فصلی از یك رمان : «سنِ عقل» اثر ژان پل سارتر « سنِ عقل»

رمان «سن عقل» داستان زندگی معلم فلسفه ای به نام ماتیو را روایت می كند كه به دنبال راهی برای جلوگیری از به دنیا آمدن فرزند ناخواسته اش به هر دری می زند. او به دنبال پیدا كردن راهی و پولی برای راحت شدن از شر موجود سومی است كه...

1396/09/28
|
17:15

كتاب « سنِ عقل» یكی از مهم ترین رمان های «ژان پل سارتر» و منعكس كننده ی اكثر افكار و دیدگاه های فلسفی این نویسنده است.
رمان «سن عقل» داستان زندگی معلم فلسفه ای به نام ماتیو را روایت می كند كه به دنبال راهی برای جلوگیری از به دنیا آمدن فرزند ناخواسته اش به هر دری می زند. او به دنبال پیدا كردن راهی و پولی برای راحت شدن از شر موجود سومی است كه می پندارد باعث از بین رفتن ازادی اش می شود.
به این ترتیب قهرمان داستان به تدریج از گذشته خود دور شده و پیوندها را قطع می كند اما سرانجام به این نتیجه می رسد كه در جستجوی آزادی ناكام بوده و خود را تبعید شده ای می بیند كه محكومم به آزادی است....
گفتنی است رمان «سن عقل» در سال 1944 انتشار یافت و تاثیرات این رمان پس از گذشت یك سال وهم زمان با پایان جنگ دوم جهانی سریع تر اشكار شد و مورد اقبال بیشتری قرار گرفت.
«ژان پل شارل ایمار سارتر» فیلسوف، رمان‌نویس، نمایش‌نامه‌نویس و منتقد فرانسوی در بیست و یكم ژوئن سال 1905 به دنیا آمد. سارتر علیرغم اینكه كودك باهوشی بود اما تا ده سالگی بیشتر خانه نشین بوده ارتباط بسیار كمی با مردم داشت و پس از آن وارد مدرسه شد.او در جوانی برای گرفتن مهارت در تدریس فلسفه امتحان داد و رد شد. یك سال گذشت و نتیجة امتحان بعدی در 1929، جایگاه نخست را نصیب او كرد.
سارتر نخستین رمان فلسفی خود را در سال 1938 با نام «تهوع» منتشر كرد و به شهرتی فراگیر دست یافت. از دیگر آثار او می توان به ؛ خروج ممنوع ، دیوار ، راه های آزادی و ...اشاره كرد.
گفتنی است سارتر در سال 1964 برنده ی جایزه ادبی جایزه نوبل ادبیات شد ولی از پذیرفتن آن امتناع ورزید.
( بخشی هایی از این رمان را در زیر می خوانید .)




مرد قدبلندی وسط خیابانِ ورسن ژتوریكس بازوی مـاتیـو را گرفت. مأموری توی پیاده روِ مقابل هی پایین و بالا می رفت. «رئیس، یك چیزی بهم بده؛ گرسنه ام.» چشم های به هم چسبیده و لب های كلفتی داشت و بوی الكل می داد. مـاتیـو پرسید: فكر نمی كنی بیشتر تشنه ای تا گرسنه؟
مرد به زحمت گفت: حاضرم برایت قسم بخورم رفیق، حاضرم قسم بخورم.
مـاتیـو یك سكه ی صد شاهی توی جیبش پیدا كرده بود. «قَسَمت باشد برای خودت.» این را گفت برای این كه چیزی گفته باشد.
سكه را داد. مرد به دیوار تكیه كرد و گفت: با این كارت خیر كردی، من هم می خواهم برایت یك آرزوی خوب بكنم. چه آرزویی بكنم؟
هر دو به فكر فرو رفتند. ماتیو گفت: هر چی خودت خواستی.
مرد گفت: خُب، آرزوی خوشبختی می كنم. همین.
او با قیافه ی پیروزمندانه ای خندید. ماتیو دید مأمور دارد نزدیك می شود و نگران مرد شد.
گفت: خوبه. برو به سلامت.
می خواست برود كه مرد گرفتش و با صدای پُر احساسی گفت: این كافی نیست، آرزو كافی نیست.
«خُب، دیگر چی می خواهی؟»
«دلم می خواهد یك چیزی به تو بدهم…»
مأمور گفت: «به جرم گدایی بازداشتت می كنم.»

زمان حال با اولین قطره ی خون واژگون می شود.

وقتی پای آدم ها وسط می آید، همیشه می توان بحث كرد. هر كاری كه می كنند می توان توجیه كرد. از بالا یا پایین. هر طور كه بخواهیم. من نپذیرفتم، چون می خواهم آزاد باشم. این چیزی است كه می توانم بگویم. و همچنین می توانم بگویم ترسیدم. من پرده های سبزم را دوست دارم. شب ها دوست دارم توی بالكنم هوا بخورم. دلم نمی خواهد این ها تغییر كنند.خوشم می آید علیه سرمایه داری خشمگین شوم ولی نمی خواهم كسی آن را حذف كند، چون دیگر دلیلی برای خشمگین شدن نخواهم داشت. خوشم می آید كه خودم را تحقیرآمیز و گوشه گیر ببینم. خوشم می آید بگویم نه. همیشه نه. از این می ترسم كه كسی واقعا بكوشد تا یك دنیای قابل تحمل بسازد، زیرا در آن صورت من ناچارم فقط بله بگویم و مانند دیگران رفتار كنم. از بالا یا پایین، چه كسی تصمیم می گیرد؟

درون خود را مانندزخمی بازكرد. تمام وجود خود را دید: افكار، افكارِ درباره افكار، افكارِ درباره افكارِ ناشی از افكار.

دسترسی سریع