بخش اصلی داستان در همان صفحات اول رخ میدهد. مردی به سراغ چارلز میآید و از او میخواهد تا زیرزمین خانهاش را به وی اجاره دهد. به همین سادگی!
درباره ی نویسنده : والتر موزلی (1952) در لسآنجلس كالیفرنیا، عمده شهرتش را بهواسطهی رمانهای جنایی و معمایی كسب كرد.
والتر موزلى رمان مرد توی زیرزمین خانهام را در سال ٢٠٠4 به روى كاغذ آورد و به سال ٢٠١6 جایزهى ادبى ادگار آلن پو را از آن خود كرد. به او لقب «استاد بزرگ» ژانر معمایى دادند.
داستان كتاب « مرد توی زیرزمین خانهام »
بخش اصلى داستان در همان صفحات اول رخ مىدهد. مردى به سراغ چارلز مىآید و از او مىخواهد تا زیرزمین خانهاش را به وى اجاره دهد. به همین سادگى! اما سیر وقایعى كه پس از این اتفاق مىافتند چندان ساده نیست. گرچه مرد با مخالفت چارلز روبرو مىشود، اما با نوعى اطمینان خاطر از اینكه چارلز به زودى به او زنگ خواهد زد، آنجا را ترك مىكند. پس از آن وقایع، زندگىِ چارلز را به سمتى سوق مىدهند كه ناگزیر شود با مردِ كله طاس تماس بگیرد.
چیزى نمیگذرد كه قراردادى بین آن دو بسته مىشود؛ خیلى زود چارلز متوجه مىشود كه این، یك قراردادِ معمولى نبوده و حالا باید نقشى را ایفا كند كه شاید چندان دلپذیر نباشد!
آیا چارلز، «شیطان» را به زیرزمین خانهاش راه داده؟ آیا آنیستون بنت، نماد شیطان در لباس انسان است؟ آیا باید منتظر بود تا او وجههى واقعىاش را نشان دهد و براى گناهانش طلب بخشش كند؟
آنیستون بنت، مهمان ناخواندهى زیرزمین چارلز، نمادى از انسانِ قدرتمندِ درگیر در سیاستهاى كثیف و خون آلودِ قرن بیست و یك است. این بردهدار قرن حاضر، به نوعى، روایتگر جنایتهاى آشكار و نهانى است كه با یك اشارهى سرِ مردان قدرت، چهرهى دنیا را خصمانهتر از پیش مىكنند. حالا در مقام قضاوت باید دید خودِ این فرد مىتواند خودش را ببخشد و با وجدانش كنار بیاید؟
از سویى، نویسنده با به تصویر كشیدن دو كاراكتر، در دو قطبِ یك جهانِ مشترك، سعى مىكند خواننده را در مقامى قرار دهد تا بتواند به این پرسش پاسخ دهد كه:
در این دنیاى پر آشوب، آیا باید دست از دنیا شست تا شاید دستت به ناپاكى آلوده نشود یا اینگونه جنایتهاى ریز و درشت براى پیشبرد مقاصد بشر ناگزیر است؟
چارلز معتقد است بىخبرى از همهى این آلودگىها، پاكى او را تضمین مىكند. اما آنیستون بنت همان فردى است كه جنایاتش را اینگونه توجیه مىكند؛ همیشه باید مظلوم قربانى ظلم ظالم شود تا چرخ دنیا بچرخد! اما آیا چارلز كه بىتفاوت نسبت به دنیاى بیرون، دست از تلاش شسته و هیچكارى نمىكند، كمتر از او گناهكار است؟
بخاطر داشته باشید كه، چارلز یك سیاه پوست است كه سعى در به چالش كشیدن گذشتهى بنت دارد. بنت سفیدپوستى است كه محكوم است جواب نسل كشىها، بردهدارىها و همهى جنایاتى كه بر گردهى نژاد سفید سنگینى مىكند را بدهد. و در انتها، جداى بحث نژاد، این «نوع بشر» است كه بخاطر جنایتهایش محكوم مىشود.
مرد توی زیرزمین خانهام رمانى متفاوت، پركشش و جذاب است كه خواننده را سوار بر بالهاى خود به محدودهى تاریك اما امنى مىبرد.
جملاتی از متن كتاب مرد توی زیرزمین خانهام را در زیر میخوانید:
گاهى فرصت صاف تو چشاتون نگاه مىكنه و شما ممكنه تشخیصش ندید. (مرد توی زیرزمین خانهام – صفحه 14)
كرم شبتاب از نظر من چیزى كم از معجزه نداشت. نورى كه آنها از خودشان ساطع مىكردند، یك جورهایى گواه وجود خدا بود. (مرد توی زیرزمین خانهام – صفحه 53)
من همهى عمرم دروغ گفتهام. به والدینم، به معلمانم، و همینطور به هم كلاسىهایم. به رییسم دروغ مىگفتم تا مرخصى استعلاجى بگیرم. دربارهى فتوحات رومانتیكم، مبلغ حقوقم و شغل پدرم براى رفقا خالى مىبستم. دربارهى اینكه شب قبل كجا بودهام دروغ مىگفتم و حتى پشت تلفن دروا مىگفتم فلان جا هستم، در حالیكه جاى دیگرى بودم. من دروغ مىبافتم، دروغگو خطاب مىشدم و بار دروغ مىگفتم تا دروغهاى قبلىام را لاپوشانى كنم. گاهى وانمود میكردم چیزى مىدانم كه روحم ازشان خبر نداشت. گاهى به دیگران چیزهایى مىگفتم كه فكر مىكردم دلشان مىخواهد بشنوند؛ البته به دروغ. (مرد توی زیرزمین خانهام – صفحه 59)
نگه داشتن قول خیلى سادهتر از قدم گذاشتن به دنیاى دروغ و فتنه است. (مرد توی زیرزمین خانهام – صفحه 82)
چه كسى ممكن است صداقت را فضیلت برترِ این دنیاى پر از نیرنگ و دروغ بداند؟ (مرد توی زیرزمین خانهام – صفحه 82)
هیچ وقت معلومات لازم براى حرف زدن با جماعت هنرى را نداشتم. نمىتوانى با آنها دربارهى میزان درآمد از راه هنر و علایقت حرف بزنى. اگر یك نقاشى از نظرت زشت باشد، همهشان مىخواهند متقاعدت كنند كه دركى ازش ندارى. حالا اگر نقاشى از نظر تو قشنگ باشد، باز هم همان اراجیف را تحویلت مىدهند. انگار هنرمندها بُعد بالاترى را مىببیند، در حالى كه تو در سطح یك سك ولگردى كه تمام هم و غمش دنبال شكم و زیر شكم دویدن است. (مرد توی زیرزمین خانهام – صفحه 100)
تمام زندگى ما بر پایهى تصادف بنا شده. شاید جهان قوانینى داشته باشد، اما اون قوانین، توجهى به من، تو، و باقى كسایى كه باهاشون در تماسیم ندارن. ما فقط خطاهایى هستیم كه از جامون بلند شدیم و راه افتادیم. تنها چیزهاى محتوم این دنیا، مرگ و تنازع بقاست. (مرد توی زیرزمین خانهام – صفحه 128)
عدالت زمانى اجرا میشه كه فرد مورد قضاوت هم اونو به رسمیت بشناسه. عدالت، بدون وجود درك و ندامت… چیزى نیست جز انتقام. (مرد توی زیرزمین خانهام – صفحه 128)
«دلم یه چیز دیگه مىخواد. یه چیز متفاوت.»
«مثلا چى؟ تعطیلات؟»
جواب دادم: «شاید یه سفر.»
ریكى گفت: «خب فرقشون چیه؟»
«تعطیلات بعد دو هفته تموم میشه، اما سفر و … ممكنه برى و دیگه هیچ وقت برنگردى.» (مرد توی زیرزمین خانهام – صفحه 142)