امروز به مفهوم مهم و برجسته (( قضا و قدر الهی )) در منظر مولوی اشارتی كوتاه خواهیم داشت.
نویسنده: ارسطو جنیدی
جویندگان عشق و عاشقان جوینده، درود بی پایان بر شما دختران و پسران مولانای جان.
هشت هفته است میزبان، یا بهتر بگوییم، میهمان خرابات لبریز از معنویت مولانا جلال الدین هستیم و او از خمخانه معرفت الهی، كام تشنه ما را سیراب از شراب معرفت می كند و ما هربار در دل ابیاتی ناب و داستان هایی دلكش، همراه او شده تا همسایگی خداوند عروج می كنیم و رمزی از رموز حقایق معرفت الهی بر ما مكشوف می گردد. با دل سپردن به این حقایق و معارف، ما روز به روز پاك تر، شادتر، و زلال تر می شویم و به معنای اخصِّ كلمه، بنده خوب تری برای یزدان پاك.
امروز به مفهوم مهم و برجسته (( قضا و قدر الهی )) در منظر مولوی اشارتی كوتاه خواهیم داشت.
قضا در لغت به معنای مشیّت الهی و قَدَر به معنای اندازه آن مشیّت است.
ما از ورود به مباحث پیچیده فلسفی و كلامی پرهیز داریم امادر اینجا فقط به شكلی بس مختصر اشاره می شود كه در قرون نخستین اسلامی دو دیدگاه كلی نسبت به قضا و قدر به چشم می خورد. یك دیدگاه، دیدگاه معتزله بود و دیگری اشاعره.
معتزله انسان را مختار می دانستند و قضا و قدر الهی را در تضاد با اختیار انسان قلمداد نمی كردند. اما به عوس ایشان اشاعره، انسان را موجودی مقهور مشیّت الهی دانسته و در همه امور مجبور و بدون اختیار می پنداشتند.
اشاعره با افراط در سلب اختیار از انسان و او را موجودی ذلیل و بی اختیار فرض كردن، ریشه تباهی و فسادی عظیم را در جامعه اسلامی بنا نهادند كه از اواخر قرن پنجم و با قدرت گرفتن اندیشه ایشان بسیار همه گیر گشت.
مولانا با اندیشه متعالی و نبوغ حیرت انگیز خویش برخوردی بسیار معتدل و صحیح و عقلانی با این مبحث دارد و از افراط در گسترش قضا و قدر مطلق و سلب اختیار از انسان همچون اشعریان به شدت پرهیز می كند و از دیگر سو مانند معتزلیان دچار تفریط نمی شود كه انسان را در همه جیز مختار محض بداند و خواست و تقدیر الهی را مردود به شمار آوَرَد.
او از سویی تقدیر الهی را صد در صد قبول دارد و از دیگر سو انسان را موجودی مختار و آزاد می داند كه سعادت و شقاوت وی در دست خود اوست و خود انسان است كه با اختیار خویش می تواند یا راه رستگاری را برگزیند و یا را گمراهی را. از این روست كه او را نه می توان معتزلی و نه اشعری قلمداد كرد.
مولانا در تایید اختیار آدمی، ابیاتی ناب و شیرین دارد كه معروف اهل دل و ادب هستند:
این كه گویی این كنم یا آن كنم
خود دلیل اختیار است ای صنم
در بیتی بسیار عمیق و تكان دهنده مولانا در كلامی سِحرانگیز استدلالی فلسفی را با هنرمندی ادبی خویش در هم آمیخته، نكته ای باریك تر از مو را بیان می فرماید. او استدلال می كند كه خداوند كمال محض است و نقص و عیب در ذات پاك حضرت حق هرگز راه ندارد. پس اگر خداوند حسّی را در ما بیافریند و پاسخی و جوابی در عالم بیرون برای آن حس ایجاد نكرده باشد پس ظلم كرده، نعوذباالله. پس چنین چیزی ممكن نیست. اگر گرسنگی در وجود ما هست، خوراك و غذا در بیرون برای آن آفریده شده. اگر هر حس دیگر هم در جسم و روح ما نهاده شده، بی شك راه اقناع و ارضای آن نیز خلق شده. پس چطور ممكن است خداوند متعال حسی به نام پشیمانی و خجالت كشیدن را در وجود ما نهاده باشد بدون آنكه اختیاری برای ما قائل شده باشد؟ چون شرمندگی و خجالت تنها در صورت داشتن اختیار است كه معنا می دهد. هیچ فرد محكوم و مجبوری به خاطر آنچه به زور انجام می دهد ملامت نمی شود. پس اگر ملامت باطنی و درونی ما كه همان آرزم و شرم و حیاست وجود دارد به سبب آنست كه ما به اختیار خود عملی نادرست را انجام می دهیم و بعد از آن شرمنده می شویم:
زاری ما شد دلیل اضطرار
خجلت ما شد دلیل اختیار
گر نبودی اختیار این شرم چیست؟
این دریغ و خجلت و آرزم چیست؟
پس انسان اختیار دارد. اما اختیار او محدود به انجام اموریست كه مربوط به اوست و نه كل عالم و نه دیگر اسباب و علل وقوع حوادث.
مرگ انسان از جمله تقدیرها و مشیت های مهم الهیست.
مولانا تمثیلی جالب و زیبا بیان می كند. داستانی عجیب، كه علاوه بر عمق زیبای آن، تصویری بس شگفت انگیز و به اصطلاح امروزین ((سورئالیستی)) را عرضه می كند.
مردی بامدادان دید كه عزرائیل به او بد نگاه می كند. وحشت كرد و با تنی لرزان به بارگاه حضرت سلیمان (ع) گریخت گفت: یا نبی الله، به فریادم رس. امروز صبح عزرائیل را دیدم كه با خشم با من می نگریست. یقین دارم كه می خواهد جانم را بستاند. كاری كن. سلیمان (ع) پرسید: چه كنم؟ مرد بی نوا پاسخ داد: به باد فرمان ده من را به هندوستان ببرد تا از نگاه های خشم آلود عزرائیل ایمن گردم. حضرت خواست مرد را اجابت فرمود.
عصر همان روز سلیمان (ع) عزرائیل را دید و پرسید: امروز صبح چه اتفاقی افتاده بود كه به این دوست من بد نگاه كرده بودی و خشم آلود او را نگریسته بودی؟ بی نوا از ترس رنگ به رخسار نداشت. عزرائیل گفت: من با خشم و كین به او ننگریستم. بلكه با تعجب نگریستم، زیرا خداوند به من امر فرموده بود كه امروز ظهر، جان این مرد را در هندوستان بگیرم. وقتی او را اینجا، در شام دیدم متعجب شدم كه اخر چطور ممكن است من تا دو سه ساعت دیگر جان او را در هندوستان بگیرم:
زاد مردی چاشتگاهی در رسید
در سرا عدل سلیمان در دوید
رویش از غم زرد و هر دو لب كبود
پس سلیمان گفت ای خواجه چه بود
گفت عزرائیل در من این چنین
یك نظر انداخت پر از خشم و كین
گفت هین اكنون چه میخواهی بخواه
گفت فرما باد را ای جان پناه
تا مرا زینجا به هندستان برد
بوك بنده كان طرف شد جان برد
باد را فرمود تا او را شتاب
برد سوی قعر هندستان بر آب
وقت دیگر(=عصر) وقت دیوان و لقا
پس سلیمان گفت عزرائیل را
كان مسلمان را به خشم از بهر آن
بنگریدی تا شد آواره ز خان
گفت من از خشم كی كردم نظر؟
از تعجب دیدمش در رهگذر
كه مرا فرمود حق كامروز هان
جان او را تو به هندستان ستان
از عجب گفتم گر او را صد پرست
او به هندستان شدن دور اندرست
تو همه كار جهان را همچنین
كن قیاس و چشم بگشا و ببین
از كی بگریزیم از خود؟ ای محال
از كی برباییم از حق؟ ای وبال
... آری... آن مرد با پای خود به قتلگاه خویش رفت بدون آنكه بداند و به خیال خام خویش می پنداشت كه از عزرائیل و مرگ دور شده، در حالی كه با پای خود به وعده گاه مرگ رفت.
مولانا می خواهد خاطر نشان كند كه تقدیر الهی بر تمامی تلاش ها و چاره اندیشی های خَلقی برتری محض دارد. اما این هرگز به معنای نفی اختیار انسان نیست.
مولانا تعبیر لطیف دیگر بزرگان عرفان و فلسفه اسلامی را تایید می كند كه اگر اختیار نبود، اگر حق انتخابی بین خوب و بد و زشت و زیبا نبود دیگر به كمال رسیدن معنا نداشت. انسان اشرف مخلوقات است زیرا حق انتخلب دارد. اگر انسانی كار نیك را برگزید حال آنكه كار بد برای او راحتی بیشتر و منفعت مادی افزون تری به دنبال دارد، آنگاه است كه كمال انسانی خویش را نمایان ساخته.
بحث شیرین و پر چالش جبر و اختیار و قضا و قدر الهی مبحثی مفصل است و چه نیكوتر كه در هفته آتی نیز دنباله این بحث را پی بگیریم و داستان های شیرین و تمثیلات روشنگر خالق مثنوی شریف را پیش چشم بنهیم.
پس تا هفته آینده و جرعه نوشی از خمخانه شراب معنا به لطف ساقی بزرگی پون مولوی، خداوند یار و نگهدار شما خوبان عاشق باد و تقریرتان لبریز از شادمانی و نیكبختی.