نگاهی به دوران پیشدادیان /قسمت نهم نگاهی به دوران پیشدادیان / قسمت نهم

گفتیم كه كاوه دلاور كه آهنگری بزرگ منش و آزاده بود، محضر یا همان طومار ظلم و ستم ضحاك را كه در آن خود را مردی دادگر و مهربان مجسم كرده بود، از هم درید و از بارگاه او بیرون آمد. پیش بند آهنگری خویش بر سر نیزه زد و درفش كاویانی را پدید آورد.

1397/08/20
|
17:20

نویسنده : ارسطو جنیدی

درودی به شكوه فرهنگی ایران زمین بر شما عاشقان آب و خاك و فرهنگ بی همتای آن.
دنباله سخن را در باب قیام كاوه و درخشش فریدون، در پیش می گیریم.
گفتیم كه كاوه دلاور كه آهنگری بزرگ منش و آزاده بود، محضر یا همان طومار ظلم و ستم ضحاك را كه در آن خود را مردی دادگر و مهربان مجسم كرده بود، از هم درید و از بارگاه او بیرون آمد. پیش بند آهنگری خویش بر سر نیزه زد و درفش كاویانی را پدید آورد. درفشی كه نماد پایداری ملت ایران در برابر مهاجمین و ظالمان لقب گرفت.
اهمیت درفش كاویانی در تاریخ پرافتخار ایران باستان، اهمیتی ممتاز و ویژه است. درفش كاویانی بنابر گفنه های فردوسی بزرگ و نیز مورخین برجسته عهد اسلامی، تا پایان شاهنشاهی ساسانیان وجود داشته است. هر پادشاهی زیور و آذینی بر آن اضافه می كرد و این توجه ویژه به این درفش، آن را مبدل به تجسم شكوه و عظمت قدرت ایران كرده بود.
این درفش برپای بود تا در جنگ نهاوند به دست سپاه سعدبن ابی وقاص افتاد و وی آن را به نزد خلیفه فرستاد. زیورهایش را تاراج كردند و آن چرم باقی مانده را به آتش كشیدند و نابود كرد.
در اینجا چون مجال اندك است، عاشقان دانایی را به مقالات استاد ارجمند، روانشاد علامه سعید نفیسی ارجاع می دهم.
اما این كه چرا كاوه به محض از هم دریدن محضر به خشم ضحاك گرفتار نمی شود هم نكته ای جالب و منطقیست. ضحاك در آن مجلس با گرفتن امضاء بر زیر طومار، قصد دارد مهربانی و نیكی طبع خود را به همگان القاء كند پس طبیعتاً اگر برخوردی خشمناك با كاوه بكند نقض غرض كرده و بر ادعای خود خط بطلان كشیده.
باری، كاوه با درفش كاویان خویش چنین با مردم سخن می گوید:

خروشان همی رفت نیزه بدست

كه ای نامداران یزدان پرست

كسی كاو هوای فریدون كند

دل از بند ضحاك بیرون كند

اگر كسی دل در گرو مهر فریدون پاك نهاد دارد پس نباید و نمی تواند به ظلم ضحاك معترض نباشد و قیام نكند.
آمدن سپیدی در اثر رفتن سیاهیست و این حقیقت و این باور ارزشمند، در تمامی ادبیات ایران زمین از كهن ترین اثر ادبی - آیینی - فرهنگی ایران یعنی اوستا كه متعلق به سه هزار سال پیش است تا كنون ادامه دارد. حافظ شیرین سخن نیز همین حقیقت را چنین دلكش بیان می كند:

((دیو چو بیرون رود، فرشته درآید))

و اگر بدون راندن دیو دل در گرو آمدن فرشته بسته باشی، هوایی خام در سر داری:

((حافظا، در دل تنگت چو فرود آمد یار

خانه از غیر نپرداخته ای یعنی چه؟))

پس ((سپنتا مینو)) كه همان فریدون است، در برابر ((انگره مینو)) كه ضحاك است قرار می گیرد و جبهه سومی وجود ندارد.
نمی توان هم خواهان بهشت بود و هم با جهنمیان كنار آمد. نمی توان دوستدار حضرت مولا علی (ع) بود و هم با معاویه كنار آمد و حُسن سلوك داشت.
در بیان دیگر آنان كه تطمیع و تهدید در وجودشان كارگر می افتد و تن به ذلت بردگی شیطان می دهند و در برابر ظلم سكوت می كنند، گناهشان كمتر از سپاه ظالمان نیست.
بدیهیست این پایداری در برابر تاریكی و ظلم، به پایداری پاكنهادان وابسته است:

بپویید كاین مهتر آهرمنست

جهان آفرین را به دل دشمن است

و كاوه پوست به ظاهر بی ارزش آهنگران را بسی ارزشمند می كند؛ چنان كه اشاره شد:

بدان بی‌بها ناسزاوار پوست

پدید آمد آوای دشمن ز دوست

باید توجه داشت كه این ارزشمند كردن چرم آهنگری كاوه و درفش كاویانی اش، ظاهری دارد و باطنی. ظاهر آن یاقوت و زمرد و الماس و طلاست و باطن آن پایداری در مقابل ستمكاران و متجاوزان. در واقع این آرملن بلند آن درفش است كه ارزشی بی همتا به آن عطا كرده و نه جواهرات مادی آن.
كاوه از شهر بیرون رفت همراه با مردمان تشنه آزادی و استقلال. جمعیت این مردم بسیار زیاد بود و اندك نبودند:

همی رفت پیش اندرون مردگُرد

جهانی برو انجمن شد نه خُرد

كه به فرموده سعدی:

((مورچگان را چو بوَد اتفاق

شیرِ ژیان را بدرانند پوست))

پس اگر ملتی جملگی یك تن واحد شوند بر ضحاك پیروز خواهند شد.
از نگاه عرفانی نیز می توان این بخش از داستان را چنین تفسیر كرد كه اگر نیروهای درونی و تواناییهای باطنی ما متحد و هم جهت شوند و متمركز بر دریافت معرفت و حقیقت، هرآینه بر ضحاك نفس اماره پیروز خواهند شد.
كاوه از جایگاه فریدون آگاه بود و با مردم بدان سوی حركت كردند.

بدانست خود كافریدون كجاست

سراندر كشید و همی رفت راست

كاوه وارد خانه كاوه جوان شد و فریاد شادمانی از هرسوی برخاست:

بیامد بدرگاه سالار نو

بدیدندش آنجا و برخاست غو

چو آن پوست بر نیزه بر دید كِی

به نیكی یكی اختر افگند پی

بیاراست آن را به دیبای روم

ز گوهر بر و پیكر از زر بوم

بزد بر سر خویش چون گرد ماه

یكی فال فرخ پی افكند شاه

فرو هشت ازو سرخ و زرد و بنفش

همی خواندش كاویانی درفش

فریدون اولین كسی است كه پس از كاوه بر درفش كاویان زیور می آراید. و بعد از آن تمامی پادشاهان ایرانی بر این چرم

زیوری می آویختند و هرچه می گذشت پر جلال و جبروت تر می شد.
گرامی داشت درفش كاویان از سوی پادشاهان در حقیقت تایید عدالت دوستی و دادگری و حق طلبی مردم ایران زمین بوده است.

از آن پس هر آنكس كه بگرفت گاه

به شاهی بسر برنهادی كلاه

بران بی‌بها چرم آهنگران

برآویختی نو به نو گوهران

ز دیبای پرمایه و پرنیان

درفش كاویان چنان درخشنده شد كه در شب چون چراغی فروزان، می درخشید:

برآن گونه شد اختر كاویان

كه اندر شب تیره خورشید بود

جهان را ازو دل پرامید بود

و دادگری و عدالت چون چراغی در شب ظلم و ستم عالم، می درخشد.

بگشت اندرین نیز چندی جهان

همی بودنی داشت اندر نهان

فریدون چو گیتی برآن گونه دید

جهان پیش ضحاك وارونه دید

فریدون، پرسان، به نزد مادر می آید و با او وداع می كند؛ در حالیكه آماده نبرد است:

سوی مادر آمد كمر برمیان

به سر برنهاده كلاه كیان

كه من رفتنی‌ام سوی كارزار

فریدون از مادر خود دعا برای میروزی می طلبد.
تمامی شاهنامه گواهی است بر باورمندی و آیین محور بودن مردم ایران.
چنانكه استاد اسلامی ندوشن هم بیان كرده اند، شاهنامه و دیوان حافظ كامل ترین نمود تمامی اجزای فرهنگ ایران زمین است تنها با این تفاوت كه شاهنامه دوران پیروزی و اقتدار و قوت ملت ایران و فرهنگ ایرانی را روایت می كند و دیوان حافظ دوران ضعف و سستی و اندوه ملت ایران را.
پس حال كه شاهنامه آیینه تمام نمای فرهنگ و تمدن ایرانی است، پس اعتقادات قلبی و آیینی و دینی مردم ایران نیز در این كتاب جاویدان، بروز و ظهوری خاص دارد. دعای مادر فریدون به راستی كارگر و موثر است و موارد این چنینی در سراسر شاهنامه آن قدر زیاد است كه تنها فهرست كردن موارد آن كردن آن خود زمانی بس طولانی می برد.
این نكته را ازین جهت باید خاطر نشان كرد كه پایخی باشد به خام اندیشانی كه شاهنامه فردوسی حكیم را از باورها و دین و اعتقادات جدا می پندارند.

تو را جز نیایش مباد ایچ كار

ز گیتی جهان آفرین را پرست

ازو دان بهر نیكی زور دست

مادر فریدون اشك در دیدگان روان می كند و فرزندش را در آغوش كشیده، او را به مبارزه با اهریمن و جنگ با پلیدی می فرستد.

فرو ریخت آب از مژه مادرش

همی خواند با خون دل داورش

سخنان كوتاه اما دلكش مادر فریدون در لحظه خداحافظی با فریدون بسی تامل برانگیز است.
دستان عاشق مادر فرزند را از رفتن در دل خطر و احتمال كشته شدن، باز نمی دارد؛ بلكه اورا تشویق و ترغیب به نبردی جانانه با ضحاك و ضحاك صفتان می كند. و این حقیقتی است كه تمامی مادر دلاورمیهنمان را در طول تاریخ پر افتخار قوم ایرانی شامل است، آنگاه كه جگرگوشه های خود ا برای دفاع از مام میهن به نبرد با دشمن گسیل داشته اند:

به یزدان همی گفت زنهار من

سپردم ترا ای جهاندار من

بگردان ز جانش بد جاودان

بپرداز گیتی ز نابخردان

و دنباله این داستان شكوهمند را به مجال بعدی موكول می كنیم و درود بر دلاوران راه ایران زمین.

دسترسی سریع