اگرچه كتاب «نورالدین پسر ایران» به خاطرات یك نوجوان خطهی آذربایجان می پردازد،در جای جای كتاب ویژگیهای «فرزند ایران بودن» نورالدین كاملاً پیداست.ویژگیهایی چون صفا و صمیمیت، صداقت و صراحت، سادگی و بیتكلفی
جنگ تحمیلی به صورت رسمی در تاریخ 31 شهریور سال 1359 آغاز شد . جنگ تحمیلی از لحاظ استراتژیك یكی از مهم ترین برخوردهای نظامی دوره معاصر بود . با شروع جنگ تحمیلی همه اقشار مردمی از پیر و جوان ، زن و مرد برای دفاع از مرزهای سرزمینمان ایران كمر همت بستند آنان كه در خط مقدم بودند از جان گذشتند . دفاع از این سرزمین سن و سال نمیشناخت حتی نوجوانان سیزده ساله با روشهای مختلف خود را به جبهه ها می رساندند تا از از وطن دفاع كنند . حالا پساز گذشت سالها روایت و داستان آنانی را را میخوانیم كه با سن و سال اندك از جای جای این مرز و بوم دفاع كردند . كتاب « نورالدین پسر ایران » نقل
خاطرات سید نورالدین عافی است؛ پسری شانزده ساله از اهالی روستای خنجان در حوالی تبریز در آذربایجان شرقی كه مانند دیگر رزمندههای نوجوان ایران با تلاش و زحمت فراوان رضایت والدین و مسئولین را برای اعزام به مناطق عملیاتی جلب كرد.و از دی ماه 1359 -یعنی تنها سه ماه پس از آغاز جنگ تحمیلی- به جبهههای نبرد با متجاوزان رفت. او نیروی ازاد،غواص و فرمانده در گردانهای خطشكن لشكر 31 ، جبهههای مختلف تجربه بود و بارها در این جبهه ها مجروح شد.نورالدین نزدیك به هشتاد ماه از دوران جنگ تحمیلی را علیرغم جراحات سنگین و شهادت برادر كوچكترش سید صادق -در جبهه ماند و در عملیاتهای متعددی حضور داشت او جانباز هفتاد درصد دفاع مقدس است.
اگرچه كتاب «نورالدین پسر ایران» به خاطرات یك نوجوان خطهی آذربایجان می پردازد،در جای جای كتاب ویژگیهای «فرزند ایران بودن» نورالدین كاملاً پیداست.ویژگیهایی چون صفا و صمیمیت، صداقت و صراحت، سادگی و بیتكلفی، سر نترس داشتن و شهادتطلبی كه بهخوبی در این كتاب تصویر شده از ویژگی های اخلاقی كسانی است كه در جبهه ها حضور داشتند.
برای نمونه روایت صحنهی اولین جراحت نورالدین در جبههی كردستان را كه منجر به دو ماه بستری شدن نورالدین در بیمارستان شده مرور كنید:
«داد زدم: نزن. و گلوله را بغل كردم تا از مسیر آتش عقبه بردارم، اما فندرسكی كه دستش را روی گوشش گذاشته بود، با فشار زانویش توپ را شلیك كرد ... شلیك توپ همان و به هوا رفتن من همان! سرعت و فشار آتش عقبه مرا مثل توپ سبكی به هوا پرتاب كرد ... هیچ چیز از آن ثانیههای عجیب به یاد ندارم ... فقط یادم هست محكم به زمین افتادم در حالی كه گردنم لای پاهایم گیر كرده بود! بوی عجیبی دماغم را پُر كرده بود. مخلوطی از بوی گوشت سوخته، باروت، خون و خاك ... بهتدریج صدای فریاد فندرسكی و دیگران هم به گوشم رسید. گریه میكردند، داد میزدند ... من تلاش میكردم سرم را از بین پاهایم خارج كنم، ولی نمیشد ... احساس میكردم مثل یك توپ گرد شدهام و اصلاً تحمل آن وضع را نداشتم. ناله میكردم: گردنم را بكشید بیرون ... اما این كار دقایقی طول كشید. وقتی سرم از آن حالت فشار خارج شد، دیدم همه گوشتهای تنم دارند میریزند. هیچ لباسی بر تنم نمانده بود. حتی نارنجكها و خشابهایی كه به كمرم داشتم، ناپدید و شاید پودر شده بودند. بچهها به سر و صورتشان میزدند و گریه میكردند. من از لحظاتی قبل شهادتین میگفتم، اما هیچ نالهای از من بلند نبود. از بچگی همین طور بودم.» (ص 86)
رهبر انقلاب پس از مطالعه كتاب «نورالدین پسر ایران» تقریظی بر حاشیه این اثر نوشتند كه طی مراسمی به راوی، همسر راوی و نویسنده كتاب اهدا شد.