اساس در لغت به معنای پایه ساختمان و ریشه و سرچشمه هر چیزی است. به عنوان مثال، میگویند: اساس بحث، اساس بلاغت، اساس علم و ... .
نویسنده: علی شالچیان
اساس در لغت به معناى پایه ساختمان و ریشه و سرچشمه هر چیزى است. به عنوان مثال، مىگویند: اساس بحث، اساس بلاغت، اساس علم و ... .
اساس در نوشته هاى فیلسوفان به دو معنا آمده است:
الف- اساس، مصدر وجود و علت شىء است. به عنوان مثال، گفته مىشود: عالم معقولات اساس عالم محسوسات است.
اساس به این معنا به هر چیزى كه تكیه گاه یكى از نظریات باشد، یا هر مقدمه اى كه تصدیق به یكى از مقدمات را واجب كند، یا به مجموع قضایاى نظرى و علمی كه در علم اخلاق به آن ها استناد مىشود، اطلاق مى گردد. به عنوان نمونه، این عبارت كه:
واجباتى كه انسان در عمل به آن ها قیام مى كند اساسى است كه اخلاق بر پایه آن بنا مى شود. اساس به این معنا، نظر به اینكه نزدیك به ارزش و ملاك اخلاقى است، داراى ارزش مخصوصى است.
به عنوان مثال، مىگوییم: عدالت اساس حكومت است. پس چیزى كه اساس نداشته باشد، وَهمى و غیر مشروع است؛ اما چیزى كه متكى به اساس باشد ثابت و استوار است.
اساس در این معنا لازم نیست نهایى و غایى باشد زیرا هر مبدئى كه بتواند علت پدیده هاى جزیى باشد، مى تواند اساس آن پدیده باشد یعنی می تواند در آن موثر باشد؛ نه اینكه غایت و هدف آن پدیده ها باشد.
ب- لفظ اساس به قضایاى عمومى و معانی بسیطی كه معارف مختلف از آنها استنباط مى شود، اطلاق مى گردد.
بنابراین، اساسِ استقراء، عبارت از مبدأ و منشأیی است كه انتقال از جزئى به كلى را تأیید مى كند، و اساس ریاضیات عبارت از بدیهیات و مسلمات و تعریفات است، و اساس انتقال از شك به یقین در نظر دكارت، اعتقاد به صداقت خداوند است؛ زیرا خداوند، چنانكه دكارت مى گوید، بندگان خود را گمراه نمىكند.
اساس اخلاق، مبدئى است كه واجبات اخلاقى از آن استنباط مىشود، مانند مبدأ لذت در فلسفه اپیكور و مبدأ كمال در فلسفه مالبرانش و مبدأ منفعت در فلسفه بنتام و استوارت میل.
مبادى ما بعد الطبیعه اخلاق، نام كتابى است از كانت كه از مبادى عالى اخلاق بحث مى كند.
خلاصه ایكه، هر امرى كه در بحث و مناظره در یكى از مسائل، اصل قرار گیرد، اساس آن مسأله است. لفظ اساسى منسوب به اساس است. تعلیم اساسى عبارت از مهارت علمى و عملى است كه مبتدیان محتاج آن اند.