فصلی از یك رمان : « اورندا » اثر جوزف بویدن اورِندا

«اورِندا »همانند آثار دیگر بویدن، حال و هوای سرخپوستی دارد.
داستان این رمان به گونه‌ای روایتگر ماجراهایی است كه در قرن هفده میلادی برای اجداد شخصیت‌های سه گانه‌ی برد اتفاق می‌افتد.

1398/02/16
|
15:57

درباره ی نویسنده : جوزف بویدن نویسنده رمان و داستان كوتاه كانادا‌یی است. كتاب اورندا آخرین اثر نویسنده‌ى كانادایى جوزف بویدن، خالق رمان‌هاى جاده‌ى سه روزه و از میان صنوبرهاى سیاه است. این رمان كه در سال ٢٠١٣ منتشر شد در كمتر از سه ماه توانست جوایز بسیارى را از آن خود كند و تحسین منتقدان را برانگیخت.
«اورِندا »همانند آثار دیگر بویدن، حال و هواى سرخپوستى دارد.
از كتاب‌های جوزف بویدن رمان جاده‌ی سه روزه،رمان از میان صنوبرهای سیاه،رمان چانی ونجك میتوان اشاره كرد .
داستان این رمان به گونه‌اى روایتگر ماجراهایى است كه در قرن هفده میلادى براى اجداد شخصیت‌هاى سه گانه‌ى برد اتفاق مى‌افتد. حضور فرانسوى‌ها و انگلیسى‌ها در سرزمین‌هاى سرخپوستان، تاراجِ بخش عظیمى از سنت‌ها، عقاید، سرمایه‌هاى بومى، زیستى و فرهنگى آنها، سبب ایجاد چالشى جدید براى مردمان سرخ شد؛ حال آنها مى‌بایست بر سر دو راهى ماندن در دنیاى قدیم و یا رفتن به سوى دروازه‌هاى دنیاى نوین (نیوفرانس) یكى را انتخاب كنند. نیاز جدید آنها به تسلیحات نوظهور جهت مقابله با دشمن و زرق و برقِ كالاهاى شگفت انگیز مردمان سفیدپوست وسوسه‌اى است در جهتِ انتخابِ راهى كه ردِ فرهنگ و عقاید سرخپوستى را مى‌شوید و از بین مى‌برد.
حضور چندین راوى، ترفند همیشگى بویدن براى ایجاد چندین زاویه‌ى دید براى مخاطب است.
در اورندا هم حوادث از زبان سه راوى بیان مى‌شود؛ «پرنده»، كه رییس قبیله است، «كلاغ»، كشیشى كه از فرانسه به میان سرخپوستان آمده و «دانه‌ى برف» كه حوادث داستان، زندگیش را بسیار دستخوش تغییر مى‌كند.
دریچه‌ى اول پرنده است؛ «پرنده» كه در مقام رییس قبیله قصد دارد توازنى بین خواست‌هاى فردى و امنیت قبیله‌اش برقرار كند سعى مى‌كند آتشِ زخمى كه از قبیله‌ى دشمن خورده را با انتقام فرونشاند و از سویى دیگر همین خواسته سبب ایجاد درگیرى‌هاى بیشتر با دشمن و شدت گرفتنِ نیاز آنها به مردمان سفید مى‌شود.
دریچه‌ى دیگرى كه به روى مخاطب گشوده مى‌شود از چشمان دخترى است كه زندگى‌اش فراز و نشیب بسیار دارد؛ «دانه برف» به عنوان غنیمتى جنگى كه حالا سعى مى‌كند زندگى جدیدى را در پیش بگیرد از نگاه یك زخم خورده حوادث را روایت مى‌كند. نمایش جزییاتِ شخصیتىِ او و نحوه‌ى شكل گیرى شخصیت اجتماعى‌اش در دل قبیله‌ى دشمن یكى از نقاط قوت رمان به حساب مى‌آید.
بخش هایی از كتاب را در زیر بخوانید :

دهكده كنار رودخانه‌اى است كه اگر فقط كمى در امتدادش راه بروى تو را به دریاچه‌اى بزرگ مى‌رساند و به نظر مى‌رسد وسعتش، گذشتن از آن را غیرممكن كرده باشد. روى یخ راه مى‌روم و به ناله‌هایش گوش مى‌دهم، حدس مى‌زنم با فصلى كه در حال آمدن است صحبت مى‌كند. آن قدر جلو مى‌روم كه پاهایم از حركت امتناع كند و به رودخانه‌ى سیاهى نگاه مى‌كنم كه به شكل مارپیچ از میان دریاچه به جایى كه باید جریات قوى‌ترى باشد، مى‌خزد. رودخانه هر روز پهن‌تر مى‌شود، به یخ برخورد مى‌كند و گاهى با چنان صداى بلندى مى‌شكند كه از جا مى‌پرم. با آب صحبت مى‌كنم و از او مى‌پرسم از من مى‌خواهد داخلش بروم؟ وقتى بچه بودم پدرم به من مى‌گفت این كار را نكنم، چون روحِ آب صدایم را مى‌شنود و مى‌خواهد من را ملاقات كند و اگر چنین اتفاقى بیفتد، خب، من تمام خواهم شد! اما به هرحال این كار را مى‌كنم، اگر قرار باشد این دنیا را به مقصد دنیاى دیگرى ترك كنم، نمى‌توانم تصور كنم آن جا بدتر باشد.

توضیح داد اگر بخواهم بر این زبان مسلط شوم، باید طبیعت اطراف را درك كنم. لوك مى‌گفت مردم هیورون خود را نه بالاتر از طبیعت كه به عنوان بخشى از آن مى‌دانند. كلید یادگیرى زبان آنها برقرارى ارتباط میان انسان و طبیعت است. این حرفش را مسخره كردم. هیچ زبانى وجود ندارد كه نتوان آن را با تمرین و تكرار یاد گرفت.

از لحاظ اعتقاد به روح، این وحشى‌ها باور دارند همه‌ى ما در درون خود نیروى حیات داریم كه بسیار شبیه اعتقاد كاتولیكى ما به روح است. آنها این نیروى زندگى را اورندا مى‌نامند. این قسمت جذاب ماجراست. چیزى كه من را به وحشت مى‌اندازد، این است كه این موجودات بیچاره‌ى گمراه اعتقاد دارند اورندا فقط مربوط به آدم ها نیست، بلكه حیوان‌ها، درخت‌ها، رودخانه‌ها، دریاها، اقیانوس‌ها و حتى صخره‌هاى روى زمین نیز اورندا دارند. در حقیقت هرچیزى در دنیاى آنها روحى مختص به خود دارد.

هر احمقى مى‌فهمد وقتى تغییرهاى بزرگ مى‌آید، اراده‌هاى سست و ضعیف به رنج مى‌افتد. اما متمدن شده‌ها به زندگى ادامه مى‌دهند.

مرك این حیوان، خوشایند نبوده است. اما كم كم متوجه مى‌شوم شاید هیچ مرگى این طور نباشد. چه طور مى‌تواند باشد؟ اما باید اتفاق بیفتد، اینطور نیست؟ صدایم را مى‌شنوى پدر؟ چیزى كه آن زن، بچه غاز، گفت قبول دارى؟ كه مرگ تو باعث مرگ‌هاى زیاد دیگرى مى‌شود؟ عادلانه نیست. در این دنیا عدالت وجود ندارد.

گاهى به دست نیاوردن چیزى كه مى‌خواهیم مهم‌ترین درس‌ها را به ما مى‌دهد.

مردم هیورون اعتقاد دارند هر بدن دو روح یا اُكى دارد. یك روح اتصال بیشترى با بدن دارد و همراهش در گورستان مى‌ماند و براى ابد از آن مراقبت مى‌كند، مگر آن كه كسى دوباره او را به صورت كودك به دنیا بیاورد. وقتى از او دلیل چنین اعتقادى را پرسیدم به عنوان اثبات انتقال روح از یك بدن به بدن دیگر به شباهت شگفت انگیز بعضى از مردم به مردگان اشاره كرد. به گفته‌ى او اُكى دوم، بدن را ترك و سفر پرمشقتى را به دهكده‌ى ارواح آغاز مى‌كند كه بسیار شبیه دهكده‌ى زنده‌هاست. در وراى آن، روح بدنهاد و پلیدى كه به او شكافنده‌ى جمجمه مى‌گویند، مغزهاى مردگان را بیرون مى‌كشد و بعد آنها باید روى تنه‌ى درخت نامتعادل از رودخانه عبور كنند كه سگى از آن نگهبانى مى‌كند و به طرف‌شان مى‌پرد و بسیارى از آنها را از روى تنه به جریان تند زیرپایشان مى‌اندازد.
این مردم سرخپوست مثل هم هستند. فرزندانشان را نه تنبیه مى كنند و نه حتى سرزنش!
دنیا باید تغییر كند. این راز نیست. شرایط مدت زیادى به یك شكل نمى‌ماند. هر دختربچه‌اى كه در خانه‌ى جمعى و یك قوم متولد شود، هر پیرمردى كه بمیرد و در محل استخوان‌ها دفن شود، بخشى از دنیاى قدیمى از هم مى‌پاشد و دنیاى جدید ساخته مى‌شود.
“وامپوم تو (انجیل) مى‌گوید همه چیز در این دنیا براى منفعت انسان به وجود آمده است. وامپوم تو مى‌گوید انسان ارباب است و تمام حیوانات براى خدمت به او متولد شده اند.”
مى‌پرسم: “این درست نیست؟”
با لبخند سرش را تكان مى‌دهد: “دنیاى ما با دنیاى شما فرق دارد. حیوانات جنگل فقط در صورتى خودشان را به ما تسلیم مى‌كنند كه بدانند كارشان ارزش دارد.”
“پس ادعا میكنى حیوانات منطق دارند؟ وجدان دارند؟”
“من مى‌گویم در این دنیا، انسان‌ها تنها موجوداتى هستند كه به همه چیز احتیاج دارند. اما هیچ چیز در این دنیا وجود ندارد كه براى زنده ماندن به ما محتاج باشد. ما اربابان دنیا نیستیم، ما خدمتگزاران آن هستیم.

دسترسی سریع