فصلی از یك رمان : آدُلف اثر بنژامین كنستان آدلف

رمان آدلف یكی از شاهكارهای رومانتیك قرن هجدهم است. این رمان از نگاه اول شخص روایت می‌شود و با توجه به جهت‌گیری راوی در بیان رابطه خود و علل فراز و نشیب آن، به نوعی یك خودكاوی روانشناسانه نیز به شما می‌آید.

1397/09/28
|
15:58

درباره ی نویسنده : بنژامن كنستان دو ربك رمان‌نویس و فعال سیاسی قرن هجدهم میلادی اهل فرانسه است.
رمان آدلف یكی از شاهكارهای رومانتیك قرن هجدهم است. این رمان از نگاه اول شخص روایت می‌شود و با توجه به جهت‌گیری راوی در بیان رابطه خود و علل فراز و نشیب آن، به نوعی یك خودكاوی روانشناسانه نیز به شما می‌آید.
خلاصه ی داستان آدلف :
آدلف مردی جوان و 22 ساله برای كسب تجربه در حال سفر كردن است و قرار است بعد از به دست آوردن تجربه‌های مختلف و به اصطلاح پخته شدن، نزد پدر بازگردد و در كنار او مشغول به كار شود تا درنهایت جایگزین او باشد.
در یكی از این سفرها آدلف به شهری كه مقر حكومت شاهزاده‌ای جوان است وارد می‌شود و به واسطه مهمانی‌ كه در آن شركت می‌كند با بانویی آشنا می شود و .....
كنستان در این اثر ضمن پرداختن به روابط عاطفی انسان‌ها، اخلاقیات و عرف‌های اشتباه جامعه را نیز نقد می‌كند. اخلاقیاتی كه انسان‌ها را محصور خود كرده‌اند. او عمیق‌ترین و شورانگیزترین وابستگی‌های عاطفی را تجزیه و تحلیل می‌كند تا نشان دهد چرا و چگونه با گذر زمان این احساسات و وابستگی به تدریج رنگ می‌بازند.
بخش هایی از این رمان را در زیر بخوانید :
رفتار ناپسند خاصی در موردم ذكر نمی‌كردند، حتی نمی‌توانستند كتمان كنند كه بعضی از اعمالم موید جوانمردی و سخاوتم هستند؛ اما می‌گفتند مردی ضداخلاقم و قابل اطمینان نیستم: دو صفتی كه خوشبختانه اختراع شده‌اند تا اعمالی را كه درك نمی‌كنند، تداعی كنند و حدسیاتی را بزنند كه درباره‌شان اطلاعی ندارند.

چه كسی می‌تواند جذبه‌ی عشق را توصیف كند؟ این احساس یقین را كه موجودی پیدا كرده‌ایم كه طبیعت برایمان تعیین كرده، این روزی را كه ناگاه زندگیمان را فروزان ساخته و رمز و رازش را عیان نموده؛ این بهایی را كه به كوچك‌ترین رویدادها می‌دهیم، این ساعات زودگذر را كه جزئیاتش به سبب شیرینی در یاد باقی می‌ماند و طولانی مدت بر روحمان اثر می‌گذارد، همانا خوشبختی است؛ این سرخوشی دیوانه‌وار را كه گاه بدون دلیل با تاثر آمیخته می‌شود، این همه لذت را كه از حضور یار می‌بریم و این همه امید را كه در دوری‌اش در دل می‌پروریم؛ این رهایی از كارهای عامیانه را؛ این احساس بزرگی را در میان آنچه پیرامون ماست؛ این اطمینان را كه روزگار دیگر نمی‌تواند در جایی كه زندگی می‌كنیم لطمه‌ای به ما وارد آورد؛ این نزدیكی را كه قادر است فكر دیگری را بخواند و به هر احساسش پاسخ دهد. ای افسون عشق! حتی كسی كه تجربه‌ات كرده نمی‌تواند توصیفت كند.

به محض این‌كه رازی میان دو عاشق به وجود آید، به محض این‌كه یكی فكرش را از دیگری پنهان كند، جذابیت عشق از میان می‌رود و سعادت ویران می‌شود. خشم، بی‌انصافی، حتی شیطنت، قابل گذشتند؛ اما پنهان‌كاری عنصری بیگانه وارد عشق می‌كند كه ماهیت آن را تغییر می‌دهد و پلاسیده‌اش می‌كند.

تمام شب به همین منوال گذشت. بی‌هدف راه می‌رفتم؛ دشت و صحرا و جنگل و آبادی‌های كوچكی را كه همه‌چیز در آن‌ها ساكت و ساكن بود زیر پا گذاشتم. گاه نور پریده‌رنگ خانه‌ای را در دوردست می‌دیدم كه در تاریكی شب رخنه می‌كرد. به خود می‌گفتم: شاید در آن‌جا بخت‌برگشته‌ای دارد از درد به خود می‌پیچد یا با مرگ می‌ستیزد؛ این معمای غیرقابل دركِ مرگ كه به‌نظر نمی‌رسد تجربه هر روزه آن هنوز انسان را متقاعد كرده باشد، این پایان اجتناب‌ناپذیر، كه نه ما را تسلی می‌دهد و نه آرام می‌كند، موضوعی است كه با بی‌قیدی معمول و ترسی گذرا با آن مواجه می‌شویم! من نیز خود را تسلیم همین تناقض غیر معقول می‌كنم! علیه زندگی طوری سر به شورش برمی‌دارم كه انگار این زندگی پایانی ندارد! و به خاطر به دست آوردنِ مجدد چند سالِ فلاكت‌بار كه زمان به زودی زود و به زور از مشتم بیرون می‌كشد، افراد دوروبرم را بدبخت كنم! ای كاش دست از این تلاش‌های بی‌ثمر برداریم؛ از گذر زمان لذت ببریم. از روزهایی كه به سرعت روی هم انباشته می‌شوند.

دسترسی سریع