ماجرای این كتاب در مورد ایلیا ایلیچ آبلوموف است.مردی 32 ساله كه هیچ اثری از تفكر و تمركز حواس در او دیده نمی شود اما بسیار مهربان، خوش قلب، ساده و صد البته عشق لم دادن است.
درباره نویسنده : ایوان الكساندرویچ گنچاروف در سیبری به دنیا آمد. والدینش از طبقه تجار بودند و كودكی نویسنده در خانه سنگی بزرگ گانچارفها واقع در مركز شهر با ساختمانهای بیشمار سپری شد. گانچارف به یاد دوران كودكی و خانه پدریش، اتوبیوگرافی "در میهن" را نوشت. او هفت سال داشت كه پدرش را از دست داد و پدرخواندهاش نیكلای نیكلایویچ ترگوبف نقش مهمی در شكلگیری شخصیت درونی و سرنوشت وی ایفا كرد. كتاب آبلوموف مهم ترین رمان ایوان گنچاروف است.
آبلومویسم واژه ای است برای بیان ویژگی های روانی شخصیتی مبتلا به بی دردی درمان ناپذیر و بی ارادگی و ضعف نفس. این ویژگی ها ممكن است در جامعه ای به صورت بیماری مزمن و همه گیر درآید، چنان كه از خصوصیات ملی آن جامعه شود.
ماجرای این كتاب در مورد ایلیا ایلیچ آبلوموف است.
مردی 32 ساله كه هیچ اثری از تفكر و تمركز حواس در او دیده نمی شود اما بسیار مهربان، خوش قلب، ساده و صد البته عشق لم دادن است.
آبلوموف در روستای خود صاحب زمین و 300 رعیت است كه هر ساله سود حاصل از كشاورزی را دریافت می كند. از كار دولتی خود بازنشسته شده و در خانه به سر می برد.
حالا ایلیا ایلیچ در خانه است و دوست دارد همیشه در خانه بماند و روی كاناپه دراز بكشد. دوست دارد همیشه بدون ذره ای جابه جا شدن استراحت كند و مدام لم داده باشد. حتی حاضر نیست یك سانتی متر تكان بخورد كه زاخار – رعیت پیر خانه – جایش را تمیز كند.
قسمتی از متن كتاب در توصیف خانه آبلوموف:
روی دیوارها كنار تابلوها ریسه های تار عنكبوت پربار غبار آویخته بود. آینه ها به عوض آن كه تصویر اشیاء را بازنمایند ممكن بود به جای لوح به كار روند و انسان می توانست بر قشر غبار روی آن ها هرچه را كه بخواهد از یاد نبرد یادداشت كند. فرش ها پرلك و پك بود و حوله ای روی كاناپه فراموش شده بود و كمتر اتفاق می افتاد كه صبح بشقابی كثیف با استخوانی دندان زده در آن و نمكدان و نیز خرده های نان از شام شب پیش روی میز دیده نشود.
آبلوموف دوستان زیادی دارد اما تنها یك دوست واقعی دارد كه سعی می كند او را به زندگی برگرداند. آندره ایوانویچ شتولتس تلاش می كند كه آبلوموف به زندگی اجتماعی برگردد و تمام عمر خود را در خانه تباه نكند. اما آبلوموف، آبلوموف تر از آن است كه تكانی به خود بدهد.
این كتاب در 4 بخش نوشته شده است. در بخش اول، ماجراهای كتاب در حالی اتفاق می افتد كه آبلوموف فقط روی كاناپه خود نشسته و دوستانش به دیدار او می آیند. اما در بخش های بعدی كتاب، اتفاقات اصلی رخ می دهد و ما بیشتر با آبلومویسم آشنا می شویم.
در قسمتی از كتاب آبلوموف زندگی رویایی خود را برای شتولتس تعریف می كند. زندگی كه شاید آرزوی همه ما ایرانی ها باشد. یك زندگی راحت، مقدار زیادی پول در بانك، ساختن خانه تازه، لباس های خوب، غذاهای خوب، مسافرت و… این قسمت از كتاب جایی بود كه اولین بار واژه آبلومویسم به كار گرفته شد.
قسمت هایی از مكالمه آبلوموف و شتولتس:
شتولتس با سرسختی تكرار كرد:
– نه، این زندگی نیست!
– خوب. به عقده تو اگر این زندگی نیست، چیست؟
شتولتس كمی فكر كرد كه ببیند اسم این زندگی را چه می شود گذاشت و بعد گفت:
– این… می شود گفت… آبلومویسم است.
ایلیا ایلیچ، در حیرت از این واژه عجیب، آهسته گفت:
– آب… لومویسم!
و بعد دوباره آن را بخش بخش تكرار كرد:
– آب… لو… مویسم…
با نگاهی تعجب زده به شتولتس خیره ماند و بی رغبت و با خجالت پرسید:
– پس آرمان زندگی برای تو چیست؟ چیست كه آبلومویسم نباشد؟
و بعد با جسارت افزود:
– مگر همه در پی همان چیزی نیستند كه من در خیال می بینم؟ آخر تصدقت، مگر هدف همه تلاشها و سوادها و جنگها، همه فعالیتهای تجارتی شما و زحمات سیاستمداران حصول همین آرامش و آسودگی نیست؟ مگر شما همه نمی خواهید این بهشت از دست رفته را به دست آورید؟
این قسمت از كتاب فوق العاده تاثیرگذار و تامل برانگیز است و باید كتاب را خواند و جواب های شتولتس را به دقت بررسی كرد. باید با اتفاقات كتاب همراه شد تا به عمق واژه آبلومویسم پی بردو از گرفتار شدن به آن ترسید.
قسمتهایی از متن كتاب را در زیر می خوانید:
وقتی در خانه بود، یعنی تقریبا همیشه، پیوسته لمیده بود و همیشه هم در یك اتاق، همان اتاقی كه ما او را در آن یافتیم، و هم اتاق خوابش بود، هم كار و هم پذیرایی. سه اتاق دیگر هم داشت اما به ندرت نگاهی به درون آن ها می انداخت.
تنها زاخار بود كه تمام عمر دور اربابش گشته و بیش از همه كس از جزئیات زندگی درونی او خبر داشت و معتقد بود كه كار درست را او و اربابش می كنند و شیوه زندگی شان عادی است و زندگی به طریق دیگر شایسته نیست.
شتولتس گفت:
– تو مثل اینكه از تنبلی حال زندگی كردن هم نداری.
– همین طور است، آندرهی، این را هم درست حدس زدهای!
آبلوموف كه از جوابهای آماده شتولتس به تنگ آمده بود با غیظ گفت:
– پس كی میخواهی زندگی كنی؟ فایده این همه زحمت چیست؟
– من خودِ كار را دوست دارم. هیچ دلیل دیگری برای كار كردن ندارم. كار یك شیوه زندگی است. درونمایه زندگی است، اصل و هدف زندگی است. دست كم برای من این طور است. تو كار را از زندگیات بیرون راندهای و ببین به چه روزی افتادهای!
الگا گفته او را تكرار كرد:
– … برای چه زندگی می كند؟ مگر ممكن است وجود كسی بیفایده باشد؟
آبلوموف گفت:
چرا نه؟ مثلا مال من!
آبلوموف آهی كشید و گفت:
– وای، زندگی…
– زندگی؟ زندگی چه شده؟
– مدام هی می زند. راحتم نمی گذارد. دلم می خواست بیفتم… بخوابم… برای همیشه