نیستان شنبه تا چهارشنبه از ساعت 15:00 به مدت 60 دقیقه

وفاداران به ساخته‌های مجید وفادار

همه چیزازیك برنامه رادیویی آغاز شد…از رادیو فرهنگ و برنامه ای به نام”نیستان” به تهیه كنندگی وحیدرستكاری واجرای فاطمه ركنی كه هرشب تقدیم علاقه مندان می شود.

1396/06/28
|
13:17

برنامه موسیقی نیستان تیرماه جاری ویژه برنامه هایی را به منظور بررسی زندگی هنری و آثار”مجید وفادار” پخش كرد. به همین بهانه روزنامه اطلاعات یاداشتی را با این مضمون « وفاداران به ساخته‌های مجید وفادار» در بخش ضمیمه ادب و هنر خود در تاریخ سه شنبه 28 شهریور خود چاپ كرد كه شرح آن در ادامه مطلب می آید...


به بهانه اجرای ترانه های «مجید وفادار» توسط محمد معتمدی
وفاداران به ساخته‌های مجید وفادار


همه چیزازیك برنامه رادیویی آغاز شد…از رادیو فرهنگ و برنامه ای به نام”نیستان” به تهیه كنندگی وحیدرستكاری واجرای فاطمه ركنی كه هرشب تقدیم علاقه مندان می شود.
از قضا تهیه كننده پویا و سرشار از ذوق هنری دیگری نیز به نام “علیرضا امینی “كه به بهانه بررسی زندگی هنری و آثار”مجید وفادار” در برنامه “نیستان “مهربانو”پوران وفادار”هنرمند و برادرزاده “مجید وفادار”را به استودیوی برنامه نیستان رادیو فرهنگ دعوت كرد تا به طور مفصل درباره آثار و شخصیت و زوایای گفته نشده عمویش سخن گوید.
برنامه ای كه از شامگاه شنبه (17 تیرماه 1396) زوایای مختلف زندگی هنرمند بی تكرار،مجید وفادار؛ آهنگساز و نوازنده ویولن را مورد بحث و بررسی گسترده تری قرار داد.
در اطلاعیه ای كه به همین منظور در خبرگزاری ها منتشر شد، ذكر شد كه:برنامه “موسیقی نیستان”كه به انعكاس تازه ترین رویدادها ی موسیقی كشور و گفتگو با هنرمندان موسیقی اختصاص دارد، در چندین برنامه قرار است زندگی هنری و آثار “مجید وفادار”را با حضور آهنگسازان و پژوهشگران موسیقی مورد بررسی قرار دهد.
دیری نپایید كه جراید كشورخبر دادند:”محمد معتمدی”خواننده موسیقی اصیل ایرانی،در تازه ترین كنسرت خودبا اجرای آثار”استاد مجید وفادار” با نام “بگو كجایی؟” روی صحنه می آید. سایت رسمی محمد معتمدی،خواننده آین آثاراعلام كرد: با حمایت شركت شیناتك(گروه هنری موزاوی موسیقی مجازی)و همراهی انجمن موسیقی ایران در كنسرت “بگو كجایی؟” ساعت 30 : 21روز نهم شهریورماه در برج میلاد تهران قطعات “مجید وفادار” را اجرا خواهد كرد.
همه چیز طبق برنامه پیش رفت و این كنسرت در بر گیرنده قطعاتی چون “به سوی تو” ، “سفری در شب”،”غرور شكسته”،”گلباران”،”گل اندام”،”چون تو را دیدم”،”جلوه هستی”و”محفل مستی”از جاودانه های استاد مجید وفادار توسط محمد معتمدی و با همراهی اركستر”نیایش” كه در این اجرا میزبان نوازندگان مهمان،اركستر”چكاوك”بود؛ در سالن رودكی برج میلاد به اجرا در آمد. همچنین در این كنسرت، از آلبوم جدید معتمدی،از تكنوازی های مجید وفادار، و از كتاب زندگینامه و آثار او نوشته و گردآوری‌شده توسط دكتر علیرضا امینی و بهروز مبصری، رونمایی شد كه مورد استقبال علاقه مندان قرار گرفت. به همین بهانه مروری داریم بر زندگی و آثار مرحوم “مجید وفادار” كه در ادامه می خوانید.
مجید وفادار؛زندگی و آثارش
مجید وفادار،آهنگساز و نوازنده ویولن( 1291 _ 1357)شاگرد رضا محجوبی بود. برادر وی”حمید وفادار”نیز نوازنده سنتور بود كه با همدیگر در رادیو، برنامه همنوازی داشتند.مجید وفادار در جوانی و پس از فراگرفتن موسیقی، وارد انجمن موسیقی شد و به اجرای تكنوازی ویلن پرداخت؛به طوری كه ساز او مورد پسند استاد علینقی وزیری قرار گرفت.این هنرمند تا سال 1339 همزمان با نوازندگی و آهنگ سازی، رهبری اركستر شماره 3 رادیو را نیز بر عهده داشت.وی در طول فعالیت هنری با هنرمندانی چون “حسین قوامی” معروف به “فاخته‌ای”، دلكش، داریوش رفیعی، مرتضی محجوبی،اسماعیل نواب صفا،رهی معیری و… همكاری داشت.آثار استاد مجید وفادار،حدود 360 قطعه است كه بخشی از آن را برای فیلم و تئاتر ساخته است.
وفادار سرانجام در تاریخ 9 اسفند 1354 در تهران درگذشت و در بهشت زهرای تهران(قطعه 2، ردیف 104،شماره 34) به خاك سپرده شد. او آفریننده تصنیف هایی بود كه بین مردم شهرت بسیار دارند.
خاطراتی از مجید وفادار
اسماعیل جمشیدی،روزنامه نگارمعروف نیز در یك مقاله گزارشی با عنوان«مجید وفادار وموسیقی ترانه های فراموش نشدنی»در مجله بخارا، درباره او نوشته است:مجید وفادار را اولین بار، مهرماه 1340 در یك مجلس عروسی (عروسی یكی از دریانی های تاجرچای در بازار تهران)از نزدیك دیده بودم كه با چه شوری ویلن می زد و اركستر را نیز رهبری می كرد.
آهنگ هایی كه ساخته بود، شهرت عام داشت.آن روزها من به عنوان میرزا در حجره یكی از دوستان پدرم در سرای شیخ جعفر در بازار،كار می كردم و به همین اعتبار آقای دریانی كه طرف تجاری حجره ما بود، مرا به جشن عروسی خودش كه در یكی از خانه های بزرگ نزدیك خیابان نادری بود، دعوت كرد.
مجید وفادار،بسیار مظلوم و در عالم خودش بود. هرچه پوران(خواننده)ویا مهمانان از او می‌خواستند،انجام می‌داد. به نظرم مجید وفادار با عنوان یكی از مشهورترین و معتبرترین آهنگسازان و استاد موسیقی‌، نباید چنین تسلیم خواننده اش می شد.آن شب من كه جوانی نوزده ساله بودم، دلم برای موسیقیدان بزرگی چون وفادار سوخت و نسبت به این هنرمند،احساسات رقیقی داشتم .خاطره آهنگ “مرا ببوس″را كه گلنراقی خوانده بود و آهنگ های دیگرش با من بود.ده یا پانزده سال بعد از این دیدار، خانم”ژاله علو”از طریق مدیر مجله سپید و سیاه از من خواست تا درباره یكی از مشهورترین خوانندگان چند سال پیش به نام “پروانه” كه اكنون فلج و زمینگیر شده بود، مطلبی بنویسم،تا توجه جامعه جلب شود و كمك كنند روزگارش بهتر شود.
پروانه از خوانندگان محبوب دوران كودكی و نوجوانی ام بود. به خصوص از آهنگ “شب های تهران”او خاطرات بسیار داشتم.اولین بار كه این آهنگ را از گرامافون همسایه و بعد بلندگوی “سینما فرهنگ”شهرمان شنیدم،چنان مجذوب آن شدم كه صفحه آن را خریدم و گاه ــ دور از چشم ــ در گرامافون همسایه مان می‌گذاشتم و گوش می كردم. بسیار مایل بودم برنامه او را از نزدیك ببینم.
می گفتند هر شب در كافه ها و كاباره های تهران، برنامه اجرا می كند.
حالا همان پروانه،بی آنكه برنامه اش را از نزدیك دیده باشم، و بی آنكه با شكوه و عظمت در روی سن به چشم آید؛ زنی شده بود پیر و شكسته و روی ویلچری جا به جا می شد. ژاله علو،هنرمند قدیمی تئاتر و رادیو، با احساسات خاصی به من گفته بود: آقای جمشیدی، تورو خدا یك كاری بكنید این زن از تنهایی و فقر نجات پیدا كند. تا همین چند وقت پیش، پروانه را اهل هنر و اهل دل،مثل بت می پرستیدند.حالابه كنج فراموشی افتاده و از تنهایی دارد دق می كند… در همان اولین دیدار و گفتگو،پروانه چند بار از مجید وفادار یاد كرد و گفت:اولین خواننده ترانه “مرا ببوس″ساخته مجید وفادار، بوده است.
شنیدن این خبربرای من جای تعجب داشت. در آن سالها(اواخر دهه چهل و اوایل پنجاه) تران? مرا ببوس، یكی از مشهورترین آهنگ های روز بود و من خواننده آن را،مردی به نام گلنراقی می دانستم كه می گفتند از تجار بازار است و ازشهرت فراگیرهمین یك آهنگ چنان ترسیده كه دیگر نتوانسته یا نخواسته آهنگ دیگری بخواند.
وقتی از پروانه خواستم تاكید كند كه اولین خواننده آهنگ “مرا ببوس″ بوده واز خانم ژاله علو هم با اشاره خواستم كه این خبر را تایید كند. پروانه با ژست مخصوص زن های كافه ای گفت: “زكی سه ، آقارو باش! اشتباه چی چیه؟… همه میدونن این آهنگو اول بار من خوندم. اصلاً اون وقتا با آقا مجید كار می كردم، خودش واسه من شعر و آهنگ جور می كرد. سر اجرای همین مرا ببوس وقتی یه تیكه اش رو خارج خوندم،آقا مجید چنان عصبانی شد كه با آرشه ویولنش زد به دهنم و از لبم خون آمد. گریه ما رو در آورد، آخرش هم راضی نشد.
یكی دیگر از آهنگ های بسیار پرطرفدار مجید وفادار در دهه چهل، آهنگ “گل اومد بهار اومد” بود كه با صدای پوران از رادیو پخش شد. این آهنگ چنان مورد توجه خاص و عام قرار گرفته بود كه تا ماهها و بلكه سالها آهنگ روز كوچه و بازار و جشن ها شده بود. در مجموع، بسیاری از آهنگ های مشهور و خاطره انگیز رادیو،از بدو تاسیس تا دهه پنجاه،كه مورد توجه خاص مردم كوچه و بازار قرار گرفت را مجید وفادار ساخته بود.
این روزنامه نگار كهنه كار، در ادامه خاطراتش نوشته است: بعد از ظهر یكی از روزهای آذرماه سال 54 همراه محمد ذبیحیان،عكاس مجله، وارد یكی از خانه های قدیمی (به اصطلاح كلنگی)در خیابان گرگان شدیم. همسرش با رویی گشاده در را گشود و ما را به اتاق مجید وفادار راهنمایی كرد.
در كنار منقلی كه سماور و قوری چای، زیبایی اش جلب توجه می كرد،نشسته بود. ما را كه دید، از روی زمین بلند شد و با گرمی ما را پذیرفت. مجید وفادار در بیان شرح زندگی اش (كه تاكنون ندیدم در جایی چاپ شده باشد) چنین گفت:بنده به طور دقیق در 28 اسفند 1291 در سرچشمه تهران متولد شدم.
پدرم ناظم مدرسه آمریكایی ها بود. در همین كالج درس خواندم. روزگارم عادی بود تا اینكه روزی گذرم به سینما فانوس خیابان علاالدوله،كه تنها سینمای تهران بود، افتاد. این سینما فیلم های صامت نشان می داد. سنم از ده سال كه بالا رفت، احساس كردم از موزیك خوشم می آید و از شنیدن صدای سوت و حتی از شنیدن صدای زنگ مدرسه كه با چكش روی آهن آویزان می كوبیدند، خوشم می آمد.
در سینما فانوس برای اولین بار یك پیانو را از نزدیك دیدم و صدای سحرانگیز و جادویی اش را شنیدم.صدایی كه تمام وجودم را به لرزه انداخت. یادم می آید آن وقت ها تفریح بچه های تهران، خوردن بستنی در مغازه “لقانطه”در میدان بهارستان بود. پدرم هر وقت می خواست برای تفریح مرا به لقانطه ببرد، گریه می كردم و می خواستم مرا به سینما فانوس ببرد تا دوباره صدای پیانو را بشنوم.
چشم من با دیدن پیانو و گوش من با صدای پیانو،به دنیای موسیقی رفت و حال دیگری پیدا كردم.به مدرسه كه رفتم، این دنیا به شكلی خاص زنده شد. برای اینكه در كلاس سرود داشتیم. دراین كلاس خانم دكتر جردن پیانو می زد. برای من هیچ چیز مدرسه لذتبخش‌تر از كلاس پیانوی خانم دكتر جردن نبود. تازه در خیابان ناصرخسرو،تئاتر ایران دایر شده بود كه در آن چند سیاه چهره می آمدند و نمایش می دادند.
در این نمایش كسی بود كه در بین صحنه ها زنگی را به صدا در می آورد و یك نفر دیگر كمانچه می‌كشید. رفتن به این تئاتر و تماشای كمانچه كشی موجب شد تا بیشتر با موسیقی آشنا شوم. ابتدا صدای سازی را كه می‌دیدم و می شنیدم، زود یاد می گرفتم و در خانه سعی می كردم با ابزاری آن صدا را تكرار كنم.
این تكرارها خیلی زود قطع شد.چرا كه مادرم سخت مخالف بود.او از شنیدن این سروصداها خوشش نمی‌آمد. گناه می دانست و نفرینم می كرد. اما پدر بر عكس مادر،توی ذوقم نمی زد.عشق به موسیقی چنان در من نفوذ كرده بود كه گرسنگی و تشنگی در من اثر نداشت.همه وجود من در موسیقی خلاصه شده بود. نیاز به سازی داشتم كه در اختیارم باشد و شب و روز بنوازم و لذت ببرم. به خاطر این عشق مدتی گچ خوردم تا مریض بشوم و دكترها به پدر ومادرم و مدرسه بگویند كه این بچه عاشق موسیقی است، و نیاز به نوازش ساز دارد …
و موفق هم شدم.چون آقای جردن به فكر نجات من افتاد و اجازه داد كه از پیانوی مدرسه استفاده كنم. برای نواختن بسیار ضعیف بودم. جثه ام ظریف و نحیف بود. دكتر جردن چاره كار را در ویلون دانست. برای اولین باراز دست او ویلن گرفتم و نواختم و نواختم … و غرق در لذت شدم. چندی بعد پدرم مرا به كلاس حسین اسماعیل‌زاده، معلم كمانچه برد تا ردیف های ایرانی را بیاموزم. یادم می آید هر وقت می‌خواستم به كلاس این استاد بروم، لباده می پوشیدم و كمانچه را زیر لباده پنهان می كردم؛ چون مردم مذهبی سرچشمه و پامنار،با موسیقی مخالف و دیدن ساز دست یكی از بچه های محله را گناه می دانستند و طعن و لعن می‌كردند.اما من گوشم به این مخالفت‌ها بدهكار نبود. راهی می جستم كه به عشق و امید زندگی ام یعنی موسیقی برسم.
در همان ابتدای دوران یادگیری موسیقی، با “رضا محجوبی” آشنا شدم. محجوبی وقتی علاقه و استعداد مرا دید، خیلی تشویقم كرد. پس از مدتی مبصر كلاسش شدم. آن روزها هنوز استاد محجوبی بیمار نشده بود و پریشان حالی نداشت. شوق و ذوق زیادی داشت كه شاگرد تعلیم بدهد و شاگردهای با استعداد را تشویق می‌كرد. یك روز به من گفت: آقا مجید، تو خیلی زود از كلاس من مرخص می‌شوی. دیگر احتیاج به استاد نداری،چون هرچه می‌دانستم، یاد گرفتی. درهمین اوان،حین تحصیل،پدرم فوت كرد. بعد از پدر، من باید نان آور خانواده می‌شدم. دكتر جردن از مشكل من آگاه شد و مرا به كلاس شبانه برد تا هم درس بخوانم و هم كار كنم و خرج خانواده بدهم.اولین شغلی كه به دست آوردم، كار در بیمارستان بود.
اولین مزد كار در بیمارستان به دستم رسید. هفته ای دو شب كشیك شبانه داشتم. این برای من بسیار سخت بودكه تا صبح بدون ساز باشم. شب ها از راه كانال آب، بیمارستان را ترك می كردم و سراغ ویلون می‌رفتم. دكتر جردن وقتی فهمید، بسیار ناراحت شد. به او نگفتم كه برای چه فرار می كنم. تا این كه ویلونم را توقیف كرد و ناچار به اعتراف شدم. به او گفتم: پس از فرار از بیمارستان، سراغ ویلون می روم و می نوازم و لذت می‌برم و آرام می گیرم … به او گفتم هیچ كاری جز نواختن ویلون را دوست ندارم.


یادداشت بهار ناصرخاكی در روزنامه اطلاعات
سه شنبه 28 شهریور 1396

http://www.ettelaat.com/etiran/?p=311742

دسترسی سریع
نیستان