به بیان مولوی ، از نورِ حضرت مولا ، دو سبط آشكار شدند كه دو جواهر گران بها و دو گوشوارۀ عرش الاهی گشتند. یكی از این دو ، امام حسن(ع) با زهری ، جان در راه جانان از دست داد و دیگری حضرت حسین بن علی(ع)، سر به راه جانان افكند.
نویسنده : احمد خالصی
جلال الدین محمد مولوی همچون بسیاری دیگر از شاعرانِ عارف و عارفانِ شاعرِ مسلمان در مواضع گوناگون بر مفهوم گستردۀ " ولایت " تاكید میكند و مسیری خاص و ویژه را در تبیینِ مفهوم و مصداق ولایت می پیماید. به عنوان نمونه و برای تمهید بحث ؛ در دفتر ششمِ مثنوی ، حدیث " من كنت مولاه فهذا علی مولا " را در همین چارچوب تفسیر و تاویل میكند :
{ زین سبب پیغمبر با اجتهاد
نام خود وان علی مولا نهاد
گفت هر كو را منم مولا و دوست
ابن عمّ من علی مولای اوست
كیست مولا آنكه آزادت كند
بند رقّیت ز پایت بركند
چون به آزادی نبوت هادی است
مؤمنان را زانبیاء آزادی است}
بنابر این " ولایت" با آزادگی و آزادی و رهایی از زنجیرها ، همسو و مترادف است .
و باز مولوی در موضعی دیگر و در دفتر دوم ، از «سبطین» یعنی امام حسن(ع) و امام حسین(ع) یاد می كند و آنان را گوش وارِ عرش ربّانی می خواند:
{ چون ز رویش مصطفی شد درفشان
گشت او شیر خدا در مرج جان
چون كه سبطین از سرش واقف بدند
گوش وار عرش ربانی شدند
آن یكی از زهر ، جان كرده نثار
و آن سرافكنده به راهش مست وار }
به بیان مولوی ، از نورِ حضرت مولا ، دو سبط آشكار شدند كه دو جواهر گران بها و دو گوشوارۀ عرش الاهی گشتند. یكی از این دو ، امام حسن(ع) با زهری ، جان در راه جانان از دست داد و دیگری حضرت حسین بن علی(ع)، سر به راه جانان افكند.
********************
و در غزلی جانسوز و پر محتوا ، مولانا به تاویل و رمزگشاییِ دیگری از این حماسۀ سترگ میپردازد:
{ ز سوز شوق دل همی زند علا
كه بوك دررسدش از جناب وصل صلا
دلست همچو حسین و فراق همچو یزید
شهید گشته دو صد ره به دشت كرب و بلا
شهید گشته به ظاهر ، حیات گشته به غیب
اسیر در نظر خصم و خسروی به خلا
میان جنت و فردوسِ وصلِ دوست ، مقیم
رهیده از تك زندانِ جوع و رخص و غلا
اگر نه بیخ درختش درون غیب ملیست
چرا شكوفه وصلش شكفته است ملا
خموش باش و ز سوی ضمیر ناطق باش
كه نفس ناطق كلی بگویدت افلا }
در این تاویل ، حضرت سیدالشهدا روح و جان واقعی و اصیل دانسته شده و از یزید به عنوان نمونۀ انسانی نابكار و گمراه ، نماد دوری از حقیقت تعبیر شده است.
******************
مسلما مشهورترین و تاثیرگذارترین شعر مولوی در باب شهدای كربلا غزلی است كه با پرسش آغاز میشود و با توصیفاتی شگفت انگیز ادامه می یابد. مولوی در این غزلِ دلربا مصادیق شهیدان كربلا را افرادی میداند كه از زندانِ دنیا رهایی یافته اند و از مراحلِ عقلِ مصلحت اندیشِ دنیوی عبور كرده اند .
{ كجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت كربلایی
كجایید ای سبك روحان عاشق
پرندهتر ز مرغان هوایی
كجایید ای شهان آسمانی
بدانسته فلك را درگشایی
كجایید ای ز جان و جا رهیده
كسی مر عقل را گوید كجایی
كجایید ای در زندان شكسته
بداده وام داران را رهایی
كجایید ای در مخزن گشاده
كجایید ای نوای بینوایی
در آن بحرید كاین عالم كف او است
زمانی بیش دارید آشنایی
كف دریاست صورتهای عالم
ز كف بگذر اگر اهل صفایی
دلم كف كرد كاین نقش سخن شد
بهل نقش و به دل رو ، گر ز مایی }
********************
در دفتر ششم مثنوی ، داستانی را میخوانیم كه در آن شاعری وارد شهر حلب میشود و عده ای را در حال گریستن می بیند و مردم در پاسخ به پرسشِ چراییِ این سوگواری می گویند:
{ روز عاشورا نمیدانی كه هست
ماتم جانی كه از قرنی به است
پیش مؤمن كی بود این قصه خوار
قدر عشق گوش عشق گوشوار
پیش مؤمن ماتم آن پاك روح
شهرهتر باشد ز صد طوفان نوح }
و سخن شاعر نیز شنیدنی است :
{ پس عزا بر خود كنید ای خفتگان
زآنكه بد مرگی است این خواب گران
بر دل و دین خرابت نوحه كن
كه نمیبیند جز این خاك كهن
ور همیبیند چرا نبود دلیر
پشتدار و جانسپار و چشم سیر }
به زعم مولوی ، مفهوم واقعی و حقیقی كربلا ، آزادگی و آزادی و رهایی است و اگر سوگ بر این واقعه با معرفت و درك اصیل و موثر همراه نباشد ، به واقع عزا بر مرگ و غفلت و بی خبریِ خویشتن است.
*******************
یا حق