مفهوم مینیمالیسم ازهنرهای نقاشی،مجسمهسازی،معماری وموسیقی برگرفته شده است. در این رویكرد، مینیمالیسم به جریانی گفته میشدكه ازدهه 1960 ابتدا درآمریكا، سپس درروپا شكل گرفت واز سادگی وروشنی بیان و روشهای ساده برای خلق آثار هنری بهره میگرفت
مفهوم مینیمالیسم از هنرهای نقاشی، مجسمهسازی، معماری و موسیقی برگرفته شده است. در این رویكرد، مینیمالیسم به جریانی گفته میشد كه از دهه 1960 ابتدا در آمریكا، سپس در اروپا شكل گرفت و از سادگی و روشنی بیان و روشهای ساده برای خلق آثار هنری بهره میگرفت. مینیمالیسم را به فارسی حداقلگرایی، سادهگرایی، كمینهگرایی، هنر كمینه یا هنر موجز ترجمه كردهاند.
وقتی صحبت از مینیمالنویسی به میان میآید، اولین چیزی كه به ذهن میرسد، مسألهی حجم و كم بودن آن است.
همانطور كه مینیمالیسم بهعنوان سبك زندگی، بدیلی است در برابر زندگی مصرف گرایانه، در عرصه ادبیات هم نویسنده و شاعر باید از تطویل كلام دوری كنند. از كلیگویی بپرهیزد و از بیان جزئیات كماهمیت دوری كند. برای نمونه دلیلی ندارد كه برای مسافرت با هواپیما حتما بلیت را از آژانس خرید. اتلاف وقت در تاكسی هم در داستان آورده شود، مگر اینكه رفتن به آژانس متضمن یك «رویداد» باشد، برای نمونه دیدن كسی كه به نوعی مسیر زندگی شخصیت را تا حدی تغییر میدهد.
اگر داستان كوتاه طبق تعریف ادگار آلن پو در یك نشست خوانده میشود، داستانك یا فلش فیكشن یا سادن فیكشن یا میكروفیكشن و بهطور كلی داستان مینیمال باید در یك و در موارد نادری سه تا پنج دقیقه خوانده شود. بیشتر آنها پلات ندارند و اگر داشته باشند، ساده است؛ به حدى ساده كه گویى اصلاً اتفاقى نیفتاده است. این پلات ساده، باید در زمان و مكان محدودى شكل بگیرد، البته میتوان با ذكر یك یا چند كلمه به زمان طولانى هم اشاره كرد (براى نمونه: جنگ دوم جهانى تمام شده بود كه...) اما خود روایت باید در زمانى كمتر از یك روز یا حتی چند ساعت و گاهى چند دقیقه تمام شود. از همین جا میتوان نتیجه گرفت كه اگر داستان كوتاه برشى از زندگى است، داستان مینیمالیستی، برشى «ناگهانى» و بسیار محدودتر از زندگى است و باید چنان كوتاه باشد كه تأثیر احساسىاش قوى به نظر برسد. مركز ثقل این داستان یك شخصیت یا یك رخداد است. اگر در داستان كوتاه، حداكثر فقط نگاه شخصیت متحول میشود (و نه كاراكترش)، در داستان مینیمال همین هم ممكن است پیش نیاید. با این حال باید دلمشغولىها، نگرانىها و دغدغههاى انسان را به نمایش بگذارد، پدیدههایى مانند عشق، سرخوردگى، امید و مرگ را - اما نباید از مضامین اخلاقى، سیاسى و فلسفى برخوردار شود و یا نتیجهگیرى كند.
(نمونه ای از یك مینیمال اثر فرانتس كافكا را در زیر میخوانید .)
موش گفت: «افسوس! دنیا روز به روز تنگ تر می شود. سابق جهان چنان دنگال بود كه ترسم گرفت. دویدم و دویدم تا دست آخر هنگامی كه دیدم از هر نقطه ی افق دیوارهائی سر به آسمان می كشد، آسوده خاطر شدم. اما این دیوارهای بلند با چنان سرعتی به هم نزدیك می شود كه من از هم اكنون خودم را در آخر خط می بینم و تله ئی كه باید در آن افتم پیش چشمم است.»
«چاره ات در این است كه جهتت را عوض كنی.» گربه در حالی كه او را می درید چنین گفت.