كتاب حجم سبز با خطاطی رضا مافی حكاكی شده بود .به سراغ من اگر می آیید , نرم و آهسته بیایید …
اهل كاشانم…
در این میان یكی از این اشعار بیش از تمامی شعرهای دیگرش بر سر زبانها جاری مانده و همچنان هم گاه در كوی و برزن به گوش میرسد و بیشتر ما سهراب را با این شعر میشناسیم كه:
«اهل كاشانم/ روزگارم بد نیست/ تكه نانی دارم/ خرده هوشی/ سرسوزن ذوقی/ مادری دارم/ بهتر از برگ درخت/ دوستانی بهتر از آب روان/ و خدایی كه در این نزدیكی است/ لای این شببوها/ پای آن كاج بلند/ روی آگاهی آب/ روی قانون گیاه…»
بخشی كوتاه از شعری بلند كه بهنوعی از سهراب و آنچه هست میگوید؛ برشی شاعرانه از زندگی و منش و مسلك او؛ نوعی معرفینامه شخصی. سهراب در خانوادهای اهل ذوق و هنر متولدشده و پرورشیافته بود. همین امر تاثیر مثبتی در اهتمام او بر علایق هنریاش بود. تربیت خانوادگی بهگونهای بود كه هنر ارجوقرب داشت و همین امر كمكحال سهراب در این وادی بود. او در دانشكده هنرهای زیبا به تحصیل در رشته نقاشی پرداخت و موفق به كسب درجه اول علمی از این دانشگاه شد و البته كه سرودن شعر اتفاقی بود كه هیچگاه متوقف نشد.
سفرهایی كه سهراب كرد…
سهراب بخشی از زندگی خود را صرف آموختن علم و هنر كرده بود و در بخش دیگر به كسب تجربه و سفر پرداخته بود. او به كشورهایی از شرق و غرب سفر كرده و با فرهنگ این مناطق آشنا شده بود. حضور در مناطقی چون ژاپن، فرانسه، ایتالیا، انگلستان، هندوستان، آمریكا، پاكستان، افغانستان و چین دیدی وسیع از زندگی به او داده بود و شاید بتوان بخشی از شفافیت ساری و جاری در اشعارش را ماحصل همین گشایش دانست چراكه در طی این گشتوگذارها درواقع او سیر و سلوكی معنوی را تجربه میكرد. آشنایی با زبانهای مختلف، دریچه دید او به معانی لغات و كلمات را گستردهتر كرده بود.
ویژگیهای شعر سهراب
از ویژگیهای ناب شعر سهراب میتوان به تجسمی بودن آن اشاره كرد. اصلا میتوان گفت اشعار سهراب آنگونه است كه تصویر را برداشته و پیش چشمان تو میآورد. به ترتیب كه پیش میرود نقش به نقش تو را رهسپار دنیایی درآمیخته با رنگ میكند. گویی انسان را از دنیای پیچیده و پر معادله و فرمول برمیكند و به دنیای عجایبی كه هیچچیز عجیب نیست وارد میكند و او چنان در این امر تواناست كه تو هیچ دركی از ترك دنیای تلخ و خشن روزمره نخواهی داشت. او لطافت را در كلمات جاری كرده و آنها را در كنار هم به نرمی میچیند و مفهومی ناب را رقم میزند. تنها كافی است یكبار شعر را بخوانید و یا با چشمانی باز و یا بسته آن را بشنوید. بیآنكه بخواهید و یا قصدش را كرده باشید تصویر شما را در برمیگیرد.
مفهوم همبستگی و پیوند در شعر سهراب
به نظر میآید سهراب به اصلی یگانه كه در وجود یكایك پدیدهها جاری است اعتقاد دارد چنانكه در اشعارش از نوعی همبستگی و از پیوندی میگوید كه در پس پشت هر آنچه در زندگی هست وجود دارد. اشعار او زلال است و جان زندگی در تكتك لحظات آن جریان دارد. بینش و منش سهراب در ابیاتی كه سروده، حضوری پررنگ دارند و سیلان ذهن او از مسیر كلمات رخ مینماید. سهراب را میتوان شاعر صلح و دوستیها دانست:
«خواهم آمد گلسرخی به گدا خواهم داد/ زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید/ كور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ/ مار را خواهم گفت: چه شكوهی دارد غوك!»
او پیامآور صلح است كه روییدنیها و رستنیها این نویددهندگان زندگی را بر سر آنچه مرز و جدایی است و از فراق میگویند تصور میكند كه:
«خواهم آمد/ سر هر دیواری/ میخكی خواهم كاشت…»
در اشعار او نوعی عدم علاقه به دنیای مدرن و كشش و جذبه به اصل هر چیز و طبیعت انكار ناشدنی پیرامون ما وجود دارد. در نامههای او میخوانیم:
«در دنیایی كه تماشای گُل عقبماندگی بهحساب میآید، چشمبهراه چه هستیم؟ تا بخواهیم هیاهو. تا بخواهی جارچی».
سهراب دوست داشتن و عشق را اتفاقی ناب و شگرف میدانست چنانكه گفته است:
«بهترین چیز رسیدن به نگاهی است كه از حادثه عشق تر است…»
و چه توصیفی كاملتر از عشق چنانكه آن را «حادثه» بنامیم؟ و در وصف گرفتاریها و دلنگرانیهای عشق به این وصف میرسد كه:
«دچار یعنی عاشق/ و فكر كن كه چه تنهاست/ اگر كه ماهی كوچك دچار آبی دریای بیكران باشد»
بااینحال او در تكهای دیگر از سرودههایش اینگونه گفته است كه:
«دچار باید بود/ وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف/ حرام خواهد شد…»
معنای زندگی از دریچه شعر سهراب
از ویژگیهای نگاه سهراب به امور زندگی میتوان به لمس جادوی زندگی اشاره كرد. نگاه او بهگونهای است كه گویی آنچه در كنه زندگی معنا مییابد را بهخوبی لمس میكند و از پس گذر از همین ادراك عظیم است كه استنباطی ساده و درعینحال جامع از زندگی دارد. او نگاهی عارفانه به همهچیز داشت و انعكاس این نگاه در اشعارش بهوضوح پیداست چنانكه:
«بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم/ دیدهام گاهی در تب، ماه میآید پایین/ میرسد دست به سقف ملكوت/ دیدهام، سهره بهتر میخواند/ گاه زخمی كه به پا داشتهام زیروبمهای زمین را به من آموخته است/ گاه در بستر بیماری من، حجم گل چند برابر شده است/ و فزونتر شده است/ قطر نارنج، شعاع فانوس/ و نترسیم از مرگ/ مرگ پایان كبوتر نیست…»
و همینطور كه پیش میرود به این شاهكار میرسد كه:
«مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن میگوید…»
در نگاه سهراب ذرات ذات زندگی آشنایانی نزدیك هستند كه بهسادگی در محضرشان حضور مییافت. اجزای هستی او را به بیكران متصل میكنند:
«بر لب مردابی/ پاره لبخند تو بر روی لجن دیدم/ رفتم به نماز…»
او درك زندگی و گذر از آن را بهخوبی برای خواننده تصویر كرده است. دراینبین بر كوتاهی هر آنچه در آن به سر میبریم و یا بر سر ما میآید تاكید دارد كه:
«ریههای لذت/ پر اكسیژن مرگ است…»
شعر سهراب با صدای خسرو شكیبایی
خسرو شكیبایی بازیگر توانمند كشورمان اشعاری از او را با صدای ناب و جادوییاش خوانده است. زمانی این خوانش دستبهدست همهجا میگشت و طرفداران بسیاری داشت. حال كه از تبوتاب آن روزگاران گذشتهایم و شكیبایی هم در بین ما نیست، شنیدن این شعرها با آن صدای ناب از پیشنهادهایی است كه بیشك باید پذیرفت.