یادداشت روز :در پیشگاه سعدی (قسمت ششم/ احسان از دیدگاه سعدی) در پیشگاه سعدی

در ششمین همنشینی با استاد بی مانند سخن پارسی دری، حكیم بزرگوار و دریای بی انتهای معرفت و زیبایی، شیخ اجل سعدی، نیكی و احسان را از منظر او بررسی می كنیم.

1397/11/14
|
17:26

نویسنده: ارسطو جنیدی

زبان پارسی بر شما اندیشه ورزان و عزیزان صاحبدل درود می فرستد كه فرزندان این آب و خاك و شیفتگان این فرهنگ بی همتا هستید.
در ششمین همنشینی با استاد بی مانند سخن پارسی دری، حكیم بزرگوار و دریای بی انتهای معرفت و زیبایی، شیخ اجل سعدی، نیكی و احسان را از منظر او بررسی می كنیم.
گرچه این مدخل به نوبه خود در ذیل مفهوم اخلاق جای می گیرد، اما احسان و خوبی و مهربانی در حق آفریده های خداوند چنان در سخنان شیرین سعدی حجم بزرگی را به خود اختصاص داده و نیز به قدری مفهوم وسیعی را شامل شده كه بایستی خود به تنهایی مورد توجه قرار گیرد و تحلیلی مفصل را شامل شود.
باب دوم بوستان سعدی احسان است. بعد از باب عدل و تدبیر و رای.
این اوج نگاه زیبا و دقیق شبخ اجل سعدیست كه بر گرفته از حكمت ایران زمین و نیز تعالیم نورانی اسلام می باشد.
استیفای عدالت والاترین آرمان انبیای الهی بوده است. قرآن كریم هدف نهایی ارسال تمامی رُسُل را بر قراری قسط و عدل بیان فرموده است. اخلاق فاضله نیز در حقیقت چیزی جز عدالت نیست. عدالتی در درون خود ما. تمامی صفات را در جای خویش قرار دادن و جملگی را در خدمت عقل نهادن، عدالت درونی وجود انسان است كه از آن به مكارم اخلاق یاد می شود.
احسان به معنای نیكی كردن از برترین ویژگیهاییست كه باید در ذات انسانی رو به كمال و رشد وجود داشته باشد.
احسان همواره بخشیدن و چشم پوشی كردن و سیل آسا محبت كردن نیست. احسان یعنی به جای خود نیك ترین اندیشه و كلام و رفتار را به منصه ظهور برسانیم. آنچنان كه یك مادر گاه فرزند خویش را در آغوش می كشد و گاه او را سرزنش می كند. حال آنكه هردوی این اعمال را باید احسان مادر به شمار آورد.
سعدی شیرین سخن به بهترین شكل ممكن این ملكه اخلاقی را در ذات ما پرورش می دهد.
در ابتدای بوستان آنگاه كه فصول و بابهای كتاب خویش را برمی شمرد، چنین می فرماید:
نخست باب عدل و تدبیر و رای
نگهبانی خَلق و ترس خدای
دوم باب احسان نهادم اساس
كه منعم كند فضل حق را سپاس...

پس بعد از توصیه به عدالت كه عالی ترین درجه برای به وجود آمدن یك مدینه فاضله است، احسان قرار دارد كه فضیلتی فوق العاده متعالیست و بدون آن هیچ عمل نیكی سر سوزنی ارزش ندارد.
در باب دوم بوستان این سعدی مهربان ما چنان زیبا از نوع دوستی و محبت و عشق به انسانها سخن رانده است كه دل انسان را تا همسایگی خداوند عروج می دهد:


اگر هوشمندی به معنی گرای
كه معنی بماند ز صورت به جای
آنچه از دل تمام صورت عبادات زیبای ما مقصود نظر خداوند است، پاكی درون و عمل صالح است. وگرنه نماز بدون تفكر و قرآن خواندن بدون عمل ره به جایی نمی برد كه اگر كسی از دریای این عبارات زیبا، مرواردهای تقوی و پرهیزگاری و بخشش و شرافت را صید نكند، به جوهر درخشان ایمان دست نیافته است:

كه را دانش و جود و تقوی نبود
به صورت درش هیچ معنی نبود

سعدی، مفاهیم پیچیده و سنگینی را طرح نمی كند كه خواننده نداند انیان آرمانی سعدی شیرین سخن ما كیست. او ساده ترین تعریف را از نیكی به دست می دهد: آنكس در گور آرامش دارد كه در زندگانی مردم از او در آرامش بوده اند:

كسی خسبد آسوده در زیر گِل
كه خسبند از او مردم آسوده دل

یكی از وسایل ایجاد شادمانی در دل دیگران، ثروتهای مادی هستند و سیم و زر.
سعدی نه مانند صوفیه كمر به دشنام دادن به مال دنیا و پست بد شمردن نعمات مادی می بندد و نه مانند افراد حریص و طمع كار، هرف زندگی را در جمع كردن پول و ثروت می داند. او به والاترین درجه اعتدال رسیده. مال و ثروت دنیا خوب است تا آنجا كه انسان را از مسیر حق و حقیقت و رضای مرودگار دور نكند. در ضمن باید از راه حلال به دست آمده باشد و در راه حلال هم مصرف گردد. پس چه بهتر كه با ثروت و مال خویش، شادی در دل غمزده ای ایجاد كنیم.
سعدی حتی در گرامیداشت مقام دوستان و عزیزان تا آنجا پیش می رود كه توصیه می كند اگر در خانه هیزمی برای سوزاندن و گرم كردن دیگ غذایی كه به جهت دوستانت بار گذاشته ای نداری، تمامی رخت و لباس خانه را در زیر دیگ بریز و بسوزان كه شادی دل یاران گرسنه و بی چیز تو بسیار ارزشمندترست:

تا دل دوستان به دست آری
بوستان پدر فروخته به

پختن دیگ، نیكخواهان را
هرچه رخت یراست سوخته به

باری، مهرورزی به انسانها گویی در تك تك قطرات خون سعدی جریان دارد.
او در ادامه دیباچه اش برای باب احسان، توصیه اكید می كند كه عمر انسان كوتاه و زودگذر و محدود است، پس اگر خداوند باری تعالی ثروتی به تو بخشیده، بكوش تا قبل از وفات خویش با آن ثروت برای نیازمندان شادی و آسایش فراهم سازی:

زر و نعمت اكنون بده كان توست
كه بعد از تو بیرون ز فرمان توست

و این پند طلایی كه باید با جواهرات اندیشه بر سردر كاخ دل نگاشت:

نخواهی كه باشی پراكنده دل
پراكندگان را ز خاطر مهل

انسان اگر به دنبال آسایش و آرامش ا ست، می خواهد كه به تعبیر بس لطیف افصح المتكلیمن، پراكنده دل نباشد، باید دلهایی را كه دغدغه دارند و در اندوه هستند، از یاد مبَرَد.

پریشان كن امروز گنجینه چست
كه فردا كلیدش نه در دست توست

كسی گوی دولت ز دنیا برد
كه با خود نصیبی به عقبی برد

مكن، بر كف دست نه هر چه هست
كه فردا به دندان بری پشت دست

به پوشیدن ستر درویش كوش
كه ستر خدایت بود پرده پوش

مگردان غریب از درت بی نصیب
مبادا كه گردی به درها غریب

اخلاق سعدی فقط ناظر به رستاخیز و جهان دیگر نیست. او اخلاقی را عرضه می كند كه علاوه بر دقت دادن به پاداش و جزای اخروی، در همین جهان و در همین عالم نیز به رفتار ما پاسخ می دهد و به یادمان می آورد كه این عالم به عمل نیك ما جوابی دقیقاً متناسب با عمل نیكمان خواهد داد.

بزرگی رساند به محتاج خیر
كه ترسد كه محتاج گردد به غیر

به حال دل خستگان در نگر
كه روزی تو دلخسته باشی مگر

این بیت به قدری زیباست كه به راحتی و با استدلالی شیرین، ما را قانع می كند:

درون فروماندگان شاد كن
ز روز فروماندگی یاد كن

نه خواهنده‌ای بر در دیگران؟
پس ای خواجه، خواهنده از در مران

داستان اول باب دوم بوستان، داستانیست كه تنها یك نظیر برای آن در تاریخ ادبیات ما مشهور است و آن هم داستان موسی و شبان مولاناست.
در این داستان نیز پیغمبری از پیغمبران اولوالعزم الهی به سبب شكستن دل بنده ای نادان، از سوی خداوند متعال سرزنش می شود.
ابراهیم خلیل (ع)، با خدای خویش عهد بسته بود كه بدون مهمان بر سر سفره غذا ننشیند. پیغمبر خداوند هر روز میهمانی گرسنه و در راه مانده را اطعام می كرد. تا آن كه روزی مهمانی نیامد. ابراهیم (ع) برای یافتن مهمانی كه هم سفره او باشد از خانه بیرون شد و به صحرا رفت:

شنیدم كه یك هفته ابن‌السبیل
نیامد به مهمانسرای خلیل

ز فرخنده خویی نخوردی به گاه
مگر بینوایی در آید ز راه

برون رفت و هر جانبی بنگرید
بر اطراف وادی نگه كرد و دید


به تنها یكی در بیابان چو بید
سر و مویش از گرد پیری سپید

ابراهیم خلیل از آن پیرمرد در راه مانده برای همسفره شدن با خود دعوت می كند:

به دلداریش مرحبایی بگفت
به رسم كریمان صلایی بگفت

كه ای چشمهای مرا مردمك
یكی مردمی كن به نان و نمك

نعم گفت و برجست و برداشت گام
كه دانست خلقش، علیه‌السلام

حضرت ابراهیم در ابتدا با میهمان با خوش خلقی برخورد می كند:

رقیبان مهمانسرای خلیل
به عزت نشاندند پیر ذلیل

بفرمود و ترتیب كردند خوان
نشستند بر هر طرف همگنان

چو بسم الله آغاز كردند جمع
نیامد ز پیرش حدیثی به سمع

چنین گفتش: ای پیر دیرینه روز
چو پیران نمی‌بینمت صدق و سوز

پیرمرد هنگامی كه همگان نام خدا را بر زبان می آورند تا غذا را آغاز كنند، نام خدا را بر زبان نمی آورد و همین موضوع موجب تعجب و سوال حضرت ابراهیم (ع) می شود. پیغبر خدا از پیرمرد مهمان سوالی می پرسد كه درسی برای مای خواننده هم هست:

نه شرط است وقتی كه روزی خوری
كه نام خداوند روزی بری؟

پیرمرد در جواب می گوید كه من این رستور را از مرشد آتش پرستمان نشنیده ام:

بگفتا نگیرم طریقی به دست
كه نشنیدم از پیر آذرپرست

بدانست پیغمبر نیك فال
كه گبر است پیر تبه بوده حال

ابراهیم خلیل الله با عصبانیت مهمان میر خود را از خانه بیرون می كند و دل میرمرد را می شكند:

به خواری براندش چو بیگانه دید
كه منكر بود پیش پاكان پلید

اما فرشته وحی بر ابراهیم نازل می شود و او را به شدت سرزنش می كند.
خداوند خطاب به پیغمبرش می فرماید من صد سال به او روزی دادم و از او بیزاری نجستم و روزی او را قطع نكردم. تو در یك لحظه از او بیزاری جُستی و او را رنجور كردی؟

سروش آمد از كردگار جلیل
به هیبت ملامت كنان كای خلیل

منش داده صد سال روزی و جان
تو را نفرت آمد از او یك زمان

گر او می‌برد پیش آتش سجود
تو وا پس چرا می‌بری دست جود؟

و عظمت هنر سعدی در این است كه بعد از بیان جان مطلب و طرح استفهامی انكاری كه بینهایت اثر بخش است، بلافاصله حكایت را به اتمام می رساند تا تاثیر سخن در اوج باقی بماند.
احسان، در اندیشه و كلام سعدی منزلتی والا دارد و باید گفتاری دیگر را نیز به این موضوع بسیار شیرین و در عین حال مهم اختصاص دهیم.
از یاد نبریم كه بالاترین و والاترین كرامت و بخشش و احسان، احسان اندیشه و خرد و گفتار و حكمت است. یعنی جان مایه خود سخن سعدی:

بلند آسمان زیر پای آوری
اگر پند سعدی به جای آوری

سلامت نجُست و سعادت نیافت
كه گردن ز گفتار سعدی بتافت

و درود بر زبان پارسی كه این دریای شیرینی و حكمت را بر ما عرضه داشته است...

دسترسی سریع