«بارها گفته ام و بار دگر می گویم »كه حافظ باشیخ و زاهد و صوفی حتی محتسب سر ستیز ندارد و فقط ریا ستیز است ...
«صوفی بیا كه آینه صافی ست جام را »
«بارها گفته ام و بار دگر می گویم »كه حافظ باشیخ و زاهد و صوفی حتی محتسب سر ستیز ندارد و فقط ریا ستیز است :
می خور كه شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیك بنگری همه تزویر می كنند .
و همین تزویر است كه حافظ را به خروش می آورد ، و آن جا هم كه مژده رفتن امیر مبارزالدین و آمدن شاه شجاع را می دهد ، باز هم از این رسوا كردن ریا كاران دست نمی كشد :
در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
حافظ قرابه كش شد و مفتی پیاله نوش
صوفی ز كنج صومعه با پای خم نشست
تا دید محتسب كه سبو می كشد به دوش
احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان
كردم سوال صبحدم از پـیر مــیفروش
گفتا نه گفتنی ست سخن گر چه محرمی
در كش زبان و پرده نگه دار و می بنوش
صوفی پیش از حافظ « پیر ، مرشد و عارف » شناخته می شد و چنان كه گفتیم خود حافظ هم صوفی بوده یا دست كم در دوره ای از زندگیش صوفی بوده است و نمونه هایش را در شعر او نشان دادیم :
صوفی از پرتو می زار نهانی دانست
گوهر هر كس از این لعل توانی دانست
و گاهی در تعریض به صوفی به خرقه و لباسش اشاراه می كند و از جامه ی كمبود و آستین كوتاهشان یاد می كند :
ما نگوییم بدو میل به ناحق نكنیم
جامه ی كس سیه و دلق خود ارزق نكنیم
یا
به زیر دلق ملمع كمندها دارند
دراز دستی این كوته آستینان بین
گاهی هم به شرح و از سر درد آنان را « صوفی وش » می خواند كه خود را به تزویر به شكل صوفیان آراسته و نموده اند :
خدا را كم نشین با خرقه پوشان
رخ از رندان بی سامان مپوشان
در این خرقه بسی آلودگی هاست
خوشا وقت قبای می فروشان
در این صوفی وشان دردی ندیدم
كه صافی باد عیش دُرد نوشان
تو نازك طبعی و طاقت نداری
گرانی های مشتی دلق پوشان
سرانجام اگر به اوضاع اجتماعی و سیاسی روزگار حافظ بنگریم كه اوج ریا و تزویر و سالوس بوده و یكی از ویژگی هایش پروردن و بال و پر دادن به ریاكاران و ظاهرسازان بوده است ، می بینیم كه حافظ آزاده ی روشن اندیش نمی تواند این ناهنجاری ها تاب آورد و خاموش بماند ، پس ناگزیر از صوفی و خانقاه كناره میگیرد و می گوید :
ز خانقاه به میخانه می رود حافظ
مگر زمستی زهد ریا به هوش امد .
این سخن را ادامه خواهیم داد . والسلام