یادداشت روز : اندیشه ها و نظرات سوفسطاییان درباره سوفسطایی ها (بخش دوم)

در بخش اول از این نوشتار قدری درباره سوفسطائیان سخن گفتیم و در ابن نوشتار قصد داریم كه به صورت اجمالی برخی از اندیشه های و نظریات ایشان را مرور كنیم.

1397/02/05
|
17:47

نویسنده : علی شالچیان
* نظریات سوفسطائیان
سوفسطائیان نه تنها در تاریخ فلسفه یونان بلكه در تاریخ فلسفه جهان، نقش بسیار موثری داشته اند. با وجود برخی از تمایلات دنیا گرایانه و اهداف سودجویانه جمعی از ایشان، از وجهی دیگر می توان آنان را نواندیشان یونان خواند.
سوفسطائیان دارای دو صفت اصلی بوده اند. از یك سو، تبحری فراوان در علوم مختلف داشته اند؛ و از طرف دیگر، ایشان استادان فن خطابه بوده اند و به شاگردان خود می آموختند كه چگونه باید با مخاطب خود بحث كنند.
ایشان قادر بودند كه جانب اثبات و جانب نفی هر قضیه ای را با موفقیت به اثبات برسانند؛ همان طور كه پرتاگوراس در این زمینه گفته است: "در مورد هر مسئله دو استدلالِ متقابل وجود دارد".
به نظر سوفسطائیان، حقیقت جزئی و متغیر است؛ نه كلی و ثابت، زیرا حقیقت برای هر شخص همان چیزی است كه او را متقاعد می كند . از نظر سوفسطائیان، می توان به چیزی معتقد شد؛ ولی هرگز نمی توان درباره چیزی معرفت داشت. سوفسطائیان می گفتند كه هیچ كس نباید با دیگری مخالفت كند، زیرا برای هركس حقیقت همان چیزی است كه خودش به آن دست یافته است.
سوفسطائیان در جزئیاتِ مسائلِ مختلف می اندیشیدند. سپس می كوشیدند كه از این امور جزئی گردآمده، نتایجی نظری و نتایجی عملی به دست آورند. آن ها از مجموعه امور مربوط به تفاوت های عقیدتی و ایمانی نتیجه گرفتند كه محال است كه بتوان معرفتی یقینی و قطعی پیداكرد.
سوفسطائیان دارای قانون را قرارداد محض می دانستند؛ قراردادی كه انسان ها آن را به وجود آورده اند و می توانند با توافق خود آن را تغییر دهند. آنان می گفتند كه قانون را بشر ابداع كرده است، یعنی قانون امری طبیعی و ضروری و قطعی نیست، بلكه امری امكانی و اختیاری است و مصنوع بشر و تابع قصد و نیت اوست.
سوفسطائیان به اموری كه ارزش و اعتبار آن ها را حواس یا منطقِ عقل تایید نمی كرد بی اعتنا بودند و در نهضتی كه مبنای آن تعقل بود و سرانجام دین قدیمِ یونان را در هم شكست، دخالت و تاثیر عظیم داشتند.
آنان نشان می دادند كه حكمای متقدم نظریات یكدیگر را نقض كرده اند سپس از این موضوع نتیجه گیری می كردند كه معرفت بشری از رسیدن به كنه واقعیات عاجز است. به عنوان مثال، پرتاگوراس به این نتیجه رسید كه معرفت ما به ادراك حسی ما باز می گردد و هر معرفتی برای انسان حاصل می شود از طریق همین ادراكاتی است كه از طریق حواس برای انسان حاصل شده است و از راه ادراك حسی نیز واقعیت را آن چنان كه هست نمی توان دریافت . از این رو، سوفسطائیان سپس نتیجه می گرفتند كه هیچ واقعیت مشخص و واحدی وجود ندارد، بلكه هر شخصی هر چیزی را كه ادراك می كند همان چیز برای او واقعیت است و برای شخص دیگر نیز همان چیزی كه خودش حس می كند واقعیت است و نهایتاً از این قضایا نتیجه گیری می كردند كه هیچ كس نباید با نظر دیگری مخالفت و دشمنی كند؛ زیرا نظر او نزد خودش حقیقت است.

دسترسی سریع