هری مولیش یكی از غولهای ادبیات هلند است در نیمهی دوم قرن بیستم، نویسندهای كه زندگی عجیب و پرفراز و نشیبش باعث شد روایتهای بكر و شگفتآوری در رمانها و داستانهای پر تعدادش بسازد. رمان سوءقصد یكی از مشهورترین آثار اوست
درباره ی نویسنده : هری كورت ویكتور مولیش ، یك نویسنده هلندی مشهور با بیش از 80 رمان، نمایش نامه و مقالهنویس بود. كارهای او اكنون به بیش از 20 زبان دنیا ترجمه شدهاست.
«هری مولیش»، رمان موفق «كشف آسمان» را در كارنامهاش دارد.
هری مولیش یكی از غولهای ادبیات هلند است در نیمهی دوم قرن بیستم، نویسندهای كه زندگی عجیب و پرفراز و نشیبش باعث شد روایتهای بكر و شگفتآوری در رمانها و داستانهای پر تعدادش بسازد. رمان سوءقصد یكی از مشهورترین آثار اوست كه به سالِ 1982 و در اوج پختگی نویسندهاش منتشر شد. فروش و استقبال فوقالعاده از این رمان سبب شد تا اقتباسِ سینمایی موفقی هم از آن انجام بشود.
داستان این كتاب كه در طی سالهای 1945 تا 1981 رخ میدهد، درباره پسربچهای است كه در دوازده سالگی به خاطر اتفاقی خانه و خانوادهاش را از دست میدهد و مجبور میشود با دایی و زنداییاش زندگی كند.
كتاب شامل یك پیشگفتار و پنج فصل است كه هر فصل روایت یكی از سالهای زندگی آنتون است كه در آن ضمن بیان رویدادهای شخصی و وقایع تاریخی و مهم آن سال، با كسانی ملاقات میكند كه به نحوی با اتفاقی كه برایش افتاده مرتبط هستند، و در این دیدارها هر بار یكی از رازهای حادثه كذایی معلوم میشود.
مولیش داستانش را از ماههای آخر جنگ جهانی دوم شروع میكند، زمانی كه مردم مشغول شادی و پایكوبی به خاطر پایان جنگ هستند. نویسنده در خلال داستانی خواندنی تأثیر زیان بار جنگ را بر روابط بین انسانها نشان میدهد. اینكه كسی در عین حال كه میتواند قاتل باشد، از نگاهی دیگر فقط یك قربانی است. اینكه اتفاقی جدا از ذات خوب و بدش، میتواند تأثیری مثبت یا منفی بر روی افراد مختلف بگذارد و بسته به شرایط هر كس، باعث تغییر مسیر زندگی آدمها بشود.
یكی از ویژگیهای جالب این داستان، نحوه برخورد آنتون با اتفاقی است كه باعث مرگ پدر و مادر و برادرش و سوزاندن خانهاش میشود. اینكه به جای انتقامگیری مستقیم از مسببان حادثه و كشف رازهای آن، هر بار به طور كاملاً تصادفی با یكی از افراد مرتبط ملاقات و شنونده داستان آنها از آنچه رخ داده است، میشود.
مولیش به خوبی پوچی جنگ را به خواننده نشان میدهد. اینكه سایه تاریك جنگ میتواند تا سالهای زیادی همراه آدم باشد.
داستان از آخرین ماههای جنگ دوم آغاز میشود و پیدا شدنِ جنازهی یكی از پلیسهای همكارِ نازیها مقابل خانهی نوجوانِ قهرمانِ داستان. آنها محكوم میشوند و خانهشان به آتش كشیده میشود. پسر را به اردوگاه میبرند…
جنگ تمام میشود و او باز میگردد پیِ آن چه در آن شبِ مخوف بر او و خانوادهاش رفت. و این حركت قصهی زندگی او میشود و رازهایی كه باید كشف شوند. مولیش در مصاحبهای میگوید: «من خودِ جنگِ دوم هستم، نه صرفاً راویاش…»
قسمتهایی از متن رمان سوءقصد را در زیر بخوانید :
وقتی یكی كسی رو دوست داره، همیشه میگه به خاطر این دوستش داره كه اون فوقالعاده زیباست، درونش، یا بیرونش، یا هر دو؛ در حالی كه بقیه مردم چیزی نمیبینن و معمولاً هم حق با اونهاست. اما كسی كه همیشه زیباست، كسیه كه عاشقه، چون اون عشقی در دل داره و با نور اون میدرخشه. (رمان سوءقصد – صفحه 43)
خدا همیشه بهترینها رو زودتر از بقیه پیش خودش میبره. (رمان سوءقصد – صفحه 76)
برای اولین بار چیزی شبیه خشم درون خودش احساس كرد، چیزی مكنده، حفرهی تاریكی كه هر چیزی درون آن بیفتد هرگز به قعرش نمیرسد؛ گویی كسی سنگی درون چاهی بیندازد و دیگر هرگز صدایی نشنود. (رمان سوءقصد – صفحه 80)
او شیفتهی توازن ظریفی بود كه وقتی قصابها چاقویشان را توی بدن كسی فرو میكردند، باید حفظ میشد. ترازوداری كه روی لبهی شكاف بین مرگ و زندگی، از موجود بیچارهای در بیهوشیاش مراقبت میكند. (رمان سوءقصد – صفحه 83)
با خودش فكر كرد، دنیا جهنم است، جهنم. حتا اگر فردا بهشت از آسمان به زمین بیاید، به خاطر همهی چیزهایی كه در گذشته رخ داده است، بهشتی نخواهد بود. دیگر هرگز چیزی درست نخواهد شد. زندگی در این جهان یك ناكامی بود، یك شكست بزرگ، بهتر بود كه هرگز پدید نمیآمد. اگر زمانی برسد كه هیچ چیزی وجود نداشته باشد و خاطرهی همهی فریادهای مرگبار محو شود، آن موقع دنیایی خوبی خواهد شد. (رمان سوءقصد – صفحه 152)
برای شخصیتهای پویا، زمان حال كشتیای است روی یك دریای پرتلاطم كه با سینهاش امواج آینده را میشكافد. برای مردم منفعل، زمان حال قایقی است روی یك رودخانهی آرام كه با جریان آب پیش میرود. (رمان سوءقصد – صفحه 154)
او هم پشت به آینده ایستاده بود و رو به گذشته. وقتی او درباره زمان فكر میكرد، كه گاهی این كار را میكرد، به چشم او حوادث از آینده نمیآمدند كه از حال بگذرند و به گذشته سیر كنند. وقایع از گذشته وارد حال میشدند، راهی آیندهای نامعلوم. (رمان سوءقصد – صفحه 155)